خودم را دوست دارم

صبح ۸ و خرده ای بود که بیدار شدم با گلو درد و گوش درد. آب چایی را گذاشتم و دوباره برگشتم توی تخت. کمی بعد چای دم کردم و ایشان هم بیدار شد و ماهیتابه را گذاشت روی گاز تا نیمرو درست کند و کره هم انداخت توش! گفتم زیرش را کم کن تا من بقیه را آماده کنم،  نانها را تند تند تست میکرد و من هنوز کره و مربا نگذاشته  بودم. چای ریختم با نیمروی کره ای خوشمزه ایشان پز و نان سنگک صبحانه ام را خوردم. ناهار که درست نمیکردم،  ایشان هم خیلی کار توی آفیسش داشت. صبحانه را از روی میز برداشتیم. برای فرشته کوچولو هم یک تخم مرغ  سفت و آب پز درست کردم که نوش جان کرد.برای پرنده ها غذا بردم،  هوا بارانی و سرد بود؛  فکر میکردم  کاش به دوستم نه گفته بودم و خانه میماندیم. 

توی آشپزخانه آبمیوه گیری را راه انداختم و  کرفسها را با یکی دوکیلو سیب سبز آب گرفتم و ریختم توی پارچ و درش را محکم بستم. 

یک آناناس با سیب و کرفس آب گرفتم و ریختم توی دوتا میسِن  جار و درهاشو محکم بستم. هر چه گریپ فروت و پرتقال داشتیم هم آبگرفتم  و توی پارچ ریختم  و درش را سفت بستم و خودم هم یک لیوان خوردم. بعد هم نشستم فیلم خانه ای در خیابان ۴۱ ام را کامل دیدم. دختر قند عسلی در این فیلم بازی میکرد؛  خدا همه بچه  ها را برای پدر و مادرها نگه دارد. من که اینطور وقتی دلم رفت ببین مادر و پدرش چه قدر دوستش دارند،  الهی هیچ خاری به پای هیچ بچه ای نرود تا دل پدرو مادری نلرزد. کاش بزرگسالان  پدر و مادر همه بچه هابودند و دنیا گلستان میشد. آخر فیلم اشکم ریختم!

 آبمیوه ام را خوردم و ایشان را گفتم تا بیاید و برای خودش ببرد. هنوز لباس خواب و ربدشام گرمم تنم بود. 

گفتم بروم برای دوستم کیک بخرم و بعد دوش بگیرم که دیدم نه باید حمام کنم  و بعد بروم.ایشان و فرشته هم رفتند پیاده روی و من هم  رفتم حمام و کیسه هم کشیدم! 

از حمام  آمدم خودم را خوب پوشاندم و رفتم بیرون. کیک خوشمزه را خریدم  و از سوپر مارکت موز و کمی نارنگی،  یک بسته نان تازه،  دوتا تویکس و شیر خریدم و برگشتم خانه. ایشان هنوز توی آفیس داشت کار میکرد. برای خودم دمنوش بابونه درست کردم. برای ناهار یک نان لواش مانند گرد را با پنیر و قارچ و پیاز و گوجه و برگهای اسفناج و دیگری را با پنیر و قارچ و بادمجان سرخ شده و برگهای اسفناج پر کردم و توی گریل گذاشتم. غذای فرشته کوچولو را گرم کردم و ایشان را صدا کردم. 

ناهار خوردیم و من هیپنوتیزمم را انجام دادم  و خوابم هم برد. ساعت ۵ و خرده ای بود که موهام را بیگودی  پیچیدم  و کم کم آماده شدم. دمنوش هم زیاد خوردم. ایشان هم دوش گرفت و لباس پوشیدیم و آماده رفتن شدیم. همیشه آخر رفتن ایشان استرس رفتن دارد که زود بریم زود بریم فقط چون فرشته کوچولو غصه میخوره. چند دقیقه از خانه بیرون رفته بودیم که گفتم یادم نیست زیر کتری را خاموش کردم یا نه که ایشان عصبانی شد و داد و بیداد کرد که وسواس فکری داری،  برو  دکتر. برگشتیم و کتری خاموش بود! یه ایشان کفتم تو خودت چیزی را فراموش نکردی تا حالا! حالا تا سر کوچه رفتیم و برگشتیم  و اعصاب من را خرد میکنی. دیگه ایشان ساکت شد و توی راه آرام حرف زد ولی من ساکت بودم و جوابش را نمیدادم. 

شب خوبی را با دوستانم داشتم و میزبان خیلی زحمت کشیده بود. من سوپ و آلبالو پلو و کمی پلو و سبزیجات خوردم با سالاد. غذاهاش زرشک پلو با مرغ،  خورش بادمجان،  آلبالو پلو،  کباب کوبیده،  سوپ،  دو مدل سالاد و برانی اسفناج بود. دوستم خیلی خسته بود و خانمها همینطور حرف میزدند بلند بلند،  من و یکی از فامیلهای همسرش کمکش کردیم در کشیدن غذاها،  من هیچوقت بد نمیدانم به کسی کمک کنم! 

بعد شام هم کمک کردیم که همه چیز سامان پیدا کند و خانمها را ظرف دادیم که جمع کنند و ما هم شستشو کردیم.

حالا نوبت دسر بود که من کیک برده بودم و دوستم بستنی و فالوده و سالاد میوه درست کرده بود. یکی از مهمانها شیرینی بادامی خانگی آورده بود که خیلی خوشمزه بودو دستورش را گرفتم تا درست کنم. یکی هم کیک شکلاتی و دیگری مسقطی و دیگری پاولوا که من نخوردم چون دوست ندارم. دوستم به خشک و زعفران را مانند چای دم کرده بود و من خیلی خوردم و حالم خیلی بهتر شد. 

یادم باشد به بخرم و خشک کنم و درست کنم. 

تا ساعت ۱۱ بودیم و خداحافظی کردیم و برگشتیم خانه و صورتم را شستم و مسواک زدم و رفتم توی تخت و کمی خواندم. ایشان خوابید و خواب پر غرغری داشت مانند همیشه و به دم خر گیر داده  بود. 


 

<<امروز هر بار توی آیینه خودت را دیدی تو چشمهای خودت نگاه کن و بگو "دوستت دارم،  خیلی خیلی دوستت دارم،  تو بهترینی">>

نظرات 2 + ارسال نظر
یارا سه‌شنبه 31 مرداد 1396 ساعت 11:38 http://mororroz.blogfa.com

مهمونی خیلی خوبه . مخصوصا مهمونی که توش خورش بادمجان باشه .
خستگی میزبان خیلی بدِ. چه بد که حتی برای شماها که زندگی خارج از ایران رو دارین بازهم تدارک غذاهای متنوع وجودداره . من با حداکثر دو غذا در کنار پیش غذا و دسر موافقم . روی خوش میزبان در کنار منوی مختصر غذا خیلی هم بیشتر می چسبه .
دمنوش به هم عالیه .
همیشه به میهمانی و شادی ایوا خانم .

مهمانی خوبه و منم دوست دارم ولی با شما موافقم. دو مدل و پیش غذا و دسر.
اینجا تازه باید شیرینی را خودمان درست کنیم. من آنهایی را که دوست دارم خودم را میکشم براشون، برای بقیه کمی کمتر میکشم. الهی همیشه به شادی برای همه.
ممنونم یارا جان

رافائل یکشنبه 29 مرداد 1396 ساعت 21:18 http://raphaeletanha.blogsky.com

منم زمستونا به خشک میکنم و گاهی با چای و گاهی با زعفرون دم میکنم. چه خوب که یادم انداختی. خیلی وقته نخوردم.

من تا حالد انجام ندادم اما رفت توی لیستم. اینجا دیگه بهاره و به نیست. برای سال آینده به امید خدا. نوش جانت خیلی آرامش میدهد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد