۷ صبحه که بیدارم. فرشته کوچولو قهره و هرچی باهاش حرف میزنم از من دوری میکند حسود کوچولو، با فرشته دوستم میرویم توی باغ برای اجابت مزاجش.برمیگردم توی تختم و فرشته کوچولو روش را میکند آنور که قهره!!
کمی وبلاگ دوستان را میخوانم تا ۸ و بلند میشوم و کتری را پر میکنم و ظرفهای شسته شده را از ماشین درمیآورم و جا میدهم.
صبحانه را آماده میکنم و وسایل سالاد را میآورم و میشورم. کاهو، کلم قرمز، کلم سفید و همینطور سبزیجات برای دور مرغ، هویج، کلم بروکسل، بروکلی. ظرف شیرینی را پر میکنم. ایشان دوش میگیرد و فرشته ها را میبرد توی حیاط تا مرتبشان کند.
صبحانه میخوریم و ایشان ظرفهایی که کثیف کردم توی ماشین میچیند و سینک را تمیز میکند. رویه مبلها را توی ماشین میاندازم و روفرشی را که ایشان پهن میکند بیرون و خودش میرود و پیادهروی و زود برمیگردد؛ چمنهای جلو خانه را میزند و جلو خانه را طی میکشد. سالاد درست میکنم با ماست و خیار و توی یخچال میگذارم. یک ظرف چیپس هم روی میز میگذارم و هندوانه هم برش میزنم و میگذارم توی یخچال. مرغها را میگذارم بپزند و زعفران بیشتری میزنم. زرشک هم میشورم و سرخ میکنم. برای فرشته ها غذا میپزم. اجاق کثیف شده است! ساعت ۱۱.۱۵ دوش میگیرم و موهام را فر میکنم و لباس گرمی میپوشم و آرایش میکنم. ایشان کارش تمام شده و کتری را پر میکند و من هم آب برنج را میگذارم. مرغهای پخته شه را داخل پیرکس میگذارم و فویل میکشم سبزیجات را میپزم. موزاکا را توی فر میگذارم. برنج آبکش کرده و چای دم نکرده مهمانها میرسند! ته دیگ سیب زمینی میگذارم و چای دم میکنم و برنج میرود برای دم کشیدن. چای میریزم و با شیرینی و شکلات برای مهمانها. ایشان دوغ را آماده میکند و ساعت ۲ ناهار میخوریم و از بودن مهمانها لذت میبریم و می گوییم و میخندیم.
ایشان ظرفها را میشورد و تمیز میکند! ۱ ساعت بعد از ناهار بستنی شکلاتی میاورم و دسر را توی فر میگذارم و کتری را پر میکنم. دو مدل چای دم میکنم، چای سبز و چای سیاه با رز و بهارنارنج و دسر گرم را با چای می خوریم با بقیه خوراکیها.
کم کم مهمانها میخواهند بروند و ساعت ۶ عصر است. ایشان خوابش میاید و دلش میخواهد بروند که میروند، ایشان میگوید برویم پیاده روی که میگویم خسته ام و هوا سرد است.ایشان شسته شدهها را جمع میکند و من خانه را تمیز میکنم و رویهها را میکشم و کمی استراحت میکنم.
شمعها را روشن میکنم و خانه پرنور میشود.
خوراکیها را جمع میکنم و برای خودم چای میریزم و تی وی تماشا میکنم. ایشان هم میاید و حرف نمیزند؛ چندتا چای کمرنگ میخورم.
یک فیلم دیدم که زنی بعد از چندسال عشقش را میبیند.
یادم باشد فردا زنگ بزنم دکترم و داروم را بگیرم. خانه را هم باید جارو برقی بکشم. کمی پفک میخوریم.
فرشته ها را غذا میدهم، دوبرش هندوانه و ماست و خیار میخورم و ایشان سالاد میخورد و فیلمی دیگر میبیند. صورتم را میشورم و کرم میزنم.
ساعت ۱۲.۴۰دقیقه است و من خمیازه میکشم.فرشته ها آرام توی تخت هاشون خوابیده اند و باد میوزد و باران تندی میبارد.
شمع اتاق را روشن میکنم و به تختم میخزم.
سالهاست از آدمهایی که بدی میکنند دوری میکنم هرچند زمانی که میبینمشان خوب رفتار میکنم از ته دل.
بد را بد جواب نمیدهم و برای بدها دعا میکنم چون باورم این است هرچیز بفرستم به سویم برمیگردد. بدی بفرستم باز میگردد و خوبی بفرستم هم بازمیگردد.
دانه هایت را بکار و در انتظار باران خدا باش تا سبز شوند.
گر در طلب گوهر کانی، کانی
گر در هوس لقمه نانی، نانی
این نکته رمز اگر بدانی، دانی
هر چیز که در جستن آنی، آنی
<<خدایا دیدگانم را گشودی؛ سپاسگزارم >>
سلام
اونجا با دوست های ایرانی رفت و آمد دارید یا همان خارجی ها هستند برایشان غذای ایرانی درست می کنید؟!
خوش به حالشان
سلام
هم ایرانی و هم خارجی از کشورهای دیگر.بله غذای ایرانی درست میکنم برایشان و غذای خارجی برای ایرانیان.
امیدوارم از دوست من بودن خوشنود باشند.
نمیدونی با نوشته هات چه آرامشی به من میدی ایوا جان.
پاینده و سلامت و شاد باشی.
ممنونم رافائل جان از اینکه به من سرمیزنی.
شما هم همینطور.