مهربانی ایشان

امروز ۹.۱۵ از خواب بیدار  شدم و داشتم خواب میدیم با مادر ایشان نقشه یک استخر توی حیاط داشتیم می‌کشیدیم! 

پاکسازی را انجام دادم و ایشان هم بیدرا شد. ماشین را خالی کردم و دو تا لیوان آب هویج گرفتم و خودم یک لیوان آبپرتقال تازه خوردم. وقت دکترم را کنسل کردم و برای فردا وقت گرفتم. صبحانه را آماده کردم و خوردیم و پرندها را غذا دادم. دوش گرفتم و آشپزخانه را سامان دادم. میخواستم برای ناهار آبگوشت درست کنم که ایشان گفت میرویم بیرون. آرایش کردم و لباس پوشیدم و رفتیم بیرون. هوا گرم بود و پیاده روی خوب بود،  رفتیم جنگل  و همه راه تنها خدا را شکر میکردم برای بهبودی فرشته خواهر جانان. 

بوی بهار و چوب و آوای پرندگان و دیدن شکوفه ها و لبخند روی  لب را همه از تو دارم خدا.

رفتیم برای  فرشته کوچولو چیزی بخریم که پیدا نکردیم و برگشتیم گذاشتیمش خانه و خودمان رفتیم ناهار بگیریم. ایشان محبتش گل کرده بود و می‌گفت هر چی تو بگی؛  گفتم بریم هر کی دوست داری بگیر برای خودو  و من هم یک چیز کوچک میگیرم و میرویم خانه که گفت نهههههه! چرا چیز کوچک بریم رستوران ایتیالیایی. آخرش هم رفتیم رستوران که پیتزا گرفتیم و از دوتاش یکی ماند! من سه برش خوردم و ایشان هم ۴ تا! خوب که نه خیلی بد بود. از همان رستوران شکم من درد گرفت؛  از سوپر دم خانه میخواستیم برای فرشته کوچولو مرغ بگیریم که ایشان رفت سوپر و من هم دستشویی. گفت چیزی نمیخواهی که گفتم شیرینی بگیر. (این شیرینی ها دانه ای هستند وگرنه ما هرروز۱ کیلو نمیخوریم)

گفت نه برامون خوب نیست. من حالم خوب نبود و رفتم سروقت ماشین  که فکر کردم الان ایشان  آنجا نشسته که نبود،  زنگ زدم و دیدم توی سوپره و رفتم پیشش و دیدم  دارد خرید میکند و برای من هم شیرینی گرفته. همسایه قدیمی مهربانمان را دیدیم،  یک بسته  پاستیل برداشتم و ایشان شامپو و مرغ،  خوراکی برای فرشته، کیت کت خرید و برگشتیم خانه. من کمی دراز کشیدم و مدیتیشن کردم. با خواهرجانان چت کردم. برایش پاکسازی کردم. 

ایشان چای دم کرد و هندوانه و خربزه برید وگذاشت روی میز و برای من هم چای ریخت. اینها همه برای از دل در آوردنه. گفت بیا توی باغ بشینیم  و چای بخوریم و یک کیت کت هم برایم آورد! هوا  گرم و دلپذیر بود. اجاق گاز را تمیز کردم و آشپزخانه را سامان دادم.  کمی هندوانه خوردم.  آب سیب و کرفس گرفتم. 

ایشان برای کاری  رفت آفیس و به مادر و خواهر جانانم  زنگ زدم. برای شام سالاد فراوان درست کردم و با سس آواکادو،  کمی چیپس و پنیر و مرغ هم برای ایشان گرم کردم. خوردیم و نشستیم دیدیم ای وای  بلاگ اسکای پست خوره پیدا کرده است. 

نشستیم و با ایشان  سریال میبینیم. 


مهربانی خداوند جاری در تک تک ثانیه‌ های زندگیتان دوستان. 


<<خدایا در دریای نعمتت غرق هستم و سپاسگزارم >>

نظرات 3 + ارسال نظر
بودا سه‌شنبه 18 مهر 1396 ساعت 11:12

بعضی وقتا غصه ها خوابن
این وقتا میشه زنده بود و زندگی کرد
من عاشق چای با کیت کتم
عطر چای ، طعم شکلات و خنکای پاییز
چه ترکیب جذابی
روزهای خوبتون پابرجا

از خنکای پاییزان و شکلات و چای خوش عطرتون لذت ببرید.
شما هر روز روزگارتان خوش.

یارا یکشنبه 16 مهر 1396 ساعت 21:09 http://mororroz.blogfa.com

این از دل در آوردن ها خیلی لذت بخش ِ. نه فقط برای زن و شوهر . اینکه یکی متوجه اشتباهش بشه و بخواد جبران کنه برای هردو طرف شیرین خواهد بود . خصوصا بین همسران .

بله خوبه و جای امیدواریست که گامی برای بهبود و جبران برمیدارند،

گیسو یکشنبه 16 مهر 1396 ساعت 19:16 http://saona.blogsky.com

مردها قلبا زنشون رو خیلی دوست دارن ولی متاسفانه بعضی وقت ها یادشون میره که ما هرروز احتیاج به توجه و محبت داریم...خداروشکر شما هم یه نفر رو دارید که واقعا دوستون داره
ایواجان من کامنتتون رو دیدم و جواب دادم متاسفانه کامنت ها ناپدید شدن

گیسو جان میدانم که بلاگاسکای قاطی کرده و دوتا پست منهم رفت.
باید دوست داشتن رد دیده باشیم تا یاد بگیریم که ایشان این طور نبوده است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد