بیمی نیست

دیشب دیر خوابیدم و خواب دیدم شب به قبرستان  میروم و در قبرستان بسته بود و پیچکهای خشکیده همه در را گرفته بودند. درست شبیه در مجلس قدیمی بود. هوا تاریک بود یک سری پشت سرم میگفتند نمیترسی! برگرد. نمیترسیدم تنها  در بسته بود که نرفتم. 

نیمه  شب دیدم فرشته خودش را توی بغلم جا کرد و از آن  زمان بیدار بودم تا صبح.  برای هرکسی که به فکرم رسید  آرزوی تندرستی  و پیروزی کردم. ۷ مدیتیشنی کردم و بلند شدم. برای  ایشان یک تست کره و عسل درست کردم با نارنگی که ببرد. برای ناهارش هم از دیشب ماکارانی با با سالاد. ماشین را خالی کردم و دوش گرفتم وآماده شدم و رفتم سوپر و خامه،  ماست،  مایونز،  غذای فرشته،  تخم مرغ،  کراکر،  گرفتم و خریدها را برگرداندم خانه و خودم رفتم سر کار. پیش از آغاز کارم رفتم لیوان نی داری که دیروز خریده  بودم را پس دادم و یکی دیگر خریدم چون ترک داشت و دو تا برس توالتشور برای آفیس ایشان ویک دامن بنفش گلدار از یک  فروشگاه هندی. رفتم سر کار و کارم را انجام دادم و رفتم نانوایی نانها را گرفتم و از مارکت هم نان گرفتم و سبزی خوردن،  هلو،  خیار، بلوبری  و یک غذای خوشمزه برای  ایشان که سرراه برایش بردم و از آنجا رفتم شاپینگ سنتر بزرگ و توت فرنگی ،  انگور،  دو دسته دیگر نعنا، ترخون،  سیبزمینی،  لیمو،  موز، سیب زمینی،  پنیر پیتزا،  پنیر خامه ای،  پنبه،  بیسکوییت تیرامیسو خریدم و در یک میتینگ هم  شرکت کردم و ساعت ۵ برگشتم خانه. دلم از غذایی که برای ایشان خریده بودم میخواست که نبود، ایشان هم زیر پتو بود. فرشته را بردم بیرون چون صبح با دوستم قرار گذاشتیم با فرشته ها برویم بیرون. برای دوستم  یک نان سنگک بردم و او هم برای من یک برش چیز کیک وگان. کمی راه رفتیم و باران گرفت. فرشته ها را آوردم خانه و بازی کردند. برای شام زرشک پلو با مرغ درست کردم با سیبزمینی سرخ کرده. ایشان هم گفت چی بود غذای ظهر هیچ خوشش نیامده بود! بار دیگر برای خودم میخرم! 

خریدها را جا به جا کردم و میدانم فردا کار زیاد دارم. شام خوردیم و به دوستم زنگ زدم تا بیاید و فرشته اش را ببرد. ایشان فرشته را حمام میدهد و من بالکن را شستم تا از کار فردایم کمی کم بشود. 

آخر شب هم کمی کار کردم و ایمیل نگاری و ریپورت نویسی کاری! پیش از خواب مبلها  را جا به جا کردیم با ایشان و همه تشکهاش پخش و پلا شد. 


برایتان از خدا تندرستی و مهربانی روزگار میخواهم. 


<<خدایا سپاسگزارم برای داشتنت چون هیچ بیمی در دلم راه ندارد. با تو راه هموار است>>

عشق

 دیشب دیر خوابیدم و صبح ۸ بیدار شدم. ایشان  خواب مانده بود. پرنده ها  را غذا دادم.  یک تست کره و عسل برایش درست کردم با میلک شیک و رفت سر کار. من هم به تخت برگشتم و تا نه توی تخت بودم. بلند شدم و دوسری لباس توی ماشین  ریختم و یک دور با جارو شارژی برای خوشنودی روانم توی خانه دور زدم و دوش گرفتم و آماده شدم و رفتم سر کار،  صبحانه اسموتی و آب خوردم. یک بازدید کاری داشتم که به خانه نزدیک بود و تنها ۱۰ دقیقه رانندگی بود،  کارم را انجام دادم و باید میرفتم آفیس. دیدم زمان دارم و برگشتم خانه و لباسها را بیرون پهن کردم و موهام را تندی سشوارکشیدم و یک خرما و یک مشت توت و مویز و بادام خوردم و رفتم سرکار. دو ساعتی هم کار کردم. یکی از دوستانم زنگ  زد و گفت شاید نتواند بیاید. رفتم شاپینگ سنتر و یک رویه میز اتو خریدم و دوتا شیشه برای آرد سوخاری و نخودچی توی یخچال،  یک ظرف کوچک برای روغن زیتون،  یک لیوان نی دار برای آبمیوه های ایشان و شیشه شور اسفنجی هم خریدم و یک لیوان آب سبزیجات هم خوردم. به دکترم زنگ  زدم که وقت برای هفته میداد و من نگرفتم. 

از شاپینگ سنتر نزدیک خانه هم کمی شیرینی گرفتم و یک شیشه بزرگ کوزه مانند برای آب ۱۰لیتری هم خریدم!!! کارهایی میکنم من! 

چون زمانی که مهمان دارم پر آب کنم و چندتا لیموی برش خورده و نعنا تازه  بریزم توش به جای نوشابه! برگشتم خانه و ایشان رفته بود پیادهروی با فرشته و من هم غذای پرنده ها را دادم و لباسها را آوردم تو و یک چای هم دم کردم. ایشان آمد چای خوردیم و به مادر و خواهر  جانانم زنگ  زدم و همزمان شام هم ماکارانی با سالاد درست کردم. تا  شام دم بکشد رفتم سر کارم و نیم ساعتی کار کردم. شام خوردیم و یک دمنوش دیتاکس درست کردم و رفتم سر کار  تا ساعت ۱۱! 

از یازده هم کمی خواندم؛  کمی تماشا کردم و الان ساعت ۱ شبه و شمع اتاقم  بیجان است و باید یکی دیگر روشن کنم. 

سه شنبه و چهارشنبه خیلی کار  دارم.


روزگارتان و لحظه های زندگیتان پر از عشق باشد و با دلدارتان هم نفس و پایبند باشید. 


<<خدایا سپاسگزارم که به هر سو میچرخم عشق میبینم>>