سیرداغ

ساعت ده دقیقه به یک شب و تنها شمع روی میزتوالت روشن  است. پنجره ها باز است و از بیرون صدای جیرجیرکها میاید که شب را نفس میکشند. از یکجایی هم بوی سیر داغ میاید در این وقت شب.‌

 ایشان آرام نفسهای بلند میکشد و خوابیده است. امروز هوا گرم بود و من و فرشته ساعت ۹ رفتیم برای پیاده روی؛  جلو خانه دوستم سر درآوردیم که خانه نبودند  و فرشته گریان و نالان راضی شد برگردیم خانه! 

سر کوچه دیدم دوتا خانم در خانه ما ایستاده  اندو منتظرند کسی در را باز کند! من هم خرامان خرامان به سوی خانه آمدم. اینها برای دینشان تبلیغ می‌کنند و خیلی دوست دارند پیروانشان زیاد شوند. از دین برای من خسته میخواهند بگویند. دین که یک چهارچوب  ساده و دلپذیر  دارد اما در بیراهه پرپیچ و خم کشیش و خاخام و شیخ و راهب اسیر تعصب و تکثر شده تا سبب یکپارچگی و یکی شدن! برای من از این دین نگو! 

عجب سیر داغی این وقت شب! 

هوا کرم شده بود و گلها را آب ندادم. مت یوگام را پهن کردم و نزدیک به ۴۵ دقیقه ای یوگارا انجام دادم. موهایم را رنگ کردم و آشپزخانه را مرتب کردم و تخت را جمع  کردم،  یک کیلو سیب را توی غذاساز ریز کزدم و توی سینی چیدم و توی اتاق آفتابگیرم گذاشتم تا برای دمنوش زمستاتم خشک شوند. 

برای خودم یک برش نان و کره مربا درست کردم با آبپرتقال تازه خوردم. دوستی زنگ زد و برای هفته آینده قرار شد هم را ببینیم. آخرین روزهای ماندنش در این  سرزمین است. دوش گرفتم و موهایم را کمی روغن زدم. دیشب خواب دیدم موهایم را شانه میکنم و تا کمرم بلند شده است! از همان چای سبز دیشبی درست کردم  با یک کلوچه گردویی نادری و نشستم پای کارهای ایشان و یک کاررا انجام دادم که کمک دخترهاست برای بهینه کردن کارهاشون. خودم که خیلی خوشم آمد! باید چند طرح هم بزنم برایشان که فردا انجام میدهم! ساعت ۵.۱۰ دقیقه رفتم سراغ دلمه درست کردن و درست تا ۷.۵ توی آشپزخانه بودم چون چندتا پیراشکی هم درست کردم و میوه شستم و چای دم کردم. به مادرم زنگ زدن که در سفر بودند. لباسها را آوردم تو و آب پاشها را باز کردم تا چمنها سیراب شوند و بوی خوش چمن بلند شد.گلها و درختهای میوه را آب دادم و ایشان هم آمد. من و فرشته رفتیم پیاده روی خانه و دوستم که زنگ زد بود صبح. یک چای با شله زرد خوردم و پاپکورن و نه برگشتیم خانه. پیراشکی ها را توی فر گذاشتم و دلمه ها را با ماست و سالاد کشیدم و شاممان را خو دیم. ایشان این غذاها را زیاد دوست ندارد ولی میخورد. ساعت ۱۲ نیمروز به خانم پیام دادم برای فردا که بیاید و پنج و خرده ای پاسخ داد میاید ساعت ۹.۵. 

کمی تی وی میبینیم و من دو لیوان بزرگ چای سبز میخورم. درباره طرحم به ایشان میگویم و ایشان میخواهد که با دخترها میتینگ داشته باشم. 

کم کمک باید خانه تکانی  را هم شروع کنم هرچند که من هر ماه خانه تکانی  میکنم. خدایا شکرت برای خانه پرنوری که دارم. 


زندگی  بهترین رویش را به من نشان داده و من یکی از خوش شانسترین و خوشبخترینها هستم. 

آرزوی خوشبختی و نیکبختی شمایی که اینجارا میخوانی از خدا دارم. 


پ.ن. بوی سیر داغ کشت مارا!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد