خانه ما

چهارشنبه صبح ده دقیقه به هشت بیدار شدم و ایشان دوش گرفت  و رفت سر کار. من هم پایین را گردگیری کردم و ساعت ۸۰۴۵ دقیقه دوش گرفتم و خانم ساعت ۹ آمدبا دو مدل شیرینی خانگی. سرویسها را تمیز کرد و جارو کشید،  یک  چای سبز درست کردم و با هم خوردیم. شیرینی هاش حرفه ای و خوشمزه بودند،  به پرنده ها غذا دادم و آب هم برایشان گذاشتم. 

بالا  را هم خودم گردگیری کرد و او جارو کشید و سرویسها را تمیز کرد و دست آخر طی کشید. دوسری ماشین را روشن کردم.  آشپزخانه را هم خودم تمیز کردم و ساعت ۱ کارش تمام شد و خودم هم آماد ه شدم و  رساندمش خانه اش. درختهای انار و خرمالویش داشتند برای پاییز آماده می‌شدند. رفتم شاپینگ سنترو برای  دوستم یک گردن بند خریدم که طرحش خیلی زیبا بود. برای خودم یک لیوان آبمیوه تازه گرفتم و یک سمبوسه. رفتم آفیس ایشان و یک میتینگ با  دخترها داشتم. و ساعت ۴ و خرده ای بود که برگشتم خانه.برای خودم یک میزهندی منبت کوچک گرفتم که تا خانه نازش میکردم. برای شام مایه کتلت درست کردم و با مادرم حرف زدم. با فرشته ۷ وخرده ای رفتم  پیادهروی و ۸ برگشتم و کتلتها را سرخ کردم با سبزی خوردن و ماست موسیر خوردیم. 



فیلم آبا جان را تماشا کردیم. من تمام آن لحظه ها زا زندگی کرده ام. صدای آقای حیاتی و آن نامها؛  آن سربازان دلیر کشور،  آن آژیر قرمز و پناهگاه  و بمباران و بیم و ترسها،  آن مدرسه های طوسی و بدقواره،  آن شستشوهای مغزی  و شعارها،  آن بردنها،  گرفتنها و آن دیکتاتورهای خونخوار. من آن ثانیه هار را زندگی کرده ام؛  حالا نتیجه فلانی در کاناداست و حتی گردی از  آتش اجدادش را هم ندیده است. 

من با جنگ زندگی کرده ام،  از دست داده ام،  اسیر داده ام،  شهید داده ام، جانباز شده ام و هر روز به اندازه همه قربانیان جان داده ام. 

شب دیروقت خوابیدم ۱ و خرده ای بود. 


پنج شنبه ۸ بود بیدار شد م و با فرشته رفتیم پیاده روی و خوشبختانه هوا خوب بود. برگشتن گلها را آب دادم و کمی خانه  را مرتب کردم و دوش گرفتم و ساعت ۱۱ رفتم به  سوی خانه دوستم و۱۲ و نیم رسیدم چون  راه را گم کردم. دوست دیگری در خانه اش بود که خداحافظی کرد و رفت. جای ماشینم را عوض کردم و  با دوستم پیاده رفتیم یک کافه دلنشین و ناهار خوردیم و برگشتیم سروقت ماشین و رفتیم که کافی با دونات   بخوریم ولی دیرسیدیم و تمام شده بود،  این بود که رفتیم یک کافه و کاپوچینو و شیرینی دارچینی خوردیم و برگشتیم خانه دوستم و نشستیم حرف زدیم. خانه اش خالی بود و تمام اسبابهاش را فروخته  بود. کمی از گذشته حرف زدیم. حرفهایی که بین خودمان بود و دوستان دیگرش خبر نداشتند چون دوستم از آنها پنهان کرده جوری که خودش گذشته تلخش را هم فراموش کرده است. از گردنبند خیلی  خوشش  آمد و ساعت ۴.۵ خداحافظی کردم و شش و نیم رسیدم خانه. از سوپر دم خانه نان پیتزا و قارچ و کمی خرید کردم و وسایل را جمع و جور کردم و ایشان هم رسید. چای دم کردم و میوه گذاشتم و ۸ رفتیم پیادهروی و باران گرفت. شب ایشان گفت پیتزا نمیخورد و همان قیمه ای که توی یخچال هست میخورد و خودم  هم نان و پنیر خوردم. 


گرما و رطوبت آزارم میدهد. 

 جمعه بیشتر خوابیدیم چون ایشان خانه بود. ایشان سر صبح باغ را آب داد و دوش گرفت و صبحانه خوردیم. برای ناهار خورش کرفس درست کردم. آب سیب  و کرفس  گرفتم و آب هویج و آشپزخانه را تمیز کردم. ایشان فرشته را برد بیرون. دو تا لیوان آبمیوه خوردم. سالاد شیرازی و ماست وکدو درست کردم و برنج را دم کردم و ساعت  ۲د وش گرفتم و ناهارمان را خوردیم. ایشان جمع کرد و ظرفها را توی ماشین گذاشت. کمی خوابیدیم. مدیتیشن کردم و بیدار شدم. گرما آزارم میدهد و در انتظار پاییزم. میوه و چای گذاشتم. من در روز چندین بار به ظرف آب و دان پرنده ها سر میزنم. اینروزها یخ هم توی ظرف آبشان میریزم. یک چهارم هندوانه هم برایشان گذاشتم تا نوش جان کنند. برای من سعادت بزرگیست در خدمت این فرشتگان بودن. با ایشان غروب رفتیم دور دریاچه که باران گرفت و هوا کمی خنک شد. 

شب شده بود که برگشتیم خانه و تی وی تماشا کردیم. چای خوردیم، سریال دیدیم. سریالهای قدیمی و نوستالژیک و شب ایشان از غذای ظهر خورد و جمع کرد و من آخر شب یک تکه کوچک نان با پنیر خوردم. 

شب پیش از خواب دعا میکردم برای هر کسی که به نظرم آمد. 

یک دعای کلی دارم که شبها و صبحها میگویم. 

خدایا هر کسی دست به هر کاری خوبی میزند موفق باشد. 

خواب به چشمهایم نمیامد و انگار یکی بیدار نگهم میداشت. 

و تا ساعت ۳ صبح بدون وقفه ایده و آگاهی دریافت میکردم. انگار یکی راه نشانم میداد. همه را یادداشت  برداشتم و بعد خوابم برد. 

تتهایی و خلوت را دوست دارم چون همیشه آگاهی های زیادی دریافت میکنم. 


شنبه ۸ بیدار شدم و هوا از صبح گرم بود. برای ایشان یک کراسان با آب هویج دادم و برد و خودم خانه را گردگیری کردم و سرویسها را تمیز کردم. سه  سری ماشین را روشن کردم. یک لیوان آب هویج خوردم و هندوانه و طالبی که شد صبحانه ام. دوستم  زنگ زد و تشکر کرد برای غذایی که برایش خریده  بودم چند روز پیش. 

کمی عدس پختم و غذای فرشته را و آشپزخانه کوره شد. باید یکی یکی بپزم تا داغ نشود. ساعت ۱ مرغ با سبزیجات پختم.  و روی دمای کم گذاشتم و ۱.۵ برنج دم کردم و دوش گرفتم با آب ولرم. کیسه کشیدم !!و ایشان نزدیک ۳ آمد. غذا را کشیدم و خودم تنها دو قاشق خوردم و ایشان هم کمی؛ حالم از گرما خیلی بد بود.‌دوباره رفتم زیر آب سرد و ایشان جمع کرد و رفتم روی تخت دراز کشیدم زیر کولر و کم کم حالم خوب شد. 

از این پس روزهای گرم آشپزی نمیکنم. 

چرتی زدم و یک لیوان آب یخ برداشتم و رفتم روی کاناپه دراز کشیدم و بیهوش شدم. نمیدانم چی شد که از خواب پریدم و آب لیوان روی میز را ریختم و رومیزی را زدم کنار و رفتم یک کاسه عدس پلو سرد و چند تا کشکمش و یک دانه خرما برای خودم کشیدم و خوردم. انگار  ربات بودم!

موبایلم را چک کردم و دوباره برگشتم به نشیمن و دیدم آب زیر رومیزی را گرفته و خیس خیس شده. بیرون پهنش کردم و میز را خشک کردم. 

ایشان ۶ بیدار شد و چای دم کردم و هندوانه و طالبی و دستمبو گذاشتم و میوه هم  شستم و خوردیم. صدای یکی از آب پاشها را خیلی دوست دارم چون من را میبرد به روزگار خوش گذشته که همه چیز سبز بود و شبهای تابستان که چمنها خیس بودند. آن روزهای خوش پیش از طوفان سهمناک  خانمان برانداز. کمی توی باغ چرخیدم و شسته ها  را آوردم تو. ایشان چای ریخت ولی من نخوردم و تنها میوه خوردم.

هوا که کمی خنک شد رفتیم یک پیادهروی طولانی؛  به ایشان گفتم  من تابستان را دوست ندارم ولی شبهایش را دوست دارم. شیفته  دیدن چراغهای باغها هستم انگار زندگی در سبزی باغ جریان  دارد. در راه ایشان با مادر و خواهرش  حرف زد و در آخر من هم با خواهر  ایشان. خانه که برگشتیم دوباره رفتم زیر آب سرد تا کمی خنک شوم و یک لیوان چای ریختم و دیدم ایشان همه چراغهای باغ را روشن کرده است. ابراز عشق به سبک ایشان. 

نشستم به خواندن. کمی تی وی دیدیم،  کمی حرف زدیم. سریال خانه ما را دیدم که خیلی دوست داشتنی بود برایم.   

همیشه دوست داشتم دور از شهر و هیاهوی آن زندگی کنم؛  چیزی که در این سریال هست. حتی اگر روزی به تهران برگردم  جایی بیرون از تهران زندگی خواهم کرد. جایی که کلاغ و روباه و گنجشک و سگ داشته باشد؛  که درخت باشد و به زمین چسبیده باشم. 

شب عدس پلو خوردیم و در تی و رووم نشستیم. ماه  زیبا دلبری میکرد؛  قورباغه ها مهمانی داشتند و من فکر میکردم شب تابستانی بدون قورباغه و جیرجیرک چه تهی است. 


شب خیلی خوب خوابیدم. 

خدایا من را برای خدمت به موجوداتت به کار بگیر. خدایا نشانم بده چطور کمک کنم. 

<<آرزو میکنم جزبه خدا محتاج نباشید>> 

ماه زیبا

توی تی وی روم نشستم و باد خنک پاهام را نوازش میدهد و لیوان گل گاوزبان را برمیدارم و رو به ایشان میکنم و چشمم به ماه زیبای پشت پنجره میافتد. خدایا شکرت که این ماه زیبا را میبینم. که اینجا روی مبل خودم راحت نشسته ام و خدایا شکرت که حالم خوب است. نمیدانم چند روز است ننوشتم از روزمره هایم. 

امروز ۸ بیدار شدم و ایشان را راهی کردم و رفت. خودم آماده شدم و رفتم برای پیاده روی. صبحانه یک لیوان آب هندوانه و طالبی خوردم. به نانوایی زنگ زدم و نان سفارش دادم.  با دوستی در ایران حرف زدم و دوش گرفتم و ساعت ۱۱.۱۵ رفتم بیرون. نانها را گرفتم و دوتا نان بربری هم خریدم. به دوستم زنگ زدم،  قرار بود چهارشنبه با هم ناهار برویم بیرون که انداختیم به پنج شنبه صبح. از فروشگاه ایرانی گردو، مربای هویج یک و یک،  گل رز ، گل گاو زبان،  گوشت گوسفند،  ماهیچه، فیله ران مرغ،  دل گوسفند،  سوسیس و کالباس،  پفک مزمز خریدم و از نانوایی آنجا هم دوتا نان تافتون و نان روغنی گرفتم و رفتم مارکت و خیار،  کدو،  گیلاس،  سیب زمینی،  دستمبو،  فیله مرغ،  کاهو،  سبزی خوردن،  بادمجان،  نان ساندویچی از بیکری و یک کباب ترکی برای ایشان و برای خودم و دوستم هم غذا گرفتم  و رفتم  آفیس ایشان. با ایشان نشستیم توی آشپزخانه و غذا خوردیم و من از آنجا رفتم شاپینگ سنتر. سیب و پاک کننده دستشویی خریدم ۴ تا. اون هفته چند تا خریدم خیلی خوب بود برای  همین  بیشتر انبار کردم. برگشتنی به دوستم مامان فرشته زنگ زدم که اگر هست براش  نان ببرم که نبود. برگشتم  خانه و  به خانم پیام دادم که به جای پنج شنبه فردا بیاید برای تمیز کردن خانه که جواب داد میتواند بیاد. خریدها  را جا به جا کردم  و گوشتها را شستم و خرد کردم و بسته بندی کردم. به پدرم زنگ زدم که رفته بود شمال،  به مادرم زنگ زدم و سبزی ها را هم پاک کردم. چای دم کردم و همچنان بامادرم صحبت می‌کردم که ایشان آمد و کمی با مادرم حرف زد و خداحافظی کردیم. 

با ایشان چای خوردیم و مامان فرشته  زنگ زد که فرشته اش را بیاره خانه ما که گفتم بیاره. شام هم داشتیم رنگ و وارنگ و درست نکردم چیزی. ایشان باغ را آب داد و فرشته ها بازی میکردند. ۸.۵ سوسیس سرخ کردم با کالباس خوردیم. ۹.۵ آمدند  دنبالش  و من آشپزخانه  را تمیز کردم و یک قوری گل کاو زبان دم کردم و نشستیم سریال دیدیم با فیلم شنل که الان دارم میبینم. حالا باید بلند بشوم و صورتم را بشورم. 

این شبها خوابم کم است. 


دارم فکرهامو جمع میکنم ببینم دوروز پیش چیکار کردم. دیروز دوشنبه  که خانه بودم صبح و صبحانه خوردیم. برای ناهار قیمه درست کردم اونهم زیاد. ایشان چهارچوب‌های آلاچیق را رنگ زد. آب طالبی درست کردم. ایشان دوش گرفت. یکسری لباس شستم. کمی ویدیو آموزشی تماشا کردم. سالاد شیرازی درست کردم و گذاشتم توی یخچال. سیبزمینی ها را سرخ کردم و برنج دم کردم و دوش گرفتم.  ساعت ۲.۵ ناهار خوردیم و من نخوابیدم. ساعت ۵ رفتم شاپینگ سنتر و شیر و ماست،  گوجه،  هندوانه،  موز،  پیاز،  حوله کاغذی،  کره خریدم. میخواستم برای دوستم چای  سبز بخرم که اینقدر دیر رفتم بسته شد مغازه. شب یک فیلم ایرانی دیدیم "چه خوب شد که برگشتی" که خوشمون نیامد و نیمه رهاش کردیم.شام هم ایشان قیمه گرم  کرد و من ماست خوردم و خیلی دیر خوابم برد. 


یکشنبه ایشان بیدار که شد دوش گرفت و صبحانه خوبی خوردیم و ایشان رفت  خرید و برای چمنها آبپاش اتوماتیک خرید. تانکرهای آب خالی شدند و باید از آب شهر استفاده کنیم. به امید باران هستیم تا دوباره پر شوند . پایین را تمیز کردم و برای ناهار سبزی  پلو با ماهی و کوکو درست کردم. یک دسته اسفناج  داشتم که پاک کردم و شستم و بیشتر سبزی کوکو  اسفناج بود. هوا خیلی گرم بود و آتش از زمین و زمان میبارید.  سه سری ماشین را روشن کردم. ناهارمان  را خوردیم  و جمع کردیم و من رفتم  مدیتیشن کردم و خوابم برد. عصر میوه و چای  گذاشتم  و توی تی وی روم نشستیم و خنکی هوا بیشتر میشد. با ایشان ۵۰ دقیقه پیادهروی کردیم و چندتا فرشته خوشگل دیدیم. سریال و فیلم رگ خواب تماشا کردیم که خوب بود. یک مقاله جالب خواندم و یک هیپنوتیزم  دانلود کردم.  ایشان یک سفر رزرو کرد که برویم چند ماه دیگر. از آنجاهایی که توی ساحل دریا و استخر  فقط باید دراز بکشی و  شیر نارگیل بخوری چون برای ریلکس شدن هست. شام ایشان سبزی پلو با ماهی و کوکو ظهر را  خورد  و من ماست خوردم. شب دیر خوابیدم و افکار خوبی نداشتم. 


مچ دست راستم دردناک است. 


اگر برای چیزهایی که داریم سپاسگزار باشیم خداوند چیزهای بهتری به ما خواهد داد. 

 آرزو میکنم خداوند برگهای برنده را در دستانتان قرار دهد.