یک روز خوب دیگر آغاز شد؛ خدایا سپاسگزارم.
دفترمان را باز میکنیم و ۱۰تا از چیزهایی که داریم را مینویسیم و یک به یک میخوانیم و ۳ بار در پایان هر یک میگوییم سپاسگزارم.
گام دو، روی یک کارت کوچک مینویسیم "موهبت تندرستی مرا زنده نگه داشته است" و آنرا همراه خود داریم و هر زمانکه شد نگاهی به آن میاندازیم و بلند یا آرام آرام می خوانیم. دست کم۴ بار از ته دل برای تندرستی خود سپاسگزار باشیم.
پیش از خواب سنگمان را در دست میگیریم و برای سپاسگزاری از بهترین چیزی که امروز برایمان پیش آمده.
صبح برای ایشان یک نان شیرمال با کره و وعسل گذاشتم با آب سیب و کرفس برای صبحانه اش و برای ناهارش یک ساندویچ پنیر و خیار و یک بطری آب خوردن. مدیتیشن کوتاهی انجام دادم و یک نفررا پاکسازی کردم. ساعت ۹ رفتم سر کارهام. دوسری رخت توی ماشین ریختم و خانه را گردگیری کردم و سرویسها را شستم و آشپزخانه را تمیز کردم و دستی به یخچال کشیدم. فالوده طالبی درست کردم و خوردم، هندوانه را هم همینکار کردم و گذاشتم توی یخچال. یک شیشه آب پرتقال تازه ریختم تا ببرم با یک موز بردی خودم. ساعت ۱۰.۱۵ دوش گرفتم و رفتم استخر تا ۱۲.
سر راه بنزین زدم که۴۵ لیتر شد ۷۲ دلار! رفتم و برای باغم گل خریدم که بکارم و ۴۵ دلار پول گلها شد. از اونجا رفتم شاپینگ سنتر و از میوه فروشی طالبی، هندوانه، گوجه فرنگی، دستمبو(من اسمشو گذاشتم چون زرده)، آب پرتقال تازه، گوجه گیلاسی، پاپایا و بادام زمینی خریدم و خریدم شد۵۰ دلار، موز هم برگشتن خریدم دوباره. برای خودم یک حوله استخری خریدم ۳ دلار، برای ایشان هم برداشتم که گفتم چه کاریه چون داره حوله نو. از سوپر خیارر یز، ماست ارگانیک، پاستیل و شکلات برای هالووین، چیپس، دانه برای خانه خودمان و بیسکوییت و دستمال برای آفیس ایشان خریدم. یادم رفت داروم را بگیرم! ساعت ۴ برگشتم خانه و تا ۵ خریدها را جا به جا کردم و جارو کشیدم. به پدر و مادر زنگ زدم و خانه را طی کشیدم. شسته ها را آوردم تو.هندوانه و طالبی و پاپایا برش زدن و گذاشتم توی یخچال. برای شام
سبزی پلو با ماهی و کوکو بود که کار چندانی نداشت، ساعت ۶.۵ برنح و چای دم کردم و مایه کوکو را درست کردم. ۶.۴۵ دقیقه به پرنده ها غذا دادم و رفتیم پیاده روی تا ۷.۲۰ .
برگشتیم خانه و اطلسی هایی که خریده بودم را توی گلدان جلوی در کاشتم و گلهای دیگر را گذاشتم تا زمانی دیگر بکارم.ماهی را روی حرارت کم گذاشتم و همینطور کوکو را. به دوستی که یکی از بستگانش را از دست داده بود زنگ زدم برای همدردی. ایشان رسید و چای ریخت برای خودش. مارچوبه و لوبیا سبز، هویج و بروکلی را کمی تفت دادم برای خودم. ۸ شام خوردیم و تا ۹به آشپزخانه رسیدم و یک دنیا ظرف را یا شستم یا گذاشتم توی ماشین.
یک لیوان آبجوش ریختم و نشستم. خیلی خسته بودم. کمی تی وی دیدم و برنامه خوبی نبود. فردا صبح میروم یوگا!
آرامش مهمان خانه ات ای خواننده خوب.
خدایا سپاسگزارم برای آرامش خانه ام.