۲۸ روز سپاسگزاری -روز ۶

روز ۶ سپاسگزاری مانند روزهای پیشین ۱۰ موهبت را لیست می کنیم  و یک به یک میخوانیم و در پایان ۳ بار  میگوییم سپاسگزارم. 

امروز یک کسی همراه ماست مانند یک مدیر  و از همه سپاسگزاری های ما یادداشت بر میدارد. هر بار جیزی برای سپاسگزاری یافتید بگویید  "من برای.... سپاسگزارم "تا همراه نامرئی شما یادداشتش کند. 

امروز تلاش میکنیم تا می‌توانیم  چیزهای بیشتری برای سپاسگزاری پیدا کنیم. 

در پایان روز و زمان خواب سنگمان و سپاسگزاری برای بهترین پیشامد روز فراموش نشود. 

ایشان تا الان داشت فوتبال توی تخت تماشا میکرد. شمعی که روشن  کرده ام نور خیلی کمی  دارد و اتاق تاریک است. ایشان چشم بندش را زده و خوابیده و فرشته کوچولو هم تا همین الان کنارمان خوابید بود و یکباره جهید و رفت جلوی در و زوزه های جانسوز میکشد! تا خود صبح چندین اپیزود از این برنامه ها داریم. 

دیشب که خوابیدم صبح زود بیدار شدم،  هوا تاریک بود و شمع اتاق روشن و کمسو. باید ساعت نزدیکهای  ۴ می‌بود چون شمعها ۴ ساعته میسوزند. توی تخت کمی سپاسگزاری کردم، دعا کردم برای هر آنکه در یادم آمد و گفتم حالا که بیدارم نمازم را بخوانم. ۵.۵ بود که نمازم را خواندم. صدای پرندها بلند شد و این اذان صبح ماست. میدانیم خورشید دارد بالا میاید. هر کدام یک صدا و یک تن داشتند. خدایا سپاسگزارم برای بهشتی که در آن زندگی میکنم. 

ساعت ۶ خوابم برد تا ۹.۵؛  ایشان داشت دوش میگرفت که برود سر کار. چای دم کردم  و صبحانه خوردیم و من نوبت به نوبت پتو و لحفها را انداختم توی ماشین و ۵ سری ماشین را راه انداختم. هوا از خود صبح گرم بود و ابری. گلهای تازه کاشته شده ام را آب دادم. آلرژیم آرام بود! 

چیزی را برای خانه میخواستم بگیرم که بالای ۵۰۰۰ دلار قیمت دادند.میخواستم بروم چند جای دیگر تا ببینم آنها چقدر میگیرند و یک ماساژ هم بروم. آخرش نشستم مدیتیشن کردم و شکرگزاری را انجام دادم و ویدیو تماشا کردم و سرو صورت و موهایم را با روغن نارگیل خودم ماساژ دادم! 

یک لیوان آب پرتقال تازه خوردم، پرتقالها دیگر خشک شده اند انگار! به دوستم که پیش ما کار میکرد زنگ زدم و حرف زدیم،  بسیار روحیه شکننده ای دارد. سالها پیش سر حرف آدمهای بخیل درباره زندگیش در بیمارستان روانی  بستری شده بود و همچنان دارو میخورد و همیشه از من میپرسد تو چطور  آرامش داری! 

برای من حرفهای آدمهای منفی و بخیل ارزشی ندارند و باورشان نمیکنم. باور من این است که به آنچه  صلاحم است میرسم و همیشه رسیده ام. توی این دنیا  آدمهایی هستند که زندگی  شما را باور ندارند،  خوشبختی شما را باور ندارند،  آرامش شما را باور ندارندچون خودشان زندگی  چندان خوبی  ندارند و باورشان این است که دیگران هم  ندارند. 

این محدودیت ذهن  آنهاست و البته بخلشان. 

هر چه تبر زدی مرا،  زخم نشد  جوانه شد!

به خانمی که دو هفنه پیش مهمانشان بودیم زنگ زدم چند بار و پاسخ نداد. من هم فراموش کرده بودم. امروز یادم آمد و دوباره زنگ زدم و حرف زدیم. ساعت ۲.۵ هرچی شکلات مانده بود توی کیسه ای ریختم  همراه  با کافی بردم آفیس ایشان. رفتم شاپینگ سنتر و پول به حسابم ریختم،  داروهام را گرفتم و  برای ایشان پرتزل خریدم و بردم آفیسش. از سوپر دستمال کاغذی،  مایع ظرفشویی،  خوراکی  برای فرشته، نان،  شیر،  کیت کت که شد ۲۷ دلار!( من اینها رابرای دوستی مینویسم که از زندگی و هزینه های زندگی اینجا پرسیده بود). 

یک کیسه برای خیریه بردم  و ساعت ۵ به خانه برگشتم. خریدها را جا به جا کردم و سیب زمینی پوست گرفتم،  به پدرم زنگ زدم چون پولی را حواله کرده  بودم و میخواستم ببینم رسیده یانه که رسیده بود و حالا باید با خواهر جانانم  و مادر و پدرم همفکری کنیم برای مبله کردن خانه مان. برای پرندها غذا ریختم. 

سیبزمینی و پیاز رنده کردم و چندتا پیازچه خرد کردم و تخم مرغ زدم و گذاشتم کنار. گل کلم پختم و آبکش کردم. سبزی خوردن شستم و چای دم کردم. همه شسته ها را آوردم توی خانه و همه خشک بودند. 

فرشته را بردم بیرون و نیم ساعتی راه رفتیم. به گلهام دوباره آب دادم و به پرندها دوباره دانه دادم و کاسه آبی برایشان پر کردم. برایشان هندوانه هم  گذاشتم که توی گرما بخورند. 

کوکو ها  را سرخ کردم و گل کلم را کمی با چنگال له کردم و با کمی از پیاز و سیبزمینی کوکو سیب زمینی قاطی کردم و جعفری تازه زدم و آنهم سرخ کردم. بهتره بار دیگر گل کلمش کمتر باشد! ساعت ۸.۲۰ دقیقه شام خوردیم و تا نه کارهای  آشپزخانه را کردیم. 

ایشان یک سریال  ایرانی گذاشت که خوشم نیامد و رفتم سراغ کارهای خودم. کمی نواختم و ایشان آمد با یک پاکت پول. گفت بیا این ده هزار دلار برو پیانو بخر. گفتم برای دلنگ و دلونگی که میکنم همین آیپد بسه عزیزم. خیلی جدی گرفته ایشان! 

نشستم به کتاب خواندن و وبلاگ خواندن و ویدیوهایی را تماشا کردم. فردا صبح دوباره میروم یوگا و شبش کنسرتی باید برویم. یک کوه اتویی داریم! 

ایشان از جمعه تا چهارشنبه خانه است و کمی باید خریدبرای خانه بکنم. توی هفته ایشان میخواهد گیاهخوار باشد و آخر هفته تنها گوشت بخورد. باید نان بگیرم برای غذاهای نانی. من هم باید از این نک نک خوری دست بکشم،  پاستیلها توی مشتم هستند و میخورم! زشته،  بده! 

برا ی دوستم کتابی خریده بود از لوییز  هی؛ این کتاب به همراه  یک دی وی دی بود زمانی که من خریدم. فیلم بسیار خوبیه و پیشترها توی یوتیوب هم بود انگلیسیش. هر چه گشتم پیدا نکردم! من به هرکسی که میبینم این کتاب را هدیه میدهم. فارسیش را خواندم که به خوبی انگلیسیش نبود. حالا باید ببینیم  دی وی دی آنرا از کجا پیدا کنم. 

یادمه آنروزهایی که حالم بد بود و به حرفهای لوییز گوش میدادم میگفت شما این تمرینها را انجام دهید،  شما مثبت باشید،  سپاسگزار باشید،  حرفهای منفی نزنید،  حرفهای خوب بزنید و به هیچ‌ کسی هم نگویید. پس از زمانی میبینید زندگیتان زیرورو میشود و دیگران از شما میپرسند تو چطور اینجوری شدی و آنزمان به آنها بگویید چه کردید. 

الان دریافته ام حرفهای  لوییز را و میبینم زندگیم چگونه  روز به روز بهتر و بهتر میشود. 

لوییز تو  بهترین آموزگار زندگی من بودی و من دریافتم که هر گرفتاری با مهربانی و عشق از بین میرود.  


من از نو نو شدم،  خدایا سپاسگزارم. 

برایتان از خدا بهتر شدن زندگیتیان را می‌خواهم خوانندگان عزیز من.

نظرات 2 + ارسال نظر
نیلپر جمعه 11 آبان 1397 ساعت 21:49

سلام ممنون از تمرینات سپاسگزاری که آموزش می دهید . من چند سال پیش کتاب شفای زندگی لوییز هی را خواندم وتا حدودی تمرین های آن را انجام دادم ولی نمیدونم چرا بعد از چند بار که آن را خواندم دچار دلشوره میشدم . دوست دارم اسم کتاب موردنظر شما رو بدونم

سلام نیلپر جان، کتابی که درباره اش گفتم you can heal your life بود.
‌ ‌همان شفای زندگیست.
چرا استرس میگیری؟ ازافکارت میترسی؟ تغییر استرس به همراه خواهد داشت چون ما داریم از عادتها مون دست برمیداریم و راه نویی پیدا میکنیم.
این کتاب یکی از شاهکارهاست و لوییز بزرگترینlife coach شناخته شده و راهکارهاش بسیار ساده هستند. دوست دارم بدانم چه چیز به تو استرس میدهد.

لادن جمعه 11 آبان 1397 ساعت 14:59 http://l1207l.blogfa.com

سلام
روزتان شاد و لحظه لحظتون پر از لبخند
میشه اسم کتاب لوییز هی را بگید ؟؟
لطفا
پیشاپیش برای وقتی ک میگذارید تا جواب کامنتم را بدهید متشکرم

سلام عزیزم
روزت پر نور وشادعزیزم، شما که بهترین کتابها را خودت لیست کردی. کتابی که درباره اش حرف زدم
You can heal your life هست که همان شفای زندگیست. اگر به یوتیو ب دسترسی داری همین را سرچ کن. فیلمش با زیرنویس فارسی را پیدا کردم چند روز پیش.
فیلمش هم بسیار زیباو آموزنده است.
بیشتر بنویس، حیفه وبلاگ نویسهایی مانند تو با آن همه انرژی مثبت کم بنویسند. هرچند خواننده ها دلشان قصه غصه ها میخواهد بیشتر و پی وبلاگهایی میگردند که با آنها همفازی دارند و در قیاس با بدبختی دیگران خودشان را خوشبخت ببیند و بدانند!!
ولی تو بیشتر بنویس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد