۲۸ روز سپاسگزاری- روز۹

توی دفترمان ده چیزی که برای آنها امروز سپاسگزار هستیم مینویسیم. یک به یک میخوانیم و در پایان سه‌بار میگوییم سپاسگزارم. 

روی یک قبض پرداخت نشده مینویسیم "برای پول سپاسگزارم". چه پولش را داشته باشید چه نداشته باشید از ته دل سپاسگزار  باشید. بیش از یکبار بگویید، هیچ زیانی ندارد هر چه بیشتر بگویید. 

روی ۱۰ تا قبضی که پرداخت کرده اید بنویسید"  پرداخت  شد،سپاسگزارم"  و از ته دلتان سپاسگزار  باشید.

سنگمان را پیش از خواب توی دست بگیریم و برای بهتری چیزی که امروز داشته ایم سپاسگزار باشیم. 


خدایا سپاسگزارم برای هر دم روزهای زندگیم،  سپاسگزارم که  به شانس زندگی کردن دادی در این دنیای زیبایت. 


امروز ۸ بیدار شدیم با ایشان،  ایشان زود دوش گرفت، من هم چای دم کردم. برای خودم سالاد میوه با انبه،  توت فرنگی،  گلابی و انگور درست کردم و خوردم. 

ایشان گفت بیا میز راجا به جا کنیم. هفته پیش اینکاررا کردیم و ایشان گفت به به چه خوب شد که هیچ  هم نشد. من هم گفتم نهایتش دوسه هفته دیگر میفهمه خوب نشده چرا جدل کنم باهاش. حالا امروز میز حواریوون سنگین را چرخاندیم سر جای اولش. صبحانه خوردیم،  مربای آلبالو سر میز بود نخوردم! به ایشان گفتم خوشمزه شده که گفت بله. به‌همین بسنده کردم و  خودم نخوردم. 

ایشان گفت ناهار آش میخورد صبح کمی پیاز سرخ کردم و عدس،  ماش،  برنج قهوه ای،  کینوا و جو دوسر ریختم توش و گذاشتم دل به دل هم بدهند و آش جا بیافتد. این آش من درآوردیست. 

تا پیاز سرخ شود آشپزخانه را تمیز کردم. ایشان برای پرنده ها دانه ریخت. 

خانه را گردگیری کردم ۲۰ دقیقه ای،  ۱۵ دقیقه برای سرویسهای پایین و ۱ ساعت جاروی پایین. حالا این بین پیاز داغ،  نعناع داغ و کشک هم جوشاندم. سبزی آش و اسفناج هم ریختم توی آش و آش را ریختم توی یک دیگ استیل بزرگتر. گوشت قلقلی هم ریختم توش. گفتم من درآوردیست! 

ایشان هم ماشینش را شست،  بیرون را تمیز کرد،  دوچرخه ها را سرویس کرد. 

‌فرشته هم میپلکید برای خودش،  تختش را گذاشتم بیرون و خیلی شیک خوابید روش. باد آرامی لای شاخه های درختان میوزید. لوندرهایم از روزی که کاشتم بلندتر شده اند. 

با ایشان حرف زدیم که درختچه های جلوی در را در بیاوریم و گل بکاریم. باید زیاد کود بدهم. با هم آب پرتقالی خوردیم. امروز توی جیم یک سوسک پشت تریدمیل دیدم  و  به ایشان گفتم که همه را پاکسازی کند. به خودم  گفتم روز ۱۰ دقیقه با وسیله ها حرکتی بزنم!! 

 ساعت ۱ رفتم بالا را هم گردگیری کردم و جارو کشیدم جز اتاق کار خودم. ۱.۵دوش گرفتم و ایشان هم داشت یکسری چیز میریخت دور. من دیگر لوسیون بدن نمیخرم. روغن نارگیل یا بادام شیرین به تنم میزنم،  شیمیایی نیست و سود دارد تا زیان برای بدنم. پیراهن باتیکم را پوشیدم و موهایم را کمی روغن زدم. 

کشک فراوان توی آش ریختم و خیلی خوشمزه شد. ناهارمان را خوردیم و سینک را پاکسازی کردم. یک ظرف آش برای دوستم کشیدم. توی آفتاب دراز کشیدم و هیپنوتیزم را انجام دادم و خوابیدم. 

پس از خواب یک لیوان آب خوردم و یادم آمدم داروم را نخوردم و همینطور سپاسگزاریم  را انجام  ندادم. یک بستنی دورنگ برا ی خودم آوردم و توی اتاق آفتابگیرم  نشستم و بستنی خوردم و نوشتم. ایشان آمد و گفت زودتر برویم. موهایم را بردم بالای سرم  و ضد آفتاب زدم و یک رژ کمرنگ و ریمل. ایشان اتوشده ها را آویزان کرد. آش و نان رژیمی را برداشتم و رفتیم خانه دوستم برای همدردی.

 خدا رفتگان همه را بیامرزد. یک ساعت  بودیم و برگشتیم خانه و شلوار پوشیدم و سوییت شرت ایشان را برداشتم و  ایشان  با آبیاری سرگرم بود. به پرنده ها دانه دادم و رفتیم پیاده روی و ساعت ۸ برگشتیم. میوه شستم،  چای سبز دم کردم. شمعها  را روشن کردم. با مادر ایشان حرف  زدم و طی هم کشیدم. 

میدانستید ما اینجا حمام و دستشویی هامون را هم طی میکشیم؟؟  در این راستا بنده چندین طی دارم،  طی بالا،  طی پایین،  طی خانه،  طی دستشویی ها(چندتا)! 

ساعت ۹ دوباره آش گرم کردم و یک ماست و خیارو شوید درست کردم و خوردم  خودم.ایشان بیشتر آش خورد و من هم  کمی خوردم. 

ظرفها را گذاشتم تو ی ماشین و ایشان یک فیلم گذاشت ببینیم. من کتاب خواندم. حالا هم داره آهنگ سوسن گوش میدهد. خدا رحمتش کند. 

به پدرم گفته بودم به خواهر جانان پولی بدهد چون چندین بار در کار خیر برای من پول گذاشته و ما باهم  حساب داریم. خواهر جانان  گفته یادش نمیاید برای چی بوده و باید با خود ایوا حرف بزنم. بابا گفته حالا بگیر اگر زیاد بود برگردان. گفته نه تا ندانم برای چی هست نمیگیرم. مامان  میگفت خستگیم در میرود وقتی شماها را اینجوری میبینم که درست زندگی میکنید. 

یادم نیست آخرین بار کی با خواهر جانان حرفم شده است،  یادم نیست زیرآب هم را زده باشیم،  یادم نیست  حسادت کرده باشیم، صدای بلند  یادم نیست،مسخره کردن همدیگر را نداشتیم،  بدگویی نداشتیم و قهر نداشتیم و خیلی چیزهایی که بین خواهر و برادرها میبینم ما نداشتیم. خدایا سپاسگزارم برای گوشه امنی که درآن بزرگ شدم. 

حالا هم بروم مسواک  بزنم و ملافه تمیز بکشم روی تخت. 

 شاید فردا رفتیم بیرون با ایشان.

 فرشته کوچولو کمی بیحال است،  قلبم را چنگال میکشند. فکر کنم فردا باید ببریمش دکتر. فدای رخ  ماهش که الان داردنگاهم میکند. 


خدایا سپاسگزارم که روز خوب داشتم. ‌

شادم برای روز خوبی که دارید دوستان،  الهی هرروزتان خوبتر از روز پیش باشد.  

نظرات 1 + ارسال نظر
بهامین دوشنبه 14 آبان 1397 ساعت 11:06 http://notbookman.blogsky.com

با این توضیحات آش بنظرم خیلی خوشمزه باشه:)
نوش جان

سلام
خیلی خوشمزه شد این آش من درآوردی، جای شما خالی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد