۲۸ روز سپاسگزاری-روز ۱۸

۱۰ موهبتی را که داریم فهرست وار مینویسیم  و در برابر هر یک مینویسیم  که چرا برای داشتنشان سپاسگزاریم. اینکه فهرست هرروزتان یکی باشد یا هرروز یک چیز دیگر در فهرست داشته باشید زیاد مهم نیست. هر یک را میخوانیم و سه بار میگوییم سپاسگزارم برای هر یک. 

فهرستی مینویسیم از ده تا از کارهایم که در یادمان هستند و به آن همیشه فکر می‌کنیم و میتوانیم نان آنرا 

"فهرست جادویی کارهایم" بگذاریم. سه تا از آنها را  که برجسته تر در یادمان هستند را برگزینید و ببینید که انجام شده اند و باور کنید که انجام شده  اند و از ته دل سپاسگزار باشید. ۱ دقیقه زمان بگزارید روی هر کدام و آنها را انجام شده ببینید و خودتان را سپاسگزار. 


پیش از خواب بهترینِ روزتان را به یاد بیاورید و سپاسگزارش باشید.

دوشنبه ایشان  رفت سر کار و برایش یک نان شیرمال گذاشتم و آب پرتقال چون ناهار میامد خانه. خودم برگشتم توی تخت و تا ۱۱ توی تخت بودم،  نخوابیدم تنها کتاب خواندم  و وبلاگ. درد داشتم. انگار یک کش از شکمم به چانه ام چسبیده  بود و این دو را به سوی هم میکشید! دو لیوان آب پرتقال خوردم و یک مسکن و دردم کم شد و توانستم  بلند شوم. استخر روز سه شنبه هم به هم خورد  با این  حالم؛  خدا را شکر که رخ نمود! 

یک دوش گرفتم و رفتم توی آشپزخانه و برای ناهار فسنجان با مرغ درست کردم. خمیر دانمارکی هم درست کردم. پرتقال و آناناس و کرفس آب گرفتم. برنج دم کردم و به پرنده هایم  غذا دادم و ساعت ۱ ایشان آمد. ساعت ۲ ناهار خوردیم و من دوبار دراز کشیدم. هیپنوتیزم کردم و خوابیدم کمی. ظرفها را توی ماشین گذاشتم و برای پرنده ها دانه ریختم. کرم پاتیسیر درست کردم. ایشان هم بیدارشد و رفت سراغ باغبانی،  کمی میوه گذاشتم روی میز و یک چای دم کردم. رفتیم رای دادیم و برگشتیم و هوا بسیار گرم بود. 

نان شیرمال درست کردم و توی فر گذاشتم، دوستم پیام داد اگر هستم بیاید برایم چیزی بیاورد. داشتم دانمارکی ها را درست میکردم. دیروز قرمه  سبزی برایش گذاشته بودم که بیرون از یخچال گذاشتم. آمد و برایم شیرینی و بادام هندی آورد و من هم قرمه سبزی را دادم بخورد. فرشته اش را گذاشت و من هم دانمارکی ها را توی فر گذاشتم و ۱۶ دقیقه بیشتر نماند و دوسینی پر دانمارکی داشتم. تا اینها روی رک سرد شوند ما رفتیم تا خانه دوستم و فرشته اش را دادیم و برگشتیم خانه. ایشان به گلهایم رسید و  من شیرینی خوردم و خوردم و خوردم و خوردم. شب ایشان گفت کاش سالاد ماکارونی داشتیم که گفتم فردا شب و همان فسنجان را خوردیم و کم تی وی و خواندن و نوشتن پست و مسواک و در پایان  سنگ در دست به خواب رفتم. 

سه شنبه ایشان رفت و برای ناهار میوه برد و آب میوه ونان  شیرمال  کره عسلی برای صبحا نه. من هم تندی گردگیری کردم و نه دوش گرفتم  و تا کارهایم  را انجام  بدهم ۹.۴۰ دقیقه بود. بنزین زدم که شد ۵۰ دلار! رفتم آفیس ایشان و شیرینی بردم برایشان. ساعت ۱۰  خرده ای بود که رفتم مارکت سیبزمینی، توت فرنگی،  هلو،  شلیل،  زردآلو، گیلاس،    بادمجان،  کدو،  نعنا،  پیازچه،  ریحان،  سیب سبز و سرخ،  سالاد میکس،  آناناس، طالبی، نان  خریدم. رفتم شاپینگ سنتر و از میوه فروشی آب پرتقال تازه،  هندوانه و  از سوپر حوله کاغذی،  ماست و شیر ارگانیک، ‌زیتون،  نرم کننده لباس،   کالباس و بستنی زعفرانی خریدم.

امروز ۲۰۰ دلار توی کیفم  گذاشتم،  ۵۰ دلار پول بنزین دادم و مانده  پولم  ۳۵ دلاربود که توی قلکم انداختم. پول که میبرم بیشتر حواسم  هست تا کارت. 

ناهار آب پرتقال  خوردم.ساعت ۱ خانه بودم و خریدها را جا به جا کردم. ساعت ۲۰ دقیقه به دو آقایی آمد برای اندازه گیری و کارش تا ۲.۱۵ به درازا کشید. سرویسها را شستم و ده دقیقه به سه رفتم  برای لیزر و ۳ و ۱۰ دقیقه خانه  بودم چون انجام ندادند. چند تا سیب زمینی پختم با تخم مرغ  و خانه را جارو کردم  و طی کشیدم. فالوده هندوانه درست کردم و همینطور طالبی با گلاب و از هردو خوردم. شیرینی های خوشمزه ام را خوردم. میوه ها را شستم و هندوانه برش زدم و روی میز گذاشتم میوه های رنگ رنگی تابستانی را. کولر را زدم چون گرم بود. سیبزمینی و خیارشور  و تخم مرغ خرد کردم و ماکارانی را هم پختم.  ایشان زود آمد و چای را دم کرد و من داشتم تنم را میشستم. 

کالباس را خرد کردم و ماکارانی را هم روی هم ریختم و سس زدم و کم کم با سس یکدستش کردم و گذاشتم توی یخچال. چای خوردیم با شیرینی و من دوباره خوردم و خوردم و خوردم! ساعت پانزده دقیقه  به هشت بود که دوستم پیام داد که فردا میاید دنبالم که گفتم خودم می‌آیم و موبایلم را گذاشتم خانه و به پرنده هایم غذا دادم و کاسه آبشان را پر کردم و رفتیم پیاده روی. برگشتیم و شاممان را خوردیم و من خیلی خسته  بودم. سریال ممنوعه را تماشا کردیم و کمی حرف زدیم.  

شب گرم بود و پنجره را باز کردیم. پنجره رو به راه جنگلی را و خوابیدیم. مگر فرشته کوچولو بیدار شود اگر کسی به خانه بیاید که من و ایشان که خواب خوابیم. نزدیک صبح فرشته کوچولو خزید توی بغلم و من این فرشته را نفس کشیدم و انرژی گرفتم از این همه پاکی و مهربانیش. برای فردا با اینکه بارانیست رزرو کردم برای یوگا. 

‌فاز سپاسگزاری برای خودم و دیگران آرامش میاورد. 


الهی دلتان و زندگیتان آرام باشد. الهی زنجیر ایمانتان پولادی باشد،  الهی در زندگیتان نور باشد و نور خدا. 



نظرات 3 + ارسال نظر
مری پنج‌شنبه 24 آبان 1397 ساعت 06:11

سلام بر خانم ایوای عزیز
ببخشید اگر تونستید واشکالی نداشت برنامه خام گیاهخواری ویا گیاهخواریتون رو یک توضیح بدید ممنون میشم. انشالله شادوسلامت باشید

سلام مری جان، این کار را خواهم کرد زمانی که سپاسگزاری به پایان برسد.
خواهم گفت چه چیزهایی میخورم و چکار میکنم اینجا و توی اینستا.
شما هم همینطور عزیزم
اینجوری خودم هم بهتر میووانم نگهش دارم

لادن† پنج‌شنبه 24 آبان 1397 ساعت 00:03 http://l1207l.blogfa.com

الهی روز ب روز بر لیست سپاسگزاری هایت افزوده شود
الهی روز ب روز بیشتر و بیشتر غرق ارامش شوی
الهی روز ب روز بیشتر و بیشتر در آغوش خدا باشی

لادن جان سپاس از مهر و دعاهای خوبی که همیشه میکنی، هزار برابر به سوی خودت بازگردد

لبخند ماه چهارشنبه 23 آبان 1397 ساعت 20:55 http://paaezaan.blogsky.com

سلام دوست عزیز
ممنون از حضورت
این پستت رو خوندم. لینکت میکنم و بیشتر میام اینجا..

کدوم کشور ساکنی؟؟
لیزر رو پیشنهاد میدی؟؟ من مرددم

سلام عزیزم، خوش آمدی.
من استرالیا زندگی میکنم. بله لیزر برای من که خیلی خوب بوده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد