۲۸ روز سپاسگزاری-روز ۲۸


امروز روز نهایی این دوره است.

نخست داشته هایمان را مینویسیم و در برابر هر یک مینویسیم چرا سپاسگزار هستیم. 

موهبتهای  دیروز را به یاد میاوریم.  برای هر یک میگوییم سپاسگزارم . در دیروزمان کند و کاو  میکنیم و هر موهبتی که به یادمان آمد به سادگی  میگوییم سپاسگزارم.

از این پس هرروز به بازبینی روز پیشتان بپردازید و موهبتهای آنرا فهرست کنید.  سپاسگزارش باشد. 

در پایان  روزتان  پیش از خواب برای بهترین چیزی که درروز پیشامده سپاسگزار باشید. 

۲۸ روز به پایان رسید دوستان،  اگر میتوانید زیر این پست بنویسید که چگونه بوده است چون دیگران را کمک میکنید که آنها هم آغاز کنند. 

این فشرده کتاب و دوره بود،  اگر دوست داشتید کتابش را بخوانید چون خیلی چیزها از لابه لای پاراگرافها میتوانید یاد بگیرید.

جمعه ایشان ساعت ۶.۵ بیدار شد و من هم  بیدار شدم. برایش شیر گرم کردم که ببرد توی راه. حالش خوب نبود ایشان.

من هم تا۸ توی تخت کتاب خواندم و  مدیتیشن کردم  و ۸ بلند شدم و آب و لیمو را خوردم و تا ۹ خانه را گردگیری کردم وسرویسها را شستم و نشستم به پوست گرفتن هویج تا ساعت ۹.۲۰ دقیقه. کارم را نیمه  کاره گذاشتم و رفتم یوگا تا ۱۰.۵. دوستی که دیروز دیده بودم زنگ زد و تنها دو دقیقه با هم حرف زدیم چون کلاس یوگام تنها دو دقیقه از خانه ام دور است. هواسرد سرد بود بارانی! 

ریچل یک زن زیبا و پرانرژی است که بسیار خوب آموزش میدهد،  امروز فهمیدم یکی از بچه هایش اوتیسم دارد و خیلی گرفتار هست با این همه از هر یاخته اش انرژی مثبت تراوش میکند. 

نازنین دوست هم پیام داده بود که بهش زنگ زدم و گفت اگر خرید میروم بیاید هم را ببینیم. حالا دیروزهم را کوتاه دیده بودیم که گفتم خبر میدهم. برگشتم خانه و  هویجها را سامان دادم و توی سبد ریختم. خانه را جارو کشیدم  و یخچال را تمیز کردم و دوش گرفتم و لیست کارهایم را نوشتم و ساعت ۱۲.۴۵ رفتم بیرون،  ۱.۱۵ دوستم را دیدم و چای خوردیم ورفتیم  دنبال خریدهامون. سیب زمینی،  تمشک،  توت‌فرنگی،  بلوبری،  هویج،  پیاز،  گوجه فرنگی،  خیار، قارچ،   چیپس،  موز و نان لواش خریدم و بانک رفتم و برای ایشان دارو گرفتم و ۴ بود که برگشتم خانه. برای شام خورشت بامیه و برنج داشتم و همینطور سوپ. به مادرو پدرم  زنگ زدم و خواهر جانان با شیرین عسلش رفته بودند پیششان برای چند روزی که سرکار نمیرود خواهر جانانم. 

خریدها را جا به جا کردم  و خانه را طی کشیدم و به پرنده ها غذا دادم. یک سالاد شیرازی هم درست کردم و چای دم کردم  که ایشان هم رسید خانه. کمی خوابید چون زیاد  خوب نبود حالش. فرشته را بیرون نبردم چون باران زیادی میبارید. 

با ایشان ساعت ۷.۵ شام خوردیم و کمی تی وی تماشا کردیم. من چند لیوان  آبجوش خوردم. چایی نمیتوانم بخورم! 

لیست کارهای فردایم را نوشتم. از کارم زنگ زدند که دوباره با آنها همکاری کنم که گفتم ببینم! 

ویویان هم پیام داده بود که چند روز بیشتر آن  استدیو نیست  و من یک کلاس یوگا دارم هنوز که گفتم دوشنبه میایم. 

ایشان  شب زودخوابید چون هم زود باید میرفت و هم زیاد خوب نبود. روزها بلند شده اند و شمعها شب خانه را پرنور میکنند.


خدایا سپاسگزارم که همیشه راهی هست برای بهتر شدن در زندگی. 

تویی که از اینجا  میگذری،  همه چیز را به خدا بسپار. 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد