من چه سبزم امروز

امروز چهارشنبه است و روزهای پایانی بهار است و من با یک سویت  شرت نشستم و هوا همچنان سرد است! 

دوشنبه ایشان ساعت ۷ رفت و میدانستم با ترافیک صبح سر ساعتی که میخواهد نمیرسد. مدیتیشن کوتاهی انجام دادم و آنجور که باید خوب نبود! ساعت ۸ بلند شدم و آب  ولرم و لیمو و آب هویج خوردم. تا ۱۱ خانه را تمیز کردم و بین کارهایم ۷ دقیقه نشستم و بخشی از یک کتاب را خواندم. ۳ دور ماشین را زدم. ساعت ۱۱ تا ۱۱.۵ کمی ویدیو  تماشا کردم و ۱۱.۵ دوش گرفتم و ۱۲.۱۵ رفتم سوی کلاس یوگام. توی راه به دوست مانیک زنگ زدم چون دیشب زنگ زده بود و من ندیده بودم. بسیار بدحال بود چون یکی از بستگانش دست داه بود. خیلی حالش بد بود. 

توی کلاس  یوگا ۴ نفر بودیم،  زمان شاواآسنا خوابیدم  و خر خر هم کردم! با ویویان خدا حافظی کردم. چون دیگر توی این استدیو نخواهد بود. رفتم شاپینگ سنتر و از سوپر کراسان، ارده،   میپل سیروپ  و از میوه  فروشی، خیار،  کرفس، جوانه و آب پرتقال تازه  خریدم. یک شیشه هم برای آبمیوه خریدم  با یک ظرف پیرکس دردار. 

سرراه خاک خریدم برای گلهام و برگشتم خانه  که ساعت سه ونیم بود. کارهایم را انجام  دادم و آشپزخانه را سامان دادم. ایشان ناهار سنگین خورده بود و شام گفت نان و پنیری میخورد. من‌هم  سالاد داشتم از شب پیش و کار چندانی نداشتم. میوه‌ها  راشستم. ایشان  ۵ رسید و صبح دوساعت توی راه بوده! کمی خوابید و من هم دراز کشیدم توی آفتاب و مدیتیشن کردم دوباره. ایشان بیدار شد و چای دم کرد و میوه روی میز گذاشتم و ساعت ۶ با ایشان رفتیم پیاده روی و به پرنده ها دانه دادم. یکساعتی راه رفتیم. مادر ایشان زنگ زد و با هم حرف زدند. شاممان را خوردیم و خسته زود خوابیدیم ساعت ۱۱.۵!! 

سه شنبه صبح ایشان راراهی کردم ، ناهار میوه برد برای خودش و آب آناناس و کراسان. خودم تو ی تخت مدیتیشن کردم و ۹ بلند شدم و دوش گرفتم. آبمیوه و میوه خوردم  و ساعت ۱۰.۴۵ دقیقه رفتم  استخر. توی راه برگشت به دوست مانیکم  زنگ زدم که اگر دوست دارد برویم بیرون که گفت خواهد آمد و من برگشتم خانه و فرشته کوچولو را بردم پیاده روی و برای پرنده هایم غذا ریختم. ساعت ۲ رفتم دنبال دوستم. حالش خیلی بد بود و شوهرش گفت این حواسش سرجاش نیست  و بالانس نیست توی راه رفتن. پیش از رفتن هاله خودم را بستم. 

برای من یک بسته گیلاس و دوتا موز آورده بود. 

 رفتیم با هم چندتا جا را دیدیم برای خرید،  بماند که با دیدن هر چیزی یاد مادرو پدرو برادرش و خونش و کوچشون میافتاد و زار زار بلند بلند گریه میکرد و من باید آرام میماندم! 

همه خاطرات  بدش جلوی چشمش میامد و برای هرکدام زار زار گریه میکرد،  خاطراتی که هرگز ندیده  بودم  به آنها اشاره کرده  باشد. رفتیم کافی شاپی  نشستیم و حرف زدیم.

لابه لای حرفها ی روزمره دست منو میگرفت و با گریه میگفت به اینها بگو قرصهای من را قطع کنند؛  نمیخواهم بیمارستان روانی بخوابم (چندسال پیش اینجوری شده) . 

من تا امروز  چنین آدم ویران شده ای ندیده بودم، همه دنیا را سیاه می‌دید. دوستم  دختر بوده نازنازی خانواده خوب،  تحصیل کرده  ثروتمند بوده و همسرش مردیست  خوب و خوشخلق و مهربان و ثروتمند  که همیشه پشت اوست و نگهداریش میکند و فرزندانی تندرست و خوب و موفق دارد.  

دعا میکنم که هیچ کسی در  زندگی  کم نیاورد. 

یک برنج خریدم از سوپر مارکت ببینم چه جور درمیاید! یک بسته دانه هم برای پرنده  ها گرفتم. یک بوک مارک برای کتابهایم و ناخن گیر هم خریدم.

تا ساعت ۵با هم بودیم و رساندمش خانه؛ همسرش برای من پیتزا درست کرده  بود. برگشتم  خانه و تند مایه لوبیاپلو درست کردم تا ۶.۱۵ لوبیا پلو را دم کردم و با مادرم حرف زدم و داستان دوستم را گفتم که برایش دعا کرد خیلی. 

 یکظرف سالاد هم درست کردم. چای دم کردم و ساعت ۷ با فرشته رفتیم بیرون و به پرنده ها دانه دادیم. ۷.۵ برگشتم و به ایشان  گفتم شام را بخوریم چون  ۸ وبینار دارم که گفت کارت  را بکن. من هم نشستم  پای کارم  که دیدم زمانش یکساعت و نیمه و به ایشان گفتم شامش را بخورد و خودم یک پیاله  سالاد ریختم و رفتم پای کارم. یک بسته آموزش خریدم  که ایشان گفت جوگیر به من! 

یکسال بین انجام دادن و ندادن  این دوره مانده بودم،  دل را به دریا زدم. ایشان بشقابها را توی ماشین گذاشت توی ماشین و من هم کار چندانی  نداشتم.

دمنوش گل سرخ و زعفران  درست کردم و خوردم و نشستم به کندو کاو و جستجو برای کارم تا ساعت ۱.۵ نیمه شب! 


چهارشنبه ۸.۵ ایشان رفت سر کار، من هم برای ناهارش پیتزا گذاشتم و آب طالبی و کراسان برای صبحانه اش.  و ساعت ۹.۵ رفتم یوگا و ۱۰.۵ برگشتم. کمی به گلهای جلو خانه رسیدم و دیدم لیموم گل داده، خیلی خوشحال شدم چون ایشان میگفت این میوه‌ای  ندارد! 

دوستم پیام داد که حالش کمی  بهتر است خداراشکر. 

جلو در خانه را تمیز کردم و توری دررا شستم، یک نگاه به ماشینم کردم و ماشینم راشستم!! فرشته هم توی دست و پام میچرخید. یا همسایه مان کمی حرف زدم وخاک بیشتری پای گلهایم  ریختم. ساعت ۱۱.۵ کارم انجام شد و دوش گرفتم و رفتم بیرون تو ی راه یکی از دوستانم زنگ زد و کمی حرف زدیم. رفتم پست و بسته ای را گرفتم و بردم برای ایشان. رفتم سوپر و برایشان شیر و بیسکوییت خریدم و برای خانه هم رب گوجه فرنگی و سس مایونز،  پیاز و فندق گرفتم چون گرسنه بودم و خوردم از آن. رفتم آفیس و خریدها را دادم،  یکی ازآشناها آنجا بود که دیدمش و همینجور دوستم را و ساعت ۴ برگشتم خانه. سیبزمینی پختم تا شام کوکوی سیبزمینی درست کنم با سالادکاهو همراه با زیتون و جوانه  و گوجه فرنگی. کوکوها را سرخ کردم. آمدم به پدرم و مادر ایشان زنگ بزنم که شارژنداشتم. 

دوستی که هفته پیش رفتیم  خانه اش زنگ زد،  من هرچی از گلی این دختر بگویم کم گفتم. دوستان دیگرم  هم خیلی خوبند ولی این و نازنین دوست انگار زمینی نیستند. خدایا سپاسگزارم که همیشه خوبها را سرراه من میگذاری. ایشان.۷.۱۵ آمد خانه و من و فرشته تازه داشتیم میرفتیم  بیرون.

از صبح چندبار برای پرندها دانه ریختم. با فرشته نیم ساعتی راه رفتیم و برگشتیم خانه. شام را کشیدم با ایشان خوردیم. زیاد هم آمد و برای فردای ایشان ماند که ببرد. 

پیش  از خواب آشپزخانه را تمیز کردم و ملافه و روبالشی های شسته شده کشیدم روی تخت و توی تخت خنک و خوشبو خوابیدم. 

شب خسته بودم و۱۱.۵ خوابیدم. 

نیمه شب بیدار شدم و شمع اتاق خواب خاموش شد  بود! 

پنج شنبه که امروز باشد،  ایشان ناهارش را بردو صبحانه هم کراسان کره عسل و آب طالبی برایش درست کردم. خودم توی تخت مدیتیشن کردم تا ۹.۵. امروز خانم گفته بود میاید کمکم. کارهایی را که باید میکرد فهرست‌وار  نوشته بودم. خانم میاید کمک من،  هرچند شیشه پاک نمیکند و گردگیری هم نمیکند. تنها جارو و سرویس و طی برا ی همین امروز هم که نیامد بهش پیام ندادم. خودم کارهام را انجام  میدهم  تا جایی که میتوانم و شماره یک کلینر خوب را دادند که آقاست و شاید بگویم بیاید. امروز هم میخواستم صبح بروم کیک باکسینگ که چون خانم میخواست بیاید نرفتم!! 

از ۹.۵ گردگیری  کردم بالا و پایین را،  سرویسهای بالا و پایین را شست. بالا را جارو کردم،  رویه های مبل را شستم. صبحانه طالبی خوردم  و آب فراوان. 

شیشه های نشیمن خودمان را پاک کردم. دوستم زنگ زد و کمی حرف زدیم،  دوباره صدایش جان نداشت. شماره  باغ آلبالو را برای دوتا از دوستانم فرستادم.

نشستم کمی ویدیو دیدم و پاپایا خوردم. ماسک مو با آوامادو و روغن زیتون و عسل درست کردم و به موهایم زدم. ماسکی هم به صورتم زدم. پایین را جارو کشیدم  و ساعت ۲.۵ دوش گرفتم و ۳.۱۵ رفتم بسته ایشان  پست کنم. دو بسته خاک با نشا کاهو و خیار خریدم تا بکارم. تازه سیبزمینی و سیر هم میخواهم بکارم!! ۵ برگشتم خانه و نیم پیاز سرخ کردم  همراه  با دوتا قارچ با نیم از بسته گوشت  چرخکرده،  همزمان سینک را شستم و همه چیز رفت تو ماشین. از این پس بسته های گوشتهایم را کوچک میکنم.

خریدهای فردایم را نوشتم،  طی کشیدم و ماکارانی  با ته دیگ سیبزمینی درست کردم. میوه شستم،  سالاد درست کردم و چای دم کردم و ۶.۵ برای پرنده ها غذا ریختم و با فرشته رفتیم پیاده روی. به خواهر جانان زنگ زدم که نبود. 

فرشته زیاد حال راه رفتن نداشت و میخواست برگردد خانه ،  توی پارک سر کوچه یک فرشته سوسیسی دید و با هم بازی کردند و خسته برگشتیم خانه. این ۱۵ دقیقه بازی اینها خستگی روزم  را برد.  توی ماشینم را جارو کشیدم و کارم به پایان رسید. در گاراژ باز بودو ایشان هم آمد و رفتیم توی خانه. 

شامم آماده بود،  خانه تمیز بود،  حالم خوب بود.خدایا شکرت که خوبم. رویه های مبل را کشیدم و نشستم این پست را نوشتم.  ساعت ۸ شاممان  را خوردیم و پس‌از آن باز هم این  پست را نوشتم و نوشته ها و کامنتهای شمارا خواندم.

فردا صبح باید یوگا  بروم و خرید؛  ته میوه و سبزی درآمد! 

ساعت ۱۰.۴۵ دقیقه مادرم زنگ زد، کوتاه حرف زدم. موهایم را سشوار کشیدم و ساعت ۱۱.۲۲ دقیقه تا همین الان  که ۱۲.۸ دقیقه است داشتم مینوشتم!! 

دوستان من برای این ریز روزمره هایم را مینویسم که چون اینهارا  را فراموش  میکنم. جوری که انگار صد سال پیش انجام  داده ام نه دیروز،  کارهای دیگرم را خوب  یاد دارم، تنها روزمره هایم را فراموش میکنم . رسید خریدها را نگه میدارم تا اینجا  را بنویسم،  تنها برای کمک به یادآوردیست.


من چه سبزم امروز 

وچه اندازه تنم هوشیار است! خدایا سپاسگزارم.

الهی سبز و پرنور باشید.

نظرات 2 + ارسال نظر
ساچی شنبه 10 آذر 1397 ساعت 13:04

من این جزئی نویسیت ر خیلی دوس دارم ایوا جاننن
این ینی چقد زندگیت جاریه

سپاس از مهرت ساچی جان، گاهی برای خوانندها میتواند خسته کننده باشد

بهامین شنبه 10 آذر 1397 ساعت 12:22 http://notbookman.blogsky.com

همه ی روزا ولحظه هاتون ازاین سبز قشنگا
سبز دلبرونه ها*.*


من لینکت میکنم ایوا جان:)

زخده باشی بهامین جان، برایت آرزوی موفقیت دارم
من هم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد