گرمای تابستانی

باد خنک کولر روی تخت میوزد،  پاهای خیسم  را رها کردم روی تخت تا خنک شوند. انگار همه گرمای بدنم از پاهایم بیرون میزند. پاهای خسته ام،  پاهای همراهم.

ساعت ۱۲.۳۸ دقیقه است،  تا همین ۳۸ دقیقه پیش مهمانها آخرین بوسه ها و قهقهه ها را زدند و رفتند. ظرفهای بستنی را توی ماشین جا دادم و آشپزخانه را تمیز کردم و طی  هم کشیدم. گلدان بزرگ گل رز را روی میز راهرو گذاشتم. امروز میخواستم گل بخرم که فراموش کردم و دوستم برایم آورد. خدایا سپاسگزارم. امروز هوا بی اندازه گرم بود،  ایشان از سر کار که آمد ناهارش را خورد و خوب خوابید. غروب آب پاشهای باغ را روشن کرد و من هم کارهایم را تند تند میکردم و نگاهش میکردم.دلم میخواست توی حیاط بشینیم که دیدم هوا خیلی گرم است. شب هم گرم بود و چون  خیلی گرم بود امروز  یوگا نرفتم. صبح خانه را گردگیری کردم و سرویسها  را شستم و دوش گرفتم و دو سری رختشویی را روشن  کردم. به نازنین دوستم زنگ زدم برویم  ایکیا و گفت میآید. آب پرتقال خوردم و ساعت ۹.۴۰ رفتم بیرون و ۱۰.۱۵ رسیدم. خریدهایم را کردم و بانک رفتم و یک کادو هم خریدم برای مهمانی فرداشب و شیرینی هم خریدم و برگشتم خانه و ساعت شده بود ۲.  خانه را جارو کردم  و ایشان ۳ رسید و ناهارش که  همان شام دیشب بود خورد. من هم طی کشیدم،  میوه شستم و سبزی خوردن پاک کردم. ماست و خیار و کدو و کیل درست کردم. برنج را ۶.۵ دم کردم و میوه ها را چیدم روی میز و شیرینی هم  توی ظرف گذاشتم و یک ای هم دم کردم. دوش گرفتم و آماده شدم و ایشان هم پی باغ و باغجه و رسیدگی بود. ساعت ۷.۵ جوجه ها را کباب کرد و توی پیرکس گذاشتم توی فر که مهمانها رسیدند با یک دسته بزرگ گل رز. چای ریختم و خودم تازه نشستم! شاممان را خوردیم و دوباره جا به جا کردیم و نشستیم پای دسر که کیک خامه ای بود  و بستنی. 

مهمانها ساعت ۱۲ رفتند، فرشته کوچولو به چراغهای کریسمس همسایه غرش میکرد نیمه شبی. ماشین را روشن کردم و سیخها را ایشان آورد و شستم و آشپزخانه را کمی پاک کردم و توی تخت دراز کشیده و گرما آزاردهنده بود برایم. 

ازروز چهارشنبه چه چیزهایی یادم هست؟  صبح ۹.۵ رفتم یوگا و ۱۰.۵ برگشتم. موهایم را رنگ کردم و دوش گرفتم و رفتم برای مانیکور ناخنهایم. دوستم که پیش ایشان کار میکند زنگ زد و گفت تا۲.۵ بیکار است و زنگ زده اگر هستم ببینیم هم را. پرسیدم چیزی نیاز دارند در آفیس  که گفت دستمال توالت.

ساعت ۱.۵ کارم انجام شد و رفتم خرید. یادمه دستمال توالت خریدم و برای خانه دوتا گلدان و لیوان کریستال و حوله کاغذی،  خیار،  خوراکی برای فرشته،  برنج،  شکلات کشمشی و آب پرتقال خریدم.  رفتم آفیس ایشان و زودی برگشتم خانه. 

برای شام سبزی پلو با ماهی میخواستم درست کنم که دوست غمگینم زنگ زد میاید خانه ما. چای دم کردم و میوه شستم و داشتم  برنج دم میکردم که رسید و برایم یک کیک و یک کاسه آورده بود. با همسر و پسرش آمده بود. برنج را دم کردم و رفتیم پیادهروی با هم. برگشتیم  خانه و ایشان  رسیده بود.آمدند توی خانه و چای خوردیم و میوه و تا ۹ نشستند و رفتند. ماهی ها را نتوانستم سرخ کنم و تن ماهی گذاشتم برای شام. 

چیز دیگری از چهارشنبه یادم نیست! 

پنجشنبه بلند که شدم از خواب و هرچی پتو و روتختی و لحاف و روبالشی و ملافه بود ریختم  سری به سری شستم و رفتم سراغ گلهایم و از توی خاک درآوردمشان و کاشتم توی گلدان. سیب‌زمینی‌هایم از خاک بیرون زده اند. 

کاهوها پر شده اند و بوته خیار خودش را گرفته هرچند که راه زیادی دارد تا میوه دادن! رفتم سراغ آشپزخانه و توی کابینتها را تمیز کردم و راحت شدم.

تا ۱ کارهایم را کردم و دوش گرفتم و رفتم سراغ خرید،  از میوه  فروشی سبزی  خوردن، توت فرنکی،  شاه توت،  بلوبری،  پاپایا،  هندوانه،  طالبی،  گیلاس،  کرفس  

خریدم و گوشت مرغ و خورشتی و کالباس خریدم با نان لواش و تافتون. برگشتم خانه و ساعت را نگاه کردم و ۱۰ دقیقه به شش بود. ۴ تا سیب زمینی با ۱ تخم مرغ آبپز کردم و خریدها را جا به جا کردم. سالاد ماکارانی درست کردم وبا مادرم و پدرم حرف زدم. سس سالاد را زدم و گذاشتمش یخچال و با فرشته رفتیم  پیادهروی.

کارهای جمعه  را مینیوسیم،  به وبینارهای کرسم گوش میدهم و از شبهای بلند بهره‌برداری خوبی میکنم. 

این شبها بانوی عمارت را تماشا میکنیم که من  دیالوگهایش  را دوست دارم، خیلی بهتر از شهرزاد است. 

یکجوری واقعیست. چیزی نوشتم که پاکش  کردم.

توی همه اینروزها که گذشت فراموش نکردم شکرگزاریهایم را،  غذای پرنده ها را و مهربان ماندن را.


امیدوارم توی روزهای پر هیاهوی زندگیت ، دلت به عشقی گرم باشد.

خدایا سپاسگزارم که دلم همیشه  به عشقت گرم است. 

نظرات 11 + ارسال نظر
لی لا سه‌شنبه 4 دی 1397 ساعت 18:32

ایوا جان سلام‌...خوبی...کجائی...!!!؟
امید وارم هر جا هستی خوب وسلامت وشاد باشی...بیا حداقل چند خط
بنویس واز احوالت مارا باخبر کن...منتظریم...!!!

سلام لی لا جان؛ ببخش بی پاسخ ماندی. کمی گرفتار بودم

لادن دوشنبه 3 دی 1397 ساعت 16:47 http://l1207l.blogfa.com

کجایی بانو؟؟؟؟؟
ب شدت دلم برای بودنت تنگه شده است
برای شکر کردن
برای خوشی خواندن
برای دیدن بیشتر زیبایی ها از نگاهت
بیا و زودتر بنویس
هرکجا هستی سلامت باشی

هستم کمی درگیر کارهایم بودم لادن جان؛ من هم دلم برای شما تنگ شده بود عزیزم.
همیشه شاد باشی

رهآ یکشنبه 2 دی 1397 ساعت 23:11 http://rahayei.blogsky.com

خوبی ایواجان؟
خیلی وقته ننوشتی.

خوب هستم رها جان، کمی گرفتار و درکیر کارهایم بودم

رابعه شنبه 1 دی 1397 ساعت 20:08

آیوای عزیزم کجایی نگرانتم.

رابعه جان خوبم

لادن پنج‌شنبه 29 آذر 1397 ساعت 23:30

سلام ایوای عزیز
بیا بنویس دلمان برایت تنگ است
هرکجا هستی دلت شاد و لبت خندان

سلام لادن مهربان؛ سپسا از مهر بی پایانت

ساچی پنج‌شنبه 29 آذر 1397 ساعت 12:30

خوبی ایوا جان؟؟؟

خوبم، خیلی خوبم.شما چطوری؟

تارا پنج‌شنبه 29 آذر 1397 ساعت 03:46

سلام ایوا جان خوبید؟ خبری ازتون نیست.

سلان تارا جان، هستم همین دورو برهای زندگی

لی لا چهارشنبه 28 آذر 1397 ساعت 17:39

سلام ایواجان...امیدوارم حالت خوب خوب باشه...وقتی نمی نویسی انگار نیمی ازمن گم شده ...

سلام گلم؛ خوبم عزیزم. ببخش برای چشم انتظاری عزیزم

فریناز جمعه 23 آذر 1397 ساعت 20:25

درود ایوا جان.
من همچنان خواننده نوشته هایت هستم.
شاد باشی

درور بر فریناز عزیز، لطف داری به نوشته های روزانه من

حبیب سه‌شنبه 20 آذر 1397 ساعت 14:29 http://habimlo.blogsky.com

جالب بود

ممنون

بهامین سه‌شنبه 20 آذر 1397 ساعت 11:00 http://notbookman.blogsky.com/

سلام ایوا جانم
همیشه به مهمونی و دورهمی:)

من هم بانوی عمارت را نگاه میکنم.

سلام بهامین جان، گاهی هیچ رفت و آمدی نیست و گاهی چند تا چندتا مهمانی پشت سر هم داریم. من دوست دارم بانوی عمارت را

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد