گرمه

پس از چندروز گرما در پایان روز هوا بارانی شده؛  امروز دماسنج ماشین ۴۱ را نشان میداد. بیشتر از یکماه کلاس یوگا نداشتم و امروز دوباره آغاز میشود. تنها میرسم  لباسهای خشک شده را تا کنم و جا بدهم. کمی زنجپیل تازه با لیمو ترش توی لیوان میریزم و آب جوش رویش میریزم و مینوشم.  تخت را رها میکنم  و بطری آب را برمیدارم؛  موبایل را نمیبرم. ریچل همه را در آغوش میکشه و توی سایه ۴۵ دقیقه کار میکنیم. 

برمیگردم خانه دوش میگیرم و غذای فرشته را میدهم و کمی کارهایم را انجام میدهم. ساعت ۱۲ و خرده ای میروم چند تا چیز پس بدهم و چندتا چیز بخرم. هوا سوزان و گرم است! 

یک لیوان آب پرتقال و آناناس میخرم؛  یادم آمد از صبح تنها آب خوردم. به خودم می‌گویم تا اینجا که آمدم یک ایکیا هم بروم؛  قیچی و یک ظرف مربع میخرم. برای خودم بستنی و یک پیتزا سبزیجات میخرم که چون خیلی خوب نبود نخوردم! 

ساعت ۴ خانه هستم؛  جلوی خانه پر از پرنده است چشم انتظار. سیرشان میکنم. 

لباسهای شسته را بیرون پهن میکنم؛  میدانم کمتر  از نیم ساعت خشک میشوند. 

دوبسته گوشت چرخکرده بیرون میگذارم برای شام؛  یادم افتاد که قرمه سبزی توی فریزر دارم که میگذارم گرم شود و گوشت میرود توی یخچال برای فرداشب. برنج دم میکنم و چای. خانه انگار کوره میشود! 

کمی میوه میخورم و فرشته توی  بغلم خودش را جا میدهد؛  برای خواهرم  پیام ویدیویی میفرستم. یک کوه لباس را اتو میکنم و ویدئو های کرسم را تماشا میکنم. من با یکبار گوش دادن یا دیدن یاد نمیگیرم چون میان کار جای دیگری هستم!! 

ایشان ۷ میرسد و باران تندی گرفته است،  فرشته کوچولو ناشاد است چون گرم و بارانیست و بیرون نمیشود رفت. 

درخانه را  باز میکنم، دم و گرما و باران! 

۷.۴۰ دقیقه شام میخوریم و من ۸ میروم سر وبیناری که دارم. 

ایشان غر میزند و میروم خودی توی آشپزخانه خودی نشان میدهم  که دست و پایش را جمع میکند و میرود پای تی وی. 

هربار من کار دارم به چیزی گیر میدهد. 

کارم تا ساعت ۱۰ شب به درازا میکشد. شبها از ساعت ۸ هیچی چیزی نمیخورم و تنها  آب یا چای سبز و دمنوشی میخورم. چند روز است که به خاطر گرما هم  بیشتر آب میخورم روزها. 


دیروز اینجور گذشت که صبح خانه را گردگیری کردم و سرویسها را شستم و دوسری ماشین را زدم. 

یک ساعت رفتم استخر و شنا کردم. خسته رفتم اسمم را بنویسم کلاس پیلاتز که جای پارک نبود این شد که دور پارک کردم،  از ماشین پیاده  شدم و چون هوا بسیار گرم بود دوباره سوار شدم و رفتم شاپینگ سنتر. سرراه کارواش ایستادم و گفتند یکی دو ساعت کاردارد این شد که گفتم ماشین را میگذارم روزی که هوا خوب است که خودم هم بتوانم پیاده بروم اینور و آنور. سیم شارژر موبایلم کار نمیکرد که یکی خریدم با دوتا کلاه کپ برای سوغاتی. یک کتاب برای خودم خریدم،  از سوپر خرید کردم و یک شیشه آب پرتقال تازه خریدم برای خودم. 

لباس قرمزبرای و دوتا شلوارک و تاپ برای توی خانه خریدم. پست رفتم و از سوپر هم خرید کردم و ساعت ۵ رسیدم خانه و خانه را جارو وقتی کردم و طی کشیدم و به پدرو مادم زنگ زدم.شاممان ماهی بود با استیر فرای بود، یک بسته نودل سنگاپوری داشتم که درکنارش گذاشتم با سالاد کلم و کاهو. با فرشته پیش از شام بیرون رفتم و شاممان را ساعت ۷.۴۵ خوردیم. چه خوب،  شام زود خوردن را دوست دارم. 

دوشنبه صبحانه خوردیم توی باغ و هوا صبح خوب بود،  صبحانه که خوردیم گفتم برویم کنار  دریا که رفتیم و تا ۱.۵ -۲ توی آب  بودیم. سرراه نان لواش تازه خریدیم و برگشتیم نان و پنیر خوردیم. کمرم قهوه ای شد زیر آفتاب.

لاکهایم را پاک کردم و ناخنهایم را از ته گرفتم. خوابیدیم و ساعت ۴.۵ بیدار شدیم. دوش گرفتم و ساعت ۵.۴۵ دقیقه رفتیم شام بیرون با یکی از دوستان ایشان. 

تا ۹ با هم بودیم و ساعت ۱۰ برگشته بودیم خانه. دوشنبه یک روز تعطیل بود،  همه چیز تعطیل بود. 

یکی از کارهایی که باید انجام بدهم خوابیدن پیش از ساعت ۱۱ شب است. پس از شام مسواک میزنم که چیزی نخورم و یکراست بروم توی تخت. 


تویی که از اینجا میگذری "خدایارویاورت"

خدایا سپاسگزارم که رهایم نکردی. 

نظرات 1 + ارسال نظر
رافائل شنبه 13 بهمن 1397 ساعت 12:52 http://raphaeletanha.blogsky.com

دلم به بودن و نوشتنت و خوندنپستات گرمه.
خدا پشت و پناهت.

رافائل جان دلت همیشه شاد و گرم باشد عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد