من برگشتم.
نمیدانم که آیا روزانه نویسی کنم یا هراز چندگاهی پستی بنویسم. خودم دوست دارم از روزهایم بنویسم هرچند زمان زیادی ندارم برای نوشتن هرروزه .
از پیامهای پر مهرتون سپاسگزارم؛ دوست داشتم تک تکتان را ببوسم برای اینهمه عشقی که همراه پیامهایتان روانه میکنید. انرژی واژه هایتان را دریافت کردم.
چندروزیست که بازگشتم، سفردر سفر داشتم و ایران هم رفتم. همه چیزبرایم خوب بود، خانواده و دوستانم را دیدم. بیشتر برای خوردن یک چای رفتم و تنها مهمان شام نزدیکانم بودم. تهران زیبا بود، گلهای خانه پدری دیوارهای حیاط را پوشانده بودند. خانه هایشان پر مهر بود.
غم ها کم نبودند، غم هم میهنان جانکاه بود.
زیاد خریدنکردم چون چیز زیادی نیاز نداشتم، تنها برای ایشان سوغاتی گرفتم. هدیه زیاد گرفتم. خدا پدرو مادرم را زنده نگه دارد.
امیدوارم بتوانم کم کم روزی نیم ساعت برای نوشتم بگذرام!
زندگیتان شاد شاد
خوشحاااالم دوباره نوشتن شروع کردی
بهامین جان سپاس از مهرت. امیدوارم بتوانم بنویسم هرروزه یا هر هفته
خیلی خوش آمدی ایوا جان خیلی خیلی جات خالی بود و احساس میشد
تارای گلم سپاس
ایوا جان دیدم نوشتی من آمده ام. اولین واکنشم به تیتر این بود: آآآآآآآخ جون
بنویس. بنویس که دلتنگ همه کلمه ها و جمله هات هستیم
تلاشمرا میکنم مهتاب جانم