به پایان آمد این دفتر

امروز که ایشان ۶ بلند شد و ۷ بود که رفت بیرون. من هم از ۵.۱۳ دقیقه بیدار  بودم. ایشان که رفت آیپدم را روشن کردمو چند تا مدیتیشن کردم و خوابیدم تا ۸.۵. 

۸.۵ بلند شدم و رفتم توی آشپزخانه؛  هر چند شب پیش آشپزخانه را پاک  کرده  بودم و کاری نبود. خمیر مایه با شکر و آب ولرم گذاشتم تا خمیر مایه برسد. 

آب ولرم و لیمو را خوردم تا خوب پاکسازی کنم! خانه را گردگیری کردم. روغن نارگیل  به موهایم زدم. پایه نان شیرمال را درست کردم و گذاشتم ور بیاد. صورتم را ماساژ دادم،  سرویسها را پاک کردم. جارو کشیدم. دوسری ماشین را روشن کردم.آب پرتقال تازه خوردم. دوش گرفتم، صورتم را پاکسازی کردم. 

یک موز خوردم با خرما چون زیاد اشتها نداشتم. خانه را طی کشیدم و مایه شامی برای ایشان درست کردم. نان شیرمالها را گرد گرد توی سینی فر گذاشتم تا ور بیایند و رویشان را پوشاندم. بین همه کارهایم هدفونم توی گوشم و به یادگیری هم سرگرم بودم :)

۳.۵ بود که بود برای پرند ها غذا ریختم و رفتیم پیاده روی؛ تا ۴.۱۰ دقیقه. دوباره برایشان گندم ریختم، شسته ها  را آوردن تو چون هوا سرد و نمدار شده بود.

گرسنه  بودم و نان،  کره و مربای هویج خوردم!! 

ایشان ساعت ۵.۵ بود رسید،  چای تازه دم کرده  بودم. نان شیرمالها را تخم مرغ و کنجد زدم وتوی فر گذاشتم. شمعها را روشن کردم.

ساعت ۶.۵ شامی  ها را سرخ کردم و برای خودم کمی اسفناج و پیازچه و سیر تفت دادم( رنگش سبز سبز بود،  پخته نشده بود) با نیم آواکادو و نیمی لبو شد شام خودم. 

تا ۷.۵ شاممان را خوردیم و زود بشقاب و لیوان ها را توی ماشین گذاشتم. تا ۸ کارهایم را انجام دادم و نشستم سر خواندن و ایمیل و کمی جست وجو. 

ایشان  دو تا فیلم دید و من  مینشینم و میخوانم ودر کنارش. گاهی نگاهی به تی وی میاندازم. 

راستی دیشب خواب دیدم خواهر جانان مهمان دارد  و مهمانش  یهودی و  اسراییلیست! 

حالا هم که توی  تختم، فردا استخر میروم و باید بروم ابروهایم را سامان بدهند برایم. خرید هم دارم، پست هم باید بروم. شام فردا شب هم در برنامه زرشک پلو با مرغ است و برای خودم سبزیجات. 


امروز روز پایانی این کار هست.

امروز هم مانند روزهای  پیشین به خودمان یادآوری میکنیم که دوست  داشتنی هستیم،  که خودمان را خیلی دوست داریم. جلوی آینه بهتره اینکار انجام بشود. 

هر چه بیشتر بهتر.

برای امروز با خودمان در دل،  زیر لب یا بلند خواهیم گفت" من دیگران را دوست دارم و دیگران هم من را دوست دارند" هر بار یاد نامهربانی کسی افتادید اینرا به خودتان بگویید،  هربار در گذشته چرخیدید و خاطرات را زیرورو کردید،  آزرده شدید اینرا بگویید. هر بار توی آینه به خودتان کفتید دوستت  دارم اینرا بگویید. 

گاری که ازتون میخواهم انجام بدهید کمی سخت شاید باشد

نام پنج نفر را که به شما بدی کردند و آزارتان دادند بنویسید و در برابر نامشان برایشان دعا یا آرزوی  خوبی بنویسید و رهاشون کنید. 

برای نمونه 

"ایوا: ایوا برایت آرزو میکنم زندگی خوبی داشته باشی، من تورا رها میکنم و تو نیز مرارها کن."

اگر برایتان سخت است دعایی کنید میتوانید بگویید از خدا میخواهم تورا با مهربانی آشتی دهد،  یا دوست داشته بشوی، یا آرامش داشته باشی؛  یک چیزخوب آرزو کنید. 

این شدنی است و کمی سخت است.

پیش از خواب خودت را درآغوش بگیر و به یادبیاورچه اندازه دوست داشتنی هستی. 

من ساده ترین راه را برای دوست داشتن نوشتم که نه زمانی بکیرد و نه سخت باشد. اینها پایه بودند و شما خودتان میتوانید چیزهایی را زیاد و کم کنید. 

اگر خودنان را دست داشته باشیم،  دیگران را نیز دوست داریم و کسی را آزار نخواهیم دادو آزار نمی‌بینیم.


<الهی  برگه های دفتر زندگیتیان پر از شادی و خاطرات خوب باشد>

خدایا  سپاسگزارم که آرامش به من بخشیدی. سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم.

نظرات 2 + ارسال نظر
یک خانم سه‌شنبه 4 تیر 1398 ساعت 12:53

سلام و ارادت

سلام به روی ماتتون خانم گرامی

لادن† یکشنبه 2 تیر 1398 ساعت 01:34 http://l1207l.blogfa.com

ایوای عزیز سلام؛هزاران بار ازت ممنونم ک از آموخته ها و سپاسگزاری هات مینویسی؛صبح ظهر شب و هر موقع ک گوشی دستم باشه میام اینجا و با خوندن نوشته هات آروم و پر انرژی میشم؛سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم

لادن جانم سلام، من که کاری نکردم. آن چیزهایی که خودم انجام میدهم را نوشتم و امیدوارم به کار بیاید. من هم از شما سپاسگزارم که زمان میگذاری و برایم پیامهای خوب و انرژی بخش می نویسید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد