بفهم نفهم

یکسری آرزوها هستند که انگار باید داغشان بر دل بماند. تنها خدا میداند چرا نباید داشته باشیم و بس. سالها باید بگذرد و تازه درمیابیم که چه خوب شد که نشد. 

چه خوب شد آن کار را نگرفتم،  چه خوب شد آن آدم از زندگیم بیرون رفت،  چه خوب شد خانه ای که دوست داشتم نشد،  چه خوب شد دیر رسیدم،  چه خوب شد جدا شدم و...........چرا؟  

چون بهتر را خدا به ما داد. 

هر روز ما یک بخش  از یادگیری زندگیست، آموزه ها سخت نیستند؛   ما شاگردان خوبی نیستیم و فراموش میکنیم و دوباره باید بگذرانیم دوره را.  

خود من بارها برای داشتن چیزی پافشاری کرده ام که تنها برایم پشیمانی آورده است. 

سالهاست شناورم،  چیزی را میخواهم و تلاش میکنم اگر نشد بهترش را خدا به من خواهد داد،  ایمان دارم. با این همه هنوز جاهایی به درو دیوار میزنم و دوباره به خودم یادآوری میکنم آرامتر،  آرام باش. 

چند تا نمونه براتون بگویم. نخستین بار که میخواستم کار پیدا کنم خیلی سخت بود. پیشینه کاری نداشتم،  اکونومی هم بد بود و کار نبود. یکجا رزومه دادم و گفتند بیای بینیم چه جور هستی.

 که رفتم و هوا  سر و بارانی بود،  ترن را از دست دادم،  نشستم تا ترن دیگری بیاید. آمد  و تاکسی گرفتم از ایستگاه  تا ساختمان که زمان از دست ندهم. تاکسی از سوی دیگری رفت و دیرتر شد.پیاده شدم و به سوی ساختمان دویدم. از بالای این ساختمان‌های بلند انگار یک سطل آب روی سرم ریختند و سر تا پا خیس شدم. دیر رسیدم و نشستم تا آن آقا کار ش ر انجام بدهد و آمدو من را پذیرفتند. در آن کار پر استرس که پایینتر از لولم  هم بود چند ماه بیشتر نماندم و با بدنی که نیمش  سر بود بیرون آمدم. اینجا بود که یاد گرفتم هر آنچه نمیشود به سودم است. نباید میرفتم،  همه کاری کرد  که نروم و من میخواستم بگویم من برنده هستم. 

بفهم نفهم و من نفهمیدم.

بیش از یکسال روی خودم کار کردم،  گیاهخوار شدم، مدیتیشن،  ریکی،  انرژی- درمانی،  فرا-درمانی،  پرانیک را آموختم. خواندم و گوش دادم،  از چیزهایی سر در نمیآوردم. بارها گوش دادم،  بارها و بارها و تا یاد گرفتم چه باید بکنم. از آن پس همیشه گفته  ام زمانی که نمیشود نباید بشود. 

آدمهای زیادی را بخشیدم،  خودم  را بخشیدم. با خودم مهربان  شدم، تلاش میکردم درباره خودم بد نگویم و کم کم بد که نمیگفتم خوب هم میگفتم. جمله های تاکیدی به من خیلی کمک کردند. بارهای اول یادم میرفت چی بود و کم کم در یاد و دلم جا گرفتند. 

پیشتر هم درباره گره های زندگی میگفتم نباید بشود و جاهای هم پاشنه در خدا را میکندم. بد و بیراه  به بخت و اقبالم میگفتم که کاررا بدتر میکرد. 

از اینجا یاد گرفتم هیچ گره ای نیست و تنها و تنها خیر است. 

به ما یاد داده بودند با التماس و تضرع از این درو آندر بخواهید خدا پاسختان میدهد. هزار دوره تسبیح و نادعلی و این  و آن را کنار گذاشتم و تنها به خود خدا نزدیک شدم. 

اون همه هیاهو و گریه و زاری و خواری که به گفتند باید انجام بدهیم  تا خدا نگاهی به ما بکند تنها برای نان کاسبان دین بوده،  یاد گرفتم توی آن هیاهو من صدای خدا را نمیشنوم. 

سکوت کردم و نشستم تا کم کم صدایش به گوشم رسید.

اگر مشاوره بخواهیم از کسی و داد بزنیم و گریه کنیم بلند بلند،  مشاور می‌ایستد تا ما آرام بگیریم تا بتواند ما را راهنمایی کند. هر کسی از خدا راهنمایی می‌خواهد  باید دور از همه باشد در سکوت و تنهایی. 

آدمهایی که یک به یک باید چیزی  یادم میدادند سرراهم میگذاشت. یادم هست نوشته های یکی را می‌خواندم  و دوست داشتم با چنین آدمی آشنا شود و یا ببینمش. یکروز ایشان آمد خانه و گفت امروز آقایی به نام xآمده بود برای کارهایش و گفت پسرش نویسنده‌ است. پسر نویسنده‌هم برای کارهایش پیش ایشان آمد و همان کسی بود که من دوست داشتم از او بیاموزم. 

خدا خدای همه است،  اینکه بگوییم تو پیش خدا عزیزتری و از این حرفها ی پوچ نداریم. همه عزیزیم و همه ما را راهنمایی یکند. ما هر کدام  برای کاری آمدیم که باید کارمان انجام بشود  و برویم. 


دریافتم  کوتاه ترین راه رفتن به در خانه خودش است،  گرفتاری هایم  را کف دستم میگذارم  و دستهایم را بالا میبرم  و توی دستهای خودش میگذارم و میگویم هر چه کنی خوشنودم  و با شکیبایی و خوشنودی زندگی  میکنم. درست است که میدانم شاید آنی نشود که من میخواهم؛  ایمان دارم آنی میشود که خدا میخواهد و خدا بد نمیخواهد.  

سیستم دعا کردنم هم زیرو رو شد،  من برای داشتن چیزی دعا نمیکنم . دعای من سپاسگزاری است برای داشتن آن چیز. به جای گفتن خدایا اینرا بده و آنرا بده میگویم خدایا سپاس برای اینکه بهترین "این" و "آن" را فراهم کرده ای برایم. 

خداوند گفته بخواهید تا اجابت کنم. حرفی از اینکه به چه زبانید بخوانید نزده،  چه جور گریه کنید و زجه بزنید هم در میان نیست. تنها گفته است بخواهید و دریافت کنید به چند  و چون کاری نداشته باشید. راه به خدا نشان ندهید،  راهکار  ندهید،  نگران  نباشید. ایمان داشته باشید این نشد بهترش میشود. 

رفتیم رستوران،  منو را به ما میدهند. ما به پیشخدمت نمیگوییم همبرگر نمیخواهم،  پیتزا نمیخواهم. میگوییم چه چیزی میخواهیم. سفارش میدهیم،  نمیپریم توی آشپزخانه و به شف بگوییم خوب حالا نمک بزن و حالا سرخش کن. مینشینیم تا سفارشمان برسد. گریه هم نمیکنیم،  التماس هم نداریم! 

سفارش بده و دریافت کن. برخی سفارشها زمان بیشتری نیاز دارند و برخی کمتر. 

زمان بین درخواستمان  تا دریافتش چه میکنیم؟ گله گذاری؟  پس دیرتر دریافت میکنیم. نگرانی؟  بازپروسه  هم دیرتر میشود. 

بین درخواست و دریافت تست ایمان شماست. فراموش نکنید تست ایمان را. ناامید نباشید و سینه سپر که بهترین ها می آیند چون خدا پشت شماست. 


خوب حالا اگر به شما بگویم بیشتر چیزهایی که در زندگی با آن روبه‌رو  هستیم  کار دست خودمان است چی؟ 

اینکه ما یک مداد جادو داریم و از بامداد تا شام زندگیمان را میکشیم. ما هر چه میگوییم به سوی خودمان میکشیم چه درباره خودمان و چه درباره دیگران. 

اینکه هر چیز به آن میاندیشیم در زندگیمان پدیدار میشوند،  همه آرزوهای خوب و بدمان برای خود و دیگران در زندگی خودمان پدیدار میشوند. عیبجویی  هایمان به سراغ خودمان می‌آیند. 

اینکه دیگران را ناخن خشک بدانیم صد در صد در جایی خواهیم بود که باید هوای پولمان راداشته  باشیم  و ناخن خشک بشویم. یادمه یکبار با یکی از آشنایان برای تاکسی توی تجریش ایستاده بودیم. هردو ۲۱-۲۲ سال  بودیم. هر ماشینی که رد میشد ما می‌گفتیم  کجا میرویم. خوب راننده باید ببیند به مسیرش میخورد یا نه که میرفتند. آشنای کنار دست  به من هر راننده ای که نگه نمیداشت و میرفت میگفت "جوانمرگ بشی"!!!! آن خانم در همان زمان  عزادار شوهر جوانمرگش بود. سالها به هرکسی که کارش را راه نمی انداخته همین را میگفته و سر خودش آمده بود با این همه هنوز نادان بود. 

در هرجایی و برای هرکسی دعای خوب بکنید،  هر که بد کند سزایش را میبیند و هر کسی خوب کند پاداشش را میگیرد. خدا هم فراموش نمیکند و نیازی به آه و ناله ما ندارد. 

یکروز را  بگذارید خوب خواستن برای آنهایی که بد کرده اند،  برایشان دعا کنید میبینید میروند و دست از آزارتان برمیدارند. آنها تنها نیاز به دعای خیر دارند. 

بیماری هم خودمان به زندگیمان میآوریم،  با کینه توزی،  با بیزاری از خود و دیگران،  با خشم و با نامهربانی. 

خود من نمونه اش،  سالها از خودم بیزار بودم و در کنارش از دیگران. توی آینه به خودم میگفتم بیریخت ازت متنفرم. نادانی که شاخ و دم ندارد در حالیکه خدا دست و دلباز بوده برای آفرینشم. آن بیزاری از درون بوده،  از ناتوانی ها،  از نادانی ها. 

خود ما هستیم که سبب میشویم دیگران دوستمان نداشته باشند چون خودمان را دوست نداریم. 

جمله های تاکیدی کمک بسیار بزرگی  هستند که بتوانیم بهتر زندگی کنیم. 

با همه کاری که توی خانه ۱۵ سال گذشته انجام داده ام هنوز دارم یاد میگیرم،  هنوز انگار چیزی نمیدانم. 

این پست به درازا کشید. باز هم باید بنویسم و همین را شاید آپدیت کنم. میخواستم درباره برآورده شدن آرزوها بنویسم نمیدانم چی شد اینجوری شد. 

دوست داشتید بنویسید چه چیزی میخواهید داشته باشید و نمیتوانید. چراییش را با هم پیدا کنیم. من از شما یاد میگیرم خیلی چیزها را. 

اسمهاتون را اگر دوست نداشتید ننویسید.


نظرات 6 + ارسال نظر
یه زن پنج‌شنبه 30 آبان 1398 ساعت 16:46

تمام حرفاتون درسته ولی من در این راه تازه کارم.. باید تلاش کننننممم ذهن فریبکار گولم میزنه... من میتونم همین الان بعد از این کامنت میرم ۱۵ دقیقه مراقبه سکوت ... بارونه باید برم زیر قطره های بارون و خدا رو رو سرم حس کنممم, نمیدونم روزی میتونم بگم خدایا پدر م و گرفتی مادرم و گرفتی و نطفه به ثمر نرسونده ام و گرفتی حتما روزی بهترش و میدی؟؟؟؟؟!!!! اخ باز بریدممم... دوستت دارم ایوای قشنگم

عزیزم حفره هایی در زندگی هستند که جایشان همیشه میماند و گریزی از آنها نیست. روند زندگیست از دست دادن عزیزان؛ برای همه هست. اینکه در گذشته بمانیم و غصه بخوریم و خودمان را سرزنش بکنیم هیچ چیزی را درست نمیکند که همه چیز را بدتر میمند و چیزهای بیشتری از دست میدهیم.
امیدوارم در زندگیت آرامش داشته باشی

دایان سه‌شنبه 23 مهر 1398 ساعت 00:09

عزیزم سلام.گمت کرده بودم.از وبلاگ ماری خیلی اتفاقی پیدایت کرده بودم و بعد از مدتی هرچه فکر میکردم نه آدرست یادم بود و نه طریقه رسیدن بهت...یکدفعه امشب یاد وبلاگ ماری افتادم و...خلاصه که خیلی خوشحالم.
چقدر خوبه که این تجربه هات ن رو می نویسین برای ما...واقعا ملموس هستند.من هم در زندگی هروقت کار رو سپردم به خودش از ته دل...بهترین نتیجه رو داده...گاهی طول کشیده و رنج کشیدم ولی در اون رنج هم بسی برکت و آگاهی بوده و باعث رشدم شده...ولی خب صبر لازمه دیگه...

تارا سه‌شنبه 22 مرداد 1398 ساعت 14:11

ایوا جان اومدم بابت این پست نظر بدم و ازت تشکر کنم ....چند روز بود که منو بدجور درگیر خودش کرده بود ..متاسفانه من با گوشی دنبالت می کنم . نمی تونستم همون موقع کامنت بدم و ازت تشکر کنم.....خدا بهت بهترین ها رو بده چقدر حال منو خوب کردی ....تلنگری بود که بشینم با خودم فکر کنم چیا میخواستمکه نشد و بعدها چیا بدست آوردم.....دیدم واقعا همه چیزهایی که بعدا به دست اوردم خیلی خیلی خیلی بهتر از چیزی بوده که میخواستم . اینه که واقعا آرامش گرفتم و روزهام برام با آرامش و لذت خاصی میگذره ....خیلی ازت ممنونم که مینویسی و افکارت رو باهامون به اشتراک میزاری
الهی هر جا هستی سلامت باشی و خدا برات بهترین ها رو رقم بزنه

خدار ا هزار بار سپاس که هرآنچه به دست آوردی بسیار بهتر بوده است.الهی همیشه بهترینها را داشته باشی چون سزاوارش هستی

سهیلا شنبه 19 مرداد 1398 ساعت 10:26

ایوای عزیزم سلام
من تنها سلامتی و شادی و آرامش میخواهم که خدا را شکر تاحالا داشته ام و از این به بعد هم به لطف خداوند امیدوارم داشته باشم

رافائل شنبه 19 مرداد 1398 ساعت 07:53 http://raphaeletanha.blogsky.com

ممنونم که مینویسی و اینقدر خوب توضیح میدی. من خیلی چیزها ازت یاد گرفتم و یاد میگیرم. با تمام حرفات هم موافقم.

رافائل جان امیدوارم به کار همه بیاد، ساده هستند و هممون میدانیم تنها گاهی فراموش میکنیم

شکوه پنج‌شنبه 17 مرداد 1398 ساعت 14:53

سلام چقدر زیبا مینویسید و آرام بخش. ممنون که پست میذارید آرامش در تک تک کلماتتون احساس میشه من مدتها ست که فقط یه آرزو دارم سلامتی و موفقیت بچه هام و یک جمله تاکیدی ساختم که دربرگ یرنده اینهاست و در خلوت خودم تکرارش میکنم

الهی به همه آرزوهای خیرتون برسید و خانوادتون و عزیزانتون تندرست و شاد باشند همیشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد