قرنطینه

سختر و سختر میشود این قرنطینه،  نه برای من چون من از تنها بودن و جایی نرفتن بسیار شادم تنها برنامه زندگیمون  به هم ریخته. اینجوری که شبها جلوی تی وی هستیم و سریال و فیلم میبینیم. تنقلات میخوریم و میوه و میخوریم و میخوریم جوری که من چند صد گرمی بالا رفته وزنم. 

اینجوری که روی میز میوه که همیشه هست از صبح  برای عصر حموص و دیپ بادمجان و کراکر و پنیر میگذارم. یک کاسه چیپس یا پاپ کورن و قوری چای و گاهی شیرینی و کیک. هوا هم که سرده خوب چای مینوشیم و مینوشیم و حرف میزنیم و تی وی تماشا میکنیم. 

ایشان سریالهای گنگستری دوست دارد و من که هر چیزی که بهم آرامش بدهد. من تماشای گذر زندگی را دوست دارم و سریالهای پلیسی که گناهکاردر پایان دستگیر میشود. 

شام هم که بیشتر نمیخوریم چون سیریم مگر یک تستی با پنیر برای ایشان و برای خودم با آواکادو و خیار که بلند شدم الان و برای خودم درست کردم و شام فرشته کوچولو را هم د ادم و ایشان حالش بد شد چون خودش کارهایش  مانده و استرسش را روی ما می‌خواهد  بریزه و غر غرهاش شروع شده! 

این را دیشب نوشتم و چون کارهایم توی هم گره خورد نتوانستم ادامه اش را بنویسم. دیشب یکسری چیز برای کاری سفارش داده بودم که رسید و قرار شد شب همه چیز را تست کنم تا برای فردا آماده  باشم.خیلی هم خوشحال بودم که همه چیز آماده است که دیدم این کار با آیپد انجام نمیشود! این شد که رفتم سر لپتاپ  و دیدم نمیشود از آن لپتاپ کمک گرفت چون آنهم بازی در میآورد. دیدم با موبایل میشود خوش و خندان موبایل را آوردم که دیدم موبایلم هی خاموش میشود و هی ریبوت میشود! هر راهی که توی  اینترنت بود انجام دادم و  تا همین الان که درست ٢۴ ساعت گذشته موبایلم در حال ریبوت شدن هست یکسره. تنها کاری که کردم بک آپ گرفتم فایلها و عکسها را و درست نشد که نشد. خوب دیشب حالم گرفته  بود و ایشان هم روی تازندن بود. با حالی گرفته رفتم بالا پای دسکتاپ که آنهم نشد و بدینسان کاری که برایش برنامه ریزی کرده  بودم پوف رفت روی هوا. دیشب فرشته اومد دنبالم بالا و دست میزد به پاهام که بیاد بالا روی میز. بغلش کردم و خوابید روی دستم. برگشتم پایین و دوباره ایشان از سر گرفت و روی دور غرغر بود. من هم خودم را سرگرم کردم و رفتم توی تختو نشستم به نوشتن هر چی توی ذهنم که آزارم میداد که دیدم فرشته بدو بدو اومد  روی پام خوابید. پیامش این بود" میدانم حالت خوب نیست و کنارت میمانم".

دنیایش را دوست دارم پر و  ازمهره و مهربانی و از خدا سپاسگزارم برای داشتنش. 

پیش از خواب مدیتیشن کردم و خوابیدم و ایشان هم آمد خوابید. شب باد میوزید و بارانی بود. صبح ٧.۵ بیدار شدم. ایشان دوش گرفت و من برایش آبمیوه تازه با دو تا موز و دوتا لقمه نان  پنیرو گذاشتم روی بنچ تاپ که برداره ببره.یکسر زدم به موبایلم دیدم دارد روشن و خاموش میشود. رفتم نشستم پای نوشتن و خودم را آرام  کردم. آب‌ جوش ریختم همراه لیموی تازه و چیا سید و دوش گرفتم. دفتر و دستکم را برداشتم تا آخرین تلاشم ر ا  بکنم. آیفون قدیمی را که صبح شارژ کرد ه بودم آوردم و با آیپد و آیفون کار را انجام‌دادم. زیاد خوب نشد و تازه از مک به  ویندوز تبدیل میشد که  راهش را پیدا  کردم ولی کار خوب از آب درنیامد. یک اسموتی سبزیجات درست کردم و خوردم و باران همچنان میبارید. تا ١ سرم گرم اینکار بود امروز. نشد که  نشد. توی این چند ماه این چهارمین کاریه که انجام میدهم و هیچکدام پیش نرفته و زمان و انرژی که گذاشته ام و به آنچه میخواستم نرسیدم. 

ناراحت شدم؟  بله

 ناامید شدم؟  نه 

شاید راه دیگری باشد که باید در پیش بگیرم. صبح لبو پختم و شام فرشته کوچولو را و برای شام ایشان هم همبرگر میخواستم درست کنم. ساعت ١ موهایم را درست کردم و به پرنده ها دانه دادم و رفتیم کنار دریاچه پیاده  روی و بنزین هم زدم و خرید از سوپر که دو جور نان بود برای صبحانه  و ۴ تا نان همبرگر،  اوت،  گوجه،  کدو سبز،  کیت کت،  سوشی(تو این کرونا آخه)،  اوت بار،  خامه و مربای توت فرنگی خریدم وبرگشتیم خانه. اینها  را جا به جا کردم و چای دم کردم ساعت ۵ رفتیم دوباره پیاده  روی که باران گرفت و خیس برگشتیم خانه. توی این  زمستان برونشیت ریه گرفتم(شدم)!! که تنگی نفس و سنگینی سینه میآورد برای همین شبها بخور و ویکس به‌راه است. 

برگشتیم و نشستم برای خودم که دیدم  ایشان ۵.۵ آمد خانه  و یک شیشه ترشی   هم دوستم داد  بود.کارم را انجام دادم،  آب پرتقال گرفتم و شام را درست کردم و ساعت ۶.۴۵ خوردیم. 

برای ایشان که همبرگر با قارچ و پنیر و برای خودم هم آواکادو و قارچ و گوجه و خیارشور بود! ایشان  تند تند میز را جمع کرد و کمک کرد و این ببخشید ایشان  بود که دیشب نامهربان  بوده.  میخواستم پای سیب درست کنم که نهیبی به خودم زدم و گرفتم نشستم. 

ساعت ٨.۵ ایشان رفت خوابید و من هم نشستم،  باد میوزد،  ساعت تیک تیک میکند. به دستهایم کرم زده ام بوی آواکادو  میدهند دستهایم. 

من خودم را دوست  دارم  و برای خودم زندگی خوبی  میخواهم. 

امروز  برای خودم یکجور نان گرفتم و برای ایشان یکجور دیگر،  چندین سال پیش بود همانی را میگرفتم که ایشان میخورد و میگفتم حالا تو دو تا برش نان میخواهی بخوری از همانی بخور که ایشان دوست دارد. دیروز ایشان زرشک پلو با مرغ خواست،  خودم خورشت  بامیه میخواستم درست کنم. که هر دورا درست کردم. خوشنودم از اینکه خواسته خودم را کنار نمی‌گذارم. خوشنودم از اینکه با دلم را  میایم. توی بیست و چهار ساعت برای١۵ دقیقه یوگا و ١۵ دقیقه خواندن زمان دارم،  ندارم؟ 

بله دارم. 

همه را کنار میگذارم و به این کارهایم میرسم،  اگر من خوب باشم و شارژ باشم همه چیز هم خوب پیش میرود. 

چیزی که این چند ساله زیاد انجام میدهم بیشتر حس کردن است تا فکر کردن. به کارگیری حواس پنج  گانه، بینایی، شنوایی،  چشایی،  لامسه(فارسیش چی میشه ) و بویایی است. در کودکی ما بیشتر حس میکنیم  و در بزرگسالی فکر،  من هنوز روکش صندلی ماشین پدرم را زیر انگشتانم حس میکنم و یادم نیست ماشین خودم توی ایران چی بود روکش صندلیهایش. حس کردن    آرامش  در من جاری میکند و فکر کردن ناآرامی. 

گاهی ٨٠درصد انجام میدهم و گاهی ٣٠ درصد و شاید کمتر که زودخودم  را از ورطه بازی ذهن بیرون میکشم. ازاتوپایلوت بیرون می‌آیم و بیشتر حس میکنم.

 برای ۵ دقیقه پنج حس را به کار ببرید. انگشتی که روی مبل گذاشتید، بویی که در هوا جاریست،  چیزی که تماشا میکنید، مزه  توت خشک زیر دندانتان و صدای کودکتان. خودتان را رها کنیداز ذهن و چیزهای زیبا و ساده زندگی را جور بهتری ببینید. 

در روز بارها و بارها به خودم میگویم که ایوا تو سزاوار بهترین چیزها هستی،  به یاد خودم میآورم که چه توانایی هایی دارم و با خودم مهربان هستم. 

همانگونه که پدرو مادرم با من مهربان بوده اند و یاد گرفته ام. خوش شانس بودن درزندگی را ازکودکی دیده‌ام  با داشتن خانواده خوب. پدرو مادرم با هم بسیار خوب بودند و من به شماره انگشتان یک دست مشاجره آنها را دیده ام( حتما بیشتر بوده ولی جلوی ما نه). بیشتر مهر ومهربانی و دوست داشتن دیده  ام، بیشتر دوست  داشته شده ام. درخانواده ما بچه مردم جایی نداشت،  نمره جا نداشت. قهر نداشتیم.در کنار پدرو مادرم از خانواده هر دو هم عشق زیادی دریافت میکردیم و هر سو میچرخیدیم دوست داشتن بود. 

من خیلی خیلی خیلی خیلی خوش شانس بوده ام  توی زندگیم،  خدایا سپاسگزارم برای همه چیز. 


الهی همه خانه پر باشد از خنده، شادی،  جان،  جانم،  بوی کیک خانگی،  صدای چای  ریختن، بوی دستپخت مادر،  صدای بشقابها،  صدای بم پدر،  دور هم نشستن،  کمک کردن،  دورهمی های شبانه،  پچ و پچ و خنده های دخترانه ،  مادری با ظرف میوه،  پنجره باز رو به کوه،  رقص پرده در باد،  نشستن توی بالکن،  چشم انداز شهر،  صدای پای مادر،  مادری و دختری،  دختر بابا و بابا،  خواب خوش،  بوی ملافه های شسته،  صدای شب و آرامش. 


الهی خانه تان خانه امن فرزندانتان باشد. 

الهی آمین 

 



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد