خدا دیر نمیکند

به امیدخدا مینویسم و امیدوارم بلاگ اسکای پاک نکند برامون!

چند روزی هوا گرم شد و دلمان تابستانی شد و دوباره  سرد شد و باد و بارانی! باید گل بکارم جلوی خانه و لیستی بلند بالا در دستم دارم که انجام بدهم و ساعت ١١.٢٣ صبح است و تنها دفترهایم را نوشتم و ملافه و روبالشی ها را درآوردم و تمیزها را کشیدم،  دوش گرفتم و موهایم را درست کرده ام،  فرشته کوچولو را تمیز کرده ام،  آب گرم و لیمو را کنار دستم گذاشته ام و مینوشم و دستهایم را دور شمع حلقه میکنم و اینجا مینویسم( تایپ میکنم)! 

ازروزی که ایشان سر کار رفته ١ کیلو و خرده ای کم کرده ام! کارم کمتر نشده چون از خانه کارهای آفیس ایشان را انجام میدهم  با این همه همچنان سرخوش  هستم از اینکه هستم! خیلی از کارهای خودم روی هم انباشته شده بود که همه را انجام دادم. شبها موبایل و آیپدم را شارژ نمیکنم که صبح باتری نداشته باشند و نتوانم بگیرم دستم و کمتر در دنیای آنلاین بچرخم. 

دوبار این پیش‌آمده برایم،  یکبار پیش از سال نو بود که به ماشین لباسشویی نگاه کردم و گفتم این هم خیلی ساله برایم کار کرده و عمرش را کرده! فردایش از کار افتاد و روز سال نو یکی برایم آوردند! چند روز پیش همان نگاه  را به ماشین ظرفشویی انداختم و گفتم یک ماشین نو  باید بگیرم،  بیچاره داشت خوب کار میکرد و ظرف میشست  که تقه ای کرد و از کار افتاد!! حالا چندروزه با دست ظرف میشورم ودورسینک پر از ظرفه!! دستهایم هم خشک شدند چون یکدانه استکانه با دست میشورم،  حالا این یکدانه،  حالا این یکی و.....یکی یکی میشود چندین تا. حالا امروز یکی بخرم تا برایم بیاورند. 

چندروزیست به یخچال هم چپ چپ نگاه میکنم ولی چیزی نمیگم. از کار بیافته بیچاره میشم!!

هر چی میخواهم در جا انجام میشود!! برای همین برای خدا لیست مینویسم که اینها را هم می‌خواهم و میدانم برایم فراهم میکند به زمان خودش و راه خودش و من هم خودم را در دستانش رها میکنم. شد خیلی خوب نشد میدانم برایم خیلی خیلی بهتر است. میدانم مهربانترین  پای لیستم مهر میزند دریافت شد،  انجام شد یا بهترش را برایت دارم. ایمان دارم،  ایمان  دارم، ایمان دارم. 

دو سه روزیست که یاد یکسری از دوستان زمان نوجوانی میافتم،  اینکه کجا هستند و چه میکنند. امروز صبح خواهرم چندتا عکس از یکی از آنها با دخترش فرستاده بود و نوشته بود "نمیدانم چرا به فکرشون بودم و گشتم پیداشون کردم." انرژی ما راه میافتد و از این  شهر به آن شهر از این قاره به آن قاره میرود و میرود و کارش را انجام میدهد.  انرژی های خوبِ دوست داشتن دوستی از اینجا رفت و رسید به خواهر جانان و او به تکاپو افتاد و پیدا کرد. بیایید انرژی های خوب روانه کنیم،  مهربانی،  دوست داشتن،  همدلی،  همراهی و خیرخواهی،  خوبی و......

من هربار از دست ایشان خشمگینم و توی دلم جدال هست میبینم آن هم به من گیر میدهد و پرخاشگری میکند. 

صبح با مادرم چت میکردم؛  پدرو مادرم چندروزی نگران چیزی هستند که با هم حرف میزدیم و من دلداریش میدادم که درست میشود و نگران نباش. پیشاپیش سپاسگزار باش جوری که انگار انجام شده  است. هر بار نگرانی به سراغت آمد بگو خدایا شکرت که گره را باز کردی. شاید بیش از صدها بار درروز جوری که باور کنی انجام شده است. امروز برایم پیام داد خوشبختانه کار انجام شده است. برایش نوشتم خدا هیچگاه دیر نمیکند. 

چندبار اینرا به خودم گفتم،  به همه جاهایی در زندگیم رفتم که میدویدم از خدا جلو بزنم. تند تند برایش راهکار میدادم که از این راه برو،  همه سالهایی که نگران بودم مبادا آنی نشود که من میخواهم. جاهایی شد آنچه من میخواستم و بد بود،  شد آنچه نمیخواستم که خیلی هم برایم خوب بود. 

خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم برای همه چیزهایی که برایم خواسته ای. 

خوب من باید بروم سر کارم،  فرشته کوچولو راببرم بیرون،  شام درست کنم،  یوگا انجام بدهم،  شاید خریدی هم بروم چون چندتا چیز نیاز دارم! شام پیتزا درست کنم یا نمیدانم چی! 


اگر از بلاگ اسکای برویم کجا برویم؟

چندین بار در زندگیم جا به جا شده ام،  شهر به شهر شده ام. ١٢ بار اسباب کشی کرده  ام،  در ۶ شهر و دو کشور زندگی کرده ام و ۵-۶ تا وبلاگ داشته ام. 

اینبار هم روی همه آنها،  میبندیم و میرویم. 

در زندگی در برابر هیچ چیز نمی ایستم و همراه هر موجی میشوم. 

همه آب را نوشیدم،  شمع را فوت میکنم. اینها خوشبختی های من هستند در زندگی،  بوی لیمو و پوست لیمو،  بوی شمع،  صدای باد،  پریدن پرندگان،  فرشته ای خفته،   با پشمهای نرم و صدفی،  آرام نفس کشیدنش،  برگهای سبز بهاری،  خانه ای آرام،  آرامش دل،  بدنی همراه و گره هایی که به دست خداوند باز میشوند. 

خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم 


دوست خوبی که از اینجا میگذری "فراموش نکن خداوند هیچگاه دیر نمیکند،  هیچگاه!"

خدایا سپاسگزارم که کمکم کردی و یادم دادی که تنها به تو تکیه کنم و بس. سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم 

نظرات 6 + ارسال نظر
مهتاب دوشنبه 28 مهر 1399 ساعت 22:14

خیلی پریشان و غمگینم ایوا جان. از این روز و حال که داریم و میدانی. انقدر بکه هر لحظه چشمانم پر می شود و خشمگین و گریان می خواهم بترکم از این حجم از آشفتگی... طبق معمول خواندمت و آرام شدم. جملاتت همیشه به جا هست و معجزه می کند.. "فراموش نکن خداوند هیچگاه دیر نمیکند" خدای مهربان که همه ما را به یک مهر می بینی و همیشه گره ها را گشوده ای کمکمون کن به سلامت گذر کنیم از این روزای سیاه

خدا همیشه هست و همه جا هست، میدانم روزگار همه سخت شده است و اینرا هم میدانم که دوباره میخندیم و دوباره شاد میشویم

بهار شیراز جمعه 18 مهر 1399 ساعت 21:47

شکر گذاری ات عالیه ایوا....عالی

بهار جانم شماخودت عالی هستی

نیوشا جمعه 18 مهر 1399 ساعت 08:22

ممنون ایوا جان, نوشته ای سرتاسر آرامش محض، که تلنگری تو روزهای پرآشوبمون تو ایران هست، باید چند بار بخونم تا نفسم آروم بگیره

خواهش میکنم، درسته که بیرون طوفانیه با این همه بادخودت بگو همه چیز به خوبی پیش میرود و من ایمن هستم

یک خانم پنج‌شنبه 17 مهر 1399 ساعت 22:10

ایواخانم دست داشتنی

نازنینی، امیدوارم خوب باشی❤️

رابعه پنج‌شنبه 17 مهر 1399 ساعت 08:37

سلام ایوا جان ممنونم ازین که یادآوری کردی بله خدا هیچ وقت دیر نمی کنه.

سلام رابعه جانم

taraaaneh پنج‌شنبه 17 مهر 1399 ساعت 05:13 http://taraaaneh.blogsky.com

رها کردن خود از هر چیزی مهم تره این رو میدونم ولی بلد نیستم چطوری میشه اینکار رو کرد. اینکه کارهایی رو که آدم از دستش برمیاد انجام بده و خودش رو رها کنه. تو توصیه ای نداری ایوا جان؟
میشه بگی چه دفترهایی داری؟ میدونم که دفتری برای نوشتن شکرگزاری داری و دفتری برای نوشتن آرزوهات دیگه چی؟
میبوسمت مواظب خودت باش. اگر از بلاگ اسکای رفتی لطفا آدرس جدیدت رو برام بگذار.نمیخوام گمت کنم

ترانه جان من چند تا دفتر داشتم که الان یکی شده. همش را توی هم مینویسم. هرچیزی که تو ذهنم میاد مینویسم و ناراحتی هامو و خوشیهامو و هر احساسی که داشته باشم را مینویسم توی آن که یکی دو پاراگراف میشود. پس از آن چیزهایی که دوست دارم داشته باشم را با سپاسگزاری آغاز میکنم و مینویسم خدایا سپاسگزارم که .... را در زندگیم دارم و لا به لای آن سپاسگزاریهایم را هم مینویسم و حتی affirmation ها را هم با سپاسگزاری مینویسم. هم فارسی مینویسم و هم انگلیسی روزی یکی دو صفحه میشود و با نوشتنش آرامش میگیرم و گاهی هم که خشمگین هستم هر چه هست روی یک برگ کاغذ مینویسم و همه چیزهایی که توی دلم هست را مینویسم و میسوزونمش. آب روی آتشه برایم
ترانه جان من هر خواسته ای که دارم را به زمان حال مینویسم و برایش سپاسگزاری هم میکنم جوری که انگار دارمش الان و دیگر دوباره درخواستش نمیکنم. اینکه انگار توی راهه و میدانم به زودی به دستم میرسد؛ اینجوره که رهایش میکنم. هر بار که یادش میافتم بدون درنگ چندبار سپاسگزاری میکنم که دارمش و میروم توی رویای داشتنش سر میکنم که زنده بشه حس داشتنش برایم. درروز چند دقیقه ای توی رویای داشتنش زندگی میکنم و بس ولی هرگز به این فکر نمیکنم که چرا نیومده و ندارمش چون میدانم توی راه هست.
گاهی هم جایی مینویسم و میگذارم کناری و از یادم میرود. بدون برو برگرد به آن آرزوهایم هم میرسم. توی بورد پنتری که باکسهای کوچک زده ام برای کارتها و کاغذهای کوچک دم دستی. ته یکیش یک کاغذ زرد پیدا کردم که چیزی را درخواست کرده بودم و از دوسال پیش آنرا دارم توی زندگیم. ٣ تا خواسته بود که یکیش را یادم نیست چی بود و کجا گذاشته ام!! یکی هم همین بوده که فراموش کردم و یکی دیگه هم هست که هنوز به دستم نرسیده.
این سبک رها کردن من درخواستها و آرزوهایم هستامیدوارم کمک کرده باشم گلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد