فی فی کجایی؟

به خدا من دیکته خوبی داشتم در دوران دانش آموزی! پست پیشین را به بزرگواری خودتان ببخشید تا برگردم و درستش کنم!

پنج شنبه ساعت ٧ بیدار شدم و مدیتیشن را انجام دادم. شوهر فی فی   ساعت ٧ پیام داد که ساعت ١٠.٣٠ نمیتواند  بیاد و ٢٠ دقیقه باید برود و برگردد و دیرتر میآید خوب منم آدم سختگیری نیستم گفتم  باشه تنها بگو چه ساعتی می آید که پاسخی نداد! صبحانه را آماده کردم و آب پرتقال تازه هم گرفتم و ایشان رفت سر کار. چند سری شستنی داشتم انداختم توی ماشین و دوش گرفتم که حالا ساعت ١١-١١.۵ میاد خانم من هم آماده باشم. دفترهایم را نوشتم. ساعت ١٠ یوگا داشتم تا ١٠.۴۵ دقیقه خواستم بهم بزنم کلاس را که چه خوب شد کلاسم را بهم نزدم. رفتم آلاچیق را تمیز کردم و دمنوش رازیانه درست کردم برای خودم. هی میخواستم فرشته را ببرم گفتم حالا میاید،  گردکیری کردم و روی کارهای خودم کار کردم و چون گفته بودند دوباره باید توی خانه بمانیم میخواستم خرید هم بروم تازه جوهر خودنویس و پمپ جوهر سفارش داده بودم و آنها هم میرسیدند. گردگیری  کردم  و نیامد و عقربه ساعت رفت روی ٢! پیام دادم فی فی امروز را میتوانی بیایی یا نه؟  پاسخ داد هنوز سر کارم و ۴ به پایان میرسه که باید برم دکتر ساعت ۵ میام! قرار بود ۴ ساعت برای من کار کند که گفتم نیازی نیست بیایی چون این برای من کار نمیکند!

شوهر فی فی پیام داد که ۴.۵ میاید که همان چیزهایی که خانمش گفتم به او هم گفتم. 

ساعت ٢ تا ٣.۵ سرویسها را شستم و جارو کشیدم و آشپزخانه را تمیز کردم. فرشته را گرفتم و رفتم خریدهایم را کردم و دیگه نرسیدم بروم سفارشم را بگیرم. نان تازه گرفتم با گوشت  و دانه برای  پرنده ها ، ماست،  شیر،  مرغ،  دستمال کاغذی و کمی خرت و پرت خریدم و ۴.۵ خانه بودم. پیاز رنده کردم توی گوشت و چای دم کردم و رفتیم پیاده روی با پشمک خان. 

هوا سرد بود و باد میوزید؛  دوباره شهر در بیم بیکاری  و بیماری فررفته انگار. برگشتیم به خانه گرممان و مرغها را شستم و کمی جعفری و قارچ شستم و خرد کردم.خانه را طی کشیدم و  ایشان هم ۶ آمد که شام ۶.۵ آماده بود و خوردیم. 

شبها برای خودم آرامش فراهم میکنم؛  خواب یک مدیتیشن است بنابراین پیش از خواب چیزهای دوست داشتنی تماشا  میکنم یا گوش میدهم؛ آرزوهایم را به تماشا مینشینم چه جوری!؟  اینجوری که چیزهایی یا جاهایی را که دوست دارم ببینم ،  داشته باشم یا بروم را تماشا میکنم و خودم در فرکانس آنها میگذارم. 

شیرین کاری بچه ها و حیوانات را هم خیلی دوست دارم.

ایشان ساعت ١٠.۵ خوابید. 

جمعه ساعت ۴ بیدار شدم  و مدیتیشن کردم و خوابیدم تا ٧.۵؛ ایشان رفت و گفت ٣ میاید و ناهار برد. بالا را جارو کشیدم و سرویسها را هم شستم و ساعت شد ١٠، میز کارم  را رسیدگی کردم. دوست افسرده ام (آتی- آتنا)که زین پس نامش را مینویسم پیام داد که وهلیم برایمان می‌آورد عصر هر چی گفتم ۵ کیلومتر چی گفت نه میآورم. 

دوش کرفتم و با موهای  فر فری ساعت ١٢-١ رفتیم با فرشته کوچولو و جوهر پمپ وخودنویس را گرفتم و از قصابی گوشت و سنگدان و قلوه و کمپوت گیلاس یک و یک خریدم. (فروشگاهای ایرانی و افغانی سوپر و قصابی یکی هستند). از اونجا رفتم میوه فروشی و سیب و سبزی خوردن، نارنگی،  خرمالو،  گوجه فرنگی و لیموترش،  بادمجان،  فنل و نان تازه  گرفتم،  هی دلم خواست شیرینی بگیرم که به خودم نهیب زدم و نگرفتم ساعت ٣ برگشتیم  دیدم ایشان آمده و زیر پتو جلوی تی وی و ناهارش  هم خانه خورده. خریدها را جا به جا کردم و به پرنده ها غذا دادم، با فرشته رفتم راه برویم و هوا  رو به تاریکی بود. برگشتیم خانه و ایشان داشت با خواهرش حرف میزد؛  من هم سرم به کار خودم گرم‌ بود. 

 شام هم آسان و خوشمزه کشک  بادمجان درست کردم و دوستم با هلیم آمد و رفت و پرتغال هم آورده بود. شام خوردیم و سبزیجات آب گرفتم و آشپزخانه را پاک کردم. کتاب خواندم و ویدیو تماشا کردم. ساعت ١٢ خوابیدم. 

به ما گفتند یک هفته در خانه بمانید؛  ما هم امیدواریم  هفته آینده همه چیز سرجای خود برگردد.

نزدیک به ٢٠٠ و خرده ای پیام دارم از شما؛  میدانم میدانم! 

گلکم من دیگه به آن شماره تلگرامم دسترسی ندارم! 


من برایت از خداوند شکیبایی میخواهم تا در زیر و بم زندگی کم نیاوری  و روز برداشت از مهر و روزی بی پایان  خدا خرمن خرمن برداشت کنی.

تنها ایمان داشته باش. 



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد