خودنویس پارکر

من اومدم آرایشگاه امروز، دیشب ۲.۵ خوابیدم! چرا؟ داشتم کار میکردم و صبح تاریک بود بیدار شدم. فرشته هم خودش را انداخته بود روی من، بلندش کردم بتونم پاهام را تکان بدهم که آمد کنارم خوابید و سرش هم روی بالش گذاشت!!سر روی بالش را از کی یاد گرفته؟؟  

۷.۵ بلند شدم و برای ایشان صبحانه را آماده کردم و آب هویج گرفتم و ناهارش هم دادم و رفت سر کار. ۶ تا ران مرغ گذاشتم بپزند.

کارهای دیشبم را نگاه کردم و خوش خوشانم شد. ساعت ۹.۱۵ به فرشته گفتم بزن بریم و رفتیم پیاده روی و هوا آفتابی و سرد بود. 

پاهای کوچولوش گلی  و‌خیس شدند و برگشتیم خانه، جلو دررا طی کشیدم و برگها را جارو زدم بیرون گاراژ. (پیاز نرگس از خاک بیرون بود یادم‌ رفت رویش خاک بریزم) . برای پرنده ها آب ریختم و دست و‌پای فرشته کوچولو را شستم. ساعت ۱۰.۵ بود کهدمنوش و اوت میل درست کردم و خوردم. ماشین را خالی کردم و آبمیوه گیری را شستم و سینک را پاک‌ کردم. دوش گرفتم و ساعت ۱۲ آمدم بیرون. کوله پشتی رنگینم را دادم درست کنند، کادو برای دوستم  خریدم و یک چای لته و آرایشگاه. 

در راه  رفتن به آرایشگاه بودم که دوستم زنگ زد و گفت فرزندش بیماره و نمی‌تواند  فردا بیاید. گفتم خوب یک هفته دیرتر میرویم. به دوستام توی گروه گفتند و همه گفتند برای آنها هم بهتره. کارم تا ٣.۵ به درازا کشید،  رنگ ریشه و مو کوتاهی  و سشوار، تریسی همه ریزکاریهای من را یادش بود با اینکه یک بار زیر دستش بودم،  نه تنها  من که همه مشتریهایش را. کارش  خیلی خوب است. 


خرید کردم،  نارنگی ،  سیلور بیت روت،  کرفس،  دان پرنده ها،  کاهو، نان،  کلم بروکلی، موز، آواکادو،  بستنی،  یادم آمد مینویسم  همه را. 

دوشنبه  صبح که ساعت ایشان زنگ زد بیدار شدیم، ایشان رفت دوش بگیرد و‌من هم برایش ساندویچ تن ماهی درست کردم و آب پرتقال و آناناس گرفتم و ایشان رفت. ما که توی خانه بودیم و کاری نداشتیم، گفتیم دوشنبه آرام بنامیش و‌کاری نکنیم. مدیتیشنم را انجام دادم و یک ماسک صورت درست کردم و روی ساعت ۱۰ بود که دوش گرفتم و یک لیوان آبمیوه خوردم و یک‌لیوان آب کرفس هم گرفتم برای خودم. به دوستم توی کانادا پیام دادم که چندیست پیدایت نیست که زنگ زد و حرف زدیم. یادم نیست چی شد که زود  خداحافظی کردیم! دو سری ماشین را روشن کردم و چون هوا خوب بود بیرون پهن کردم. صبح چند تا سیب زمینی گذاشتم بپزند و‌دو‌تا بسته گوشت برای شام ایشان و فرشته کوچولو. با فرشته رفتیم بیرون دو‌تا فروشگاه سر زدیم و رفتیم‌پارک جنگلی سر تپه. مادرم زنگ زد و کمی حرف زدیم، جای پارک‌نبود و فرشته سرش از پنجره بیرون و گریه  که چرا نمیریم پارک. 

دور زدم و برگشتم پارک و‌‌راه رفتیم و یک کافی هم گرفتم. چندتافرشته دید و از خوشحالی روی پا بند نبود. من هم شاد از اینهمه زیبایی که چشمانم هرسو میدید. خدایا سپاسگزارم برای گلها و‌درختان و هوا و ‌پاهایم و دستانم و‌چشمانم‌و همه چیزو  همه چیز. سپاس سپاس سپاس

ساعت ۴ شده بود برگشتیم خانه، پرنده ها را غذا دادم مایه  کتلت درست کردم و برای خودم هم مایه کتلت( سیب زمینی،  پیاز، تخم کتان آسیاب شده و بروکلی) و کتلتها را گذاشتم سرخ شوند و چای را هم تیار کردم!!! خواهر جانان زنگ زد و ١ ساعتی حرف زدیم با هم و با فرشته کوچولو رفتیم پیاده  روی دوباره توی هوای زمستانی و تماشای پایین رفتن خورشید که انگار داشت روی زمین خودش  را پهن میکرد و یک خط میشد. 

سیب زمینی توی فر گذاشتم و سالاد پرو پیمان و خوراک لوبیا هم کنار شام گذاشتم ( دیدید دیگه تو اینستا). ایشان رسید و چایش را خورد و شاممان را خوردیم. کتلت من کمی تلخ بود،  بروکلی باید کمتر باشد،  تخم کتان را باید ١ ساعت بگذارم خیس بخورد برای بار دیگر یادم باشد. 

 این اندازه یادم بود از دوشنبه.

 یکشنبه که ایشان  باید به کرسش میرسید و ساعت ٧.۵ بیدار شدیم و من هم گفتم بهتره خانه را تمیز کنم دیگه و برای ناهار خورش کرفس درست کردم،  هوا گرم و آفتابی بود و عصر رفتم خرید نان،  موز، شیرینی،  اسفناج،  لوبیا سبز،  کلم بروکسل و.......(یادم نیست) که ایشان هیچ  نفهمید من بیرون از خانه رفتم !! همین از یکشنبه یادم هست. 

شنبه هم باز ایشان کرس داشت و ناهار لوبیا پلو درست کردم و به کارهای خودم رسیدم و سرمان گرم بود. به مامان و بابا زنگ زدیم. درباره بنیاد الگن پرس و جو کردیم. 

جمعه روزی بود که ایشان از ٨ تا ۵ کرس داشت و من دوش گرفتم و آنچنان بارانی میبارید.رفتم یک ساعت با نازنین  دوست نشستیم و حرف زدیم به،  گفته بودم ١٢ میام و ١١ رفتم و آن هم زود آمد. یک قاب کوچک گرفتم و نان  لواش و یک دسته گل نرگس برای خودم. بانک باید میرفتم پیش از پایان سال مالی یکسری کار داشتم و انجام دادم،  پست هم همینطور و هدیه کوچک دوست  راهم  بهش دادم. 

نوشتن برای من راهیست برای رسیدن به آنچه میخواهم،  برای سبک شدن،  برای سپاسگزاری و برای دوباره خواندن. 

با خودنویس خوشگلم مینویسم! خیلی چیزها را می‌داند،  بین ما سه تاست،  خودنویس پارکرم،  دفترم و خودم! 

یادتونه بچه بودیم میگفتند با مداد و خودنویس بنویسیم نه خودکار چون خودکار خط رابد می‌کند. 

اگر بدانیم که در پس هر تنهایی که در زندگی پیش میآید،  چه چیزی پنهان  شده است هرگز گله نمیکنیم. در پس  رفتن آدمها و تنهایی تنهای تنها شدن  که با درد هم همراه هست همیشه خداوند یک پیامی دارد. گاه آنچنان پا بر زمین میکوبیم که نمیشنویم،  آنچنان گریه میکنیم که نمیبینیم و این داستان بارها و بارها و بارها پدید می‌آید و گله میکنیم چرا همیشه برای من اینجوری میشود.اگر آرام  بگیریم،  دست و پا نزنیم،  نشانه ها و پیامها و آموزه ها به آسانی توی دستانمان  خواهند بود. 


آرامش و ایمان؛  پیشکش خداوند همیشه بهترین است. 


خدایا سپاسگزارم برای همه خوبیهایی که هرروز  سرراهم میگذاری،  سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم 


الهی هرروزت پر از رسیدن به آرزوهای لیست شده ات باشد. الهی آمین


پ.ن. خانم عزیز شما من رابه طب ایرانی آشنا کردید،  برایتان آرزوی بهترینه را دارم. 

نظرات 5 + ارسال نظر
سمیه سه‌شنبه 12 مرداد 1400 ساعت 10:52

سلام باور می کنید تا حالا چند بار اومدن سوال کنم و بعد گفتم خوب به تو چه کی چی بشه اصلن نخون مطالبشونو اخه یه حس دوگانه ای نسبت به نوشته هاتون دارم هم دوست دارم یه جورایی ارامش داره یه جورایی هم انگار خیلی خشک و بی روحه چرا اولین دلیلش شاید اینکه همسرتون ایشان خطاب می کنید قشنگ انگار که با یه غریبه دارین زندگی می کنین بله بالاخره بعد از ده بار تایپ و پاک کردن نتونستم جلو فضولیم بگیرم

سلام 
شاید برای این هست که از نوشتار کوچه خیابانی د وری میکنم؛ به جای خوب خو نمینویسم!
من توی این وبلاگ نام هیچ کس را نمینویسم و هر کسی را یکجور نام میبرم.
نه تنها در نوشتن که در گفتار هم به جای "تو ""شما "میگویم

هدا شنبه 9 مرداد 1400 ساعت 07:17

سلام تازه باهاتون اشنا شدم و نوشته های پر مهرتون رو خوندم اینقدر نثرتون به دل آدم میشینه که تحت تاثیر حرفای شما سپاسگذاری روزانه ام رو شروع کردم
آرامش همیشه و هر لحظه نصیب شما بشه

سلام گلم خوش آمدی؛ برایت آرزوی یک دفتر پر از سپاسگزاری روزانه دارم

مهری یکشنبه 20 تیر 1400 ساعت 21:53

ایوا جان عزیز
طبق معمول چند بار خوندم و لذت بردم
چقدر نوشته ات به موقع بود و من اروم گرفتم تا نشانه ها رو دریافت کنم
به خدا میسپرمت

مهری جانم خوشحالم که به کارتون آمد

یک خانم سه‌شنبه 15 تیر 1400 ساعت 19:25

سلام
ممنونم از نظر لطف شما دوست عزیز
من هم برای شما بهروزی و سلامتی ارزومندم

سلام بانو
سربلند و تندرست باشی

مهتاب شنبه 12 تیر 1400 ساعت 11:24

چای را تیار کردی :) به گویش ترکان خراسان و آسیاب میانه
زندگیت روشن باشه و راهت سپید

سپسا از دعاهای خوبتون، نمیدانستم به گویش خراسان است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد