سر اومد زمستون

۵ دقیقه دیگر بهار آغاز میشود و یک زمستان دیگر خوب یا بد به پایان رسید و ما هیچ کنترلی بر آنچه گذشت نداریم همین یک حال را داریم که آینده را با همان میسازیم.

فرشته کوچولو بیش از هر زمان دیگربه من میچسبد شاید چون توی این یکسال و نیم گذشته کمتر تنها مانده! بودنش خوب است خیلی هم خوب؛. خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم  که فرشته ای به خانه من آمد و دلم  را شاد کرد.

ده روز پیش همین  چند خط را نوشتم و دیگر نتوانستم بیایم اینجا!!

توی این ده روز چی پیش آمده، خیلی چیزها و بیایید تا براتون از خوشی ها و خوبیها بنویسم.

اینکه بهار آمد و یاسهایم پرگل شدند،  در نشیمن به بیرون  را که باز میکنم روی جلو دری کنفی گرد پر از گل یاسه و این خوشبختیت یک خوشبختی کوچولو که آمده توی خانه من نشسته.

پرند ها با جوجه هاشون آمدند،  جوجه های جسور و بی باک که تازه کرکهاشون ریخته و پرهاشون دراومده و خانه ما را پیدا کرده‌اند.

ایشان در بالا و پایین افسردگی  به سرمیبرد و خودش نمیداند از دنیا چه میخواهد. کار و بیزینسی دارد که آرزوی خیلی هاست،  در یکی از بهترین دانشگاههای ایران درس خوانده است،  رشته اش پردرآمد است،  در یکی از بهترین شهرهای دنیا زندگی میکند،  وجه اجتماعی خوبی دارد،  از هر چیز بهترینش را داشته و دارد و  همیشه ناسپاس است. 

مانند ایشان نباشیم!! 


امروز ٧ بیدار شدم و ۴۵ دقیقه مدیتیشن کردم و بلند شدم به ایشان میوه دادم برد و یک پیام ساعت ٧ صبح برایم آمده بود که یک بسته امروز میرسد که یادم نمی آمد چی بوده!

و اگر خانه نباشید بسته میرود پست!! شسته ها رو از ماشین درآوردم و جا دادم توی کابینت و دوش گرفتم و یک دمنوش رازیانه خوردم با اوت میل و ساعت شد ١٠ و خرده ای گفتم به خودم این بسته امروز  زمانی میرسد که خانه هستم. آماده شدم و ساعت ١١ بود که فرشته را آماده کردم  و زدیم بیرون. از گاراژ  که بیرون آمدم تا کمربندم را ببندم. دیدیم ماشین پست پیچید توی کوچه و رو به روی من پارک کرد و بسته  را گذاشت روی کاپوت،  میدانستم میدانستم بسته زمانی میاید که خانه هستم و نیازی به پست رفتن نیست.حالا بماند که فرشته کوچولو از توی ماشین شاخ و شونه میکشید برای پستچی!!چی آورده بود،  خریدهای خودش را!!

میدانید من امروز چیکار کردم؟  ماشین برداشتم و رفتم خرید جاهای دور! چون خریدهای ایرانیمون زیاد بود برنج و سبزی قرمه و گوشت و مرغ و نان سنگک و...

اگر پلیس جلوم را میگرفت در صندوق را میزدم و میگفتم ببینید نیاز داشتم. بانک و پست هم رفتم و از دایزو تنها جایی که باز هست یک مشت خرده ریزه گرفتم یک قاشق چوبی و جای خودکار روی دفتر و یک چیز دیگر که یادم نیست.

 نازنین دوست هم بهش پیام دادم بمانند تیر خودش را رساند.

یک چیز دردناکی که میبینم توی این ١٨ ماه آدمهایی هستند که در خواست پول میکنند و یک چیز دیگر اینکه در این محل  آرام و امن ما چند تا دزدی از خانه ها شده جوری که شبها همه درها را قفل باید کرد و دزدهای استرالیایی به خودشان زحمت باز کردن قفل نمیدهند از درهای باز می‌آیند تو!! الان یادم آمد در گاراژ به خانه بازه!

بارها شده بود در گاراژ تا صبح باز مانده بود یا ایشان رفته و ما توی خانه و در باز! 

خوب ما یک نگهبان خیلی  خوب داریم توی خانه که اگر کسی بیاید میرود روی دو پا می‌ایستد  و با دو دستش پاهای آنرا بغل می‌کند  محکم و دم تکان میدهد همین اندازه دوستانه و خودمانی!! 

تنها با پستچی ها بد است با اینکه خوراکیهایش را برایش میآورند وگرنه با همه خوب و خوش است. 

سرراه رفتم پست و بانک و آفیس ایشان هر چی نسکافه و قهوه آماده داشتم بردم براشون و دوستم هم دیدم که خوب زیاد دوستانه نیست دیگر و یکجورهای من را پیچانده و مانند همیشه از خدا سپاسگزارم که از سوی من باریده و من نیازمند دیگران نیستم. 

از آنجا رفتم خریدهایم را کردم و نازنین   دوست را هم دیدم و ساعت  ٣.۵ برگشتم خانه. خریدها را شستم و گوشت و مرغها را؛   من که هیچ چیز حیوانی نمیخورم و ایشان تنها یکبار در هفته و فرشته کوچولو همه را میخورد!

شام هم هلیم بادمجان بدون گوشت توی فریزر داشتم( عدس، لوبیا سفید، جودوسر و بلغور و بادمجان) و خوراک لوبیا برنامه شاممان بود. تا خریدها را جا به جا کنم با پدرو مادرم حرف زدم یکساعت شد . برای پرنده ها غذا ریختم و چای دم کردم و فرشته بردم یک پیاده روی یکساعته. هوا رو به تاریکی میرقت و ما میرفتیم و میرفتیم و میرفتیم و من یک کتاب گوش میدادم. برگشتیم خانه و ایشان رسیده بود. دمنوشم را خوردم. 

ایشان گفت دیدمتون و سرتوتوی گوشیت بود؛  خوب چه کنم مردم را دید بزنم!! 

شام خوردیم و زخم کاری تماشا کردیم و نشستم تا ساعت ٩.۵! ٩.۵ بسته بندی شده ها را توی فریزر گذاشتم و ماشین را پر  کردم که  یادم آمدم سبزی خوردن خریدم. 

سبزیها را به روش سنتی یک سینی زیر دست نشسته روی زمین و با هدفون گوش  جان سپردم به کتابی  به زبان انگلیسی! 

ایشان هم روی کاناپه خوابید. برای خواهر جانان پیام دادم، به پیام دوستم گوش دادم و مسواک و شستن روی و رفتم زیر پتوی خوشبوی تمیزم  توی تختی با ملافه سفید برفی تمیز خوشبو که داشتن تک تک اینها هزاران سپاس دارد. 

جوری که ما زندگی میکنیم که در سده های گذشته شاه و ملکه ها هم اینچنین زندگی نمیکردند،  آب پاک و دوش هرروزه و مسواک و نخ دندان،  هر زمان بخواهیم با دکمه ای پیراهن  و دامن و شلوار و روبالشی و روتختی  و حوله ها پاک میشوند. هر زمان بخواهیم با شامپو و صابونهای خوشبو موها و بدنمان  را میشوریم. یک چیزهایی را همیشه داشته ایم که گمان می بریم همیشه تکه ای از زندگی ما هستند ووارزششان را نمیبینیم. 

چیزهای ساده و ارزشمند زندگیتان را بشمارید و جلوی  هر کدام یک سپاسگزارم بنویسید. یک روزتان میتواند چند برگ دفتر را پر کند. 


دنبال یک اسپیکر کوچک هستم برای درختانم که موزیک و مانترا پخش کنم براشون.  دیروز بهشون رسیدم و کود دادم  بهشون؛  اونهایی را بیشتر نگرانشونم بیشتر آسیب میبینند،  مانند هر چیز دیگری در زندگی. نگرانی نگرانی می آورد! 


هر چه پیش آید خوش آید.


آنچه درذهن و دل ما میگذرد در دستانمان جای  میگیرد؛ بد نیست  گاهی از خودمان بپرسیم الان چه چیزی در سر من است؟  خواسته ام چیست؟  هر چه در سرمان  و دلمان می‌گذرد بر سرمان میآید برای همین بهتر است تنها خوبی و نیکی باشد. بدیهایی که برای دیگران میخواهیم یکراست میآید مینشیند توی دامن خودمان پس هر از چندگاهی  مچ خودمان را بگیریم ببینیم چه میخواهیم برای دیگران،  به خاطر  خودمان  هم که شده خوبی بخواهیم،  بهبود و درمان بخواهیم،  کامیابی بخواهیم،  شیرینی و دوستی و مهر بخواهیم،  زیبایی بخواهیم. زندگی ها را خوب و خوش بخواهیم.

به خدا برای همه ما هست نترسیم خوشبختی یکی در آنسوی دنیا خوشبختی همه ماست،  ما همه یکی هستیم با هم.


به امید بهترین بهترینها در زندگیتان؛  الهی که لیست خوشی هایتان ته نداشته باشد،  الهی که دفتر سپاسگزاریتان تند تند پر شود، الهی زندگیتان پر از نور باشد و برکت.

الهی آمین 

الهی آمین 

شمردن نداشته ها چه سودی میتواند داشته باشد؟  زنده نگه داشتن کینه ها چی؟  

تنها کاری که برایتان میکند این است که نداشته ها و کینه های بیشتری به زندگی تان میآورد اگر اینرا میخواهید با همین فرمان پیش بروید! 

نظرات 4 + ارسال نظر
محدثه دوشنبه 22 شهریور 1400 ساعت 10:55 http://www.titteh.blogsky.com

همیشه اینجا حس خوبی دارم … کاش ایشان لذت زندگی را دوچندان میکرد…آه

خودم هم همینجور

یک خانم یکشنبه 21 شهریور 1400 ساعت 08:19

عیدتون مبارک باشه
سال خوبی پیش رو داشته باشید.
ممنون بابت به اشتراک گذاری تجارب ارزشمندتون

خانم مهربان سلام

زینب (مسافرکربلا) شنبه 20 شهریور 1400 ساعت 22:16 http://www.maahakezeinab.blogfa.com

سلام ایوای عزیز
اومدم با افتخار ازت دعوت کنم تو چالش شرکت کنی

سلام زینب جان
بله پاسخ پرسشهارا در یک پست مینویسم

رهآ جمعه 19 شهریور 1400 ساعت 22:04 http://Ra-ha.blog.ir

لذت میبرم از خوندنت .. از شکرگزاری هایی که میکنی ...
فقط حیف که دیر به دیر مینویسی :)

رها جان تلاش میکنم بیشتر بنویسم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد