پس انداز

کتری قل قل میکند و فرشته کوچولو کنار دستم خوابیده است. امروز ده دقیقه به هفت بیدار شدم و مدیتیشن انجام دادم و توی تخت نشستم ویدیو تماشا کردم با ارکیده هایم چه کنم. ٧.۴۵ دقیقه بلند شدم و چای دم کردم و آبمیوه گرفتم و ایشان صبحانه اش را خورد و رفت. من هم نشستم به دنبال گلدان پلاستیکی برای ارکیده هایم و چیزهایی که نیاز داشتم را خریدم سر صبح. دوش گرفتم و روتختی را کشیدم روی تخت و پنجره ها و در خانه  را باز کردم تا هوای  تازه بهاری بیاید خودش را توی خانه پهن  کند. کمی آب و آبمیوه تازه خوردم و هوا خیلی خوب بود و روز باغبانی بود. سفارشاتم یکی دو هفته دیگر می‌رسد  و دیدم باید زود به دادشان  برسم تا از بین نرفتند. چند تا گلدان پلاستیک داشتم و برش زدم با کاتر و  تیغه کاتر شکست و دیدم هر کجا بیاندازم یکی را زخمی میکند این شد که انداختم پشت منبع آب که میدانم تا روزی که  این خانه برپاست کسی به منبع کاری ندارد و در آینده هم از بین رفته. فرشته کوچولو به زور میخواست ببیند پشت منبع چی انداختم!! 

دستکشهایم را دستم کردم  و ریشه هایشان را بررسی کردم و شستم  و یکسری  را زدم و توی گلدان کوچک پلاستیک  گذاشتم و سپس در گلدانهایی که داشتم گذاشتم. همه ارکیدها توی  گلدانهای شیشه ای بودند و داشتند از بین میرفتند. از این لاک دان بگذریم میروم گلدان  خوشگل میخرم براشون.

یکدانه بن سای  هم داشتم که در گلدان بزرگتر  کاشتمش. 

خزه ها را توی آفتاب گذاشتم  تا خشک شوند چون خیلی زیاد دور ریشه ها بودند و به ریشه هوا نمیرسید. ساعت ١١.١۵ بود که خیلی گرسنه شد م و بر ای خودم آب سبزیجات ریختم و اوت میل درست کردم. دوستی  زنگ زد،  زمانی با هم همکار بودیم و من همه همکارانم را دوست داشتم. ما ۴ نفر بودیم از چهارکشور با فرهنگهایی نزدیک به هم و همه مسلمان( سبب ترس همکاران استرالیایی که هممون را تروریست می‌دیدند)،  بنابراین خیلی چیزها داشتیم که درباره آن ساعتها گفتگو کنیم  و بخندیم. 

با یکی از آنها که همزبان و هم فرهنگ هم بودم من. همیشه توی آن دفتر بزرگ رو به ساختمانهای سیمانی صدای آهنگ و  خنده  ما بلند بود با آن کار پر استرس همیشه هوای هم ر ا  داشتیم. که یکی یکی کارمان را ازدست دادیم،  من و این دوستم با هم از کار بیکار شدیم  توی یک هفته و آن دو چند ماه  پیش از ما. سال ٢٠١۵ بود. 

گفت دلم برایت خیلی تنگ شده و دلم می‌خواهد ببینمت و در آغوشت بگیرم و من هم همین حس را داشتم. ا ز خانواده هایمان گفتیم و از زندگی و کرونا و کشورها و مردممان و فرشته کوچولو و همسرش و همسرم و بازسازی خانه اش و حیاطش و خانه من و کارهایی که میخواهم بکنم و..... 

پس از این گپ دوستانه رفتم بیرون سراغ یاسهای جلو خانه که چند سال پیش همه یاسها  را باهم کاشتیم و دوتا دم ستونهای جلوی خانه و دوتا دم ستونهای توی حیاط که دوتاشون نیم متری  ماندند و دوتاشون دومتری شدند. یک ستون جا داشت که چمنها و خاک را کندم و جا باز کردم و دوتا یاس جلو در را درآوردم و کنار هم کاشتم. چمنهای کنده شده را انداختم جاهایی که چمنها از بین رفته بودند تا جان بگیرند. چند تا غده گل لاله عباسی توی گلدان پیدا کردم و بردم راه پشت کاشتم. پستچی دو تا بسته انداخت جلوی در و میزد به در که بسته دارید حالا ما بیرون ایستادیم و گفتم دست شما  درد نکند دوباره کوبید  به در که بسته دارید، مارا نمیدید!! 

یک پرنده چند روز مهمانم بود،  رفتم بهش سر بزنم و دیدم خوب است خواستم آزادش کنم که یکباره جلوی چشمم مرد. خیلی حالم بد شد. 

ساعت ١ شده بود که آمدم  توی خانه و پرده ها را کنار زدم و توی آفتاب دراز کشیدم روی کاناپه. یک لیوان آب با گلاب خوردم و هیپنوتیزم انجام دادم و کمی فیلم دیدم و چرت زدم. ساعت ٢.٢٠ دقیقه با فرشته کوچولو رفتیم دور دریاچه و پیاده  روی کردیم. برگشتم خانه و برای شام دال عدس درست کردم با کاری سبزیجات! نمیدانم  چرا دوجور غذا درست میکنم!؟  

با ما درم بالای یکساعت حرف زدم؛ به مادر ایشان زنگ زدم که پاسخ نداد. چای و برنج دم کردم و میوه  روی میز گذاشتم  ودوباره با فرشته رفتیم بیرون و برای پرنده ها غذا ریختم و برگشتیم  دیدم ایشان آمده و آمد کمکم و سطلهای را آوردیم تو و گفت سیر است و دیر شام میخورد که ساعت ٨.۵ خوردیم. 

امروز که این پرنده جلوی چشمم مرد بارها  از خودم پرسیدم آدمها چطور همدیگر را میکشند!! 

شب پیش از خواب مدیتیشن ن و پرانیک و مسواک  و شستن دست  و روی و خواب! 


ما آدمها با خواسته هامون و آرزوهامون زندگی دیگران را بهتر یا بدتر میکنیم. 

اینکه شما دوست دارید به پدر و مادرتان کمک مالی کنید که بسیار پسندیده خوب است و این آرزوی شما آنچنان پررنگ است که هرروز خودتان را میبینید که به آنها کمک مالی میکنید و مادر و پدرتان شما ر ا  دعا میکنند و دیگران خواهند گفت چه دختر  یا پسر خوبی  و شما هرروز در ذهنتان این داستان را به نمایش میگذاریدبارها و بارها. خوب این میشود که پدرو مادرتان نیازمند می‌شوند به کمک شما تا شما به آرزویتان برسید،  این میشود که گرفتاری  مالی پیدا می‌کنند و شما به آنها کمک میکنید. خوب میبینید که زیاد هم خوب نیست اینجور درخواستها. شاید بهتر باشد برایشان آرزو کنیم همیشه سرپا و بی نیاز بمانند که این برایشان بهتر از هر چیزیست و گاهی با هدیه ای دلش  را شاد کنیم. هدیه میتواند یک بیرون رفتن باشد،  یک سینما رفتن،  کمک میتواتد خیلی چیزها باشد. 

دوستی داشتم که همیشه میگفت دوست دارم مادر و پدرم پیر بشوند و من خدمتشان کنم چون در نوجوانی آزارشان دادم. پدرو مادرش پیر و ناتوان و بیمار شدند و برای کوچکترین چیزی نیازمند کسی بودند که دستشان را بگیرد. دوستم خسته از نگهداری و غمگین از درد پدرو مادر شد و  هیچکس دوست ندارد که ناتوان و نیازمند فرزندش و دیگران  باشد برا ی هرچیزی. میشود بهتر درخواست کرد که دوست دارم  در کنار پدرو و مادرم  روزهای خوبی داشته باشیم و با هم به گردش برویم،  با هم زمان بگذرانیم،  دوست دارم پدرو مادرم سرپا باشند و بی‌نیاز باشند و من همیشه آنها را یک سرپا ببینم. 


یکی از چیزهایی که زیاد میبینم انتقام و حس انتقام است. سالهای سال بدی دیگران را در ذهنمان نگه میداریم،  به آن غذا( انرژی) میدهیم و هرروز  این دشمنی بزرگ و بزرگتر میشود  در دل ما و هر بار که آن آدم را میبینم  با ما بدتر و بدتر خواهد بود به خاطر همین انرژی که ما گذاشته ایم روی حرفها و بدیهایی که به ما کرده و روز به روز این نهال کینه و دشمنی بزرگ و بزرگتر میشود و مینشینیم که روزی برسد و چوب  خدا به گردش در بیاید و پوز آن آدم به خاک مالیده شود و ما  بینیم که میبینیم چون به دنبالش هستیم. 

حالا آن آدم  به خاک سیاه نشسته میاید درست سراغ  مایی که سالها توی دلمان نقشه انتقام می‌کشیدیم. خودمان خواستیم و از آنجایی که خواسته خودمان بوده و دامان خ ودمان را میگیرد.  

برای همین میگویم بهتر است بخشید و خود را دور نگه داشت که کمتر آسیب دید چه در حال و چه در آینده. 

به جای همه اینها بهتر است اینگونه  دعا کنیم 

خدایا سپاسگزارم که زندگی پدرو مادرم بسیار خوب است و به من نیاز ندارند(هرنیازی)

خدایا سپاسگزارم پدرو مادرم با هم همدل و همراه هستند. 

خدایا سپاسگزارم همدیگر را دوست داریم و با هم خوب هستیم.

خدایا سپاسگزارم که خانواده مهربان و خوبی دارم.

خدایا سپاسگزارم زندگی برادر/ خواهر/ خانواده/ دور و نزدیک خوب است و سپاسگزارم که روزیشان روز به روز بیشتر میشود و زندگی خوب دارند در کنار خانواده خودشان. 

خدایا سپاسگزارم که پدرو مادرم با من مهربان هستندو من را بسیار دوست دارند. 

خدایا سپاسگزارم که خواهر/برادر/دوست خانه بسیار خوبی خریده،  کار خوبی دارد،  بهبود پیدا کرده است.

نگذارید ذهنتان به شما بگوید چه کنید،  فرمان را دست بگیرید و به ذهنتان بگویید چه کند؛  چندروزی جفتک پرانی می‌کند و کم کم رام میشود. 

بیشتر  ما از چیزهایی رنج میبریم که در گذشته  هستند و تنها آن خاطره دردناک با ما مانده است،  گاهی ما خودمان دوست داریم در آن روزگار تلخ بمانیم،  جای زخمیست که دوست داریم دستکاری  بکنیم و خون فواره بزند و ما زار بزنیم و دیگران بدانتد ما چه  بدبختیم. 

ما آدمها استاد این بازی ها هستیم؛  دیدیم آدمهایی را که از چهل سال پیش حرفی را به نیش گرفته  اند و به آن دندان میزنند هر روز هر ساعت و هر دقیقه.

انرژی ها ی خوبتان را هدر  ندهید که کی چی گفت و چه کرد و چی شد،  انرژیتان را ذخیره کنید  و زندگی بهتر بسازید برای خودتان مانند پس انداز.


الهی رها باشی از گذشته و جریاان داشته باشی در حال تا آینده درخشانی برای خود  بسازی.

الهی آمین 


خدایا سپاسگزارم که بیش از پیش زبانم رابرای درخواست خوب و نیک و  سپاسگزاری میگردد. 

سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم 


نظرات 3 + ارسال نظر
مهتاب جمعه 26 شهریور 1400 ساعت 22:21

ایوا جان
همین الان چقدر به این کلمه ها نیاز داشتم.
ذهنم این مدت از فرط اضطراب و ترس مرا خورده و تمام کرده به معنای واقعی. و حریفش نمیشوم. تا چند دقیقه آرام میشوم دوباره آغاز می کند زنجیره وحشتزایی را.

مثل همیشه شفا بخشی و مثل همیشه به موقع به داد دلم می رسی.
الهی که راهت همیشه گشوده باشد و زندگیت همیشه روشن و سرشار از مهر خدا

مهتاب جان از خودت به خوبی نگهداری کن؛ الهی آرام دل داشته باشی که هیچ چیز تکانت ندهد.

الهام جمعه 26 شهریور 1400 ساعت 15:32 http://nagoftehanadideha.persianblog.ir

ایوای عزیز این بار چندم است که با افکاری که آزارم می داده به صفحه ی تو آمدم و بسیار شگفت انگیز جواب آنچه که فکرم را درگیر کرده بود گرفتم. معجزه از این بیشتر. برایت دل خوش، سلامتی و فراوانی نعمت آرزو می کنم. لطفا بیشتر بنویس.

خدارا هزار بار سپاس الهام جان؛ نشانه های خدا همیشه همه جا هستند

یک خانم پنج‌شنبه 25 شهریور 1400 ساعت 13:22

باغت اباد باغبان خوش سلیقه
اینجا که ما هستیم هنوز هوا گرم است در حیاطمان سه سال پیش پیاز گلی اوردیم که گلهای زردی دارد که پاییز گل می دهد عروس دایی ام که خانمی است دوست داشتنی و اهل شمال کشور پارسال بهمان گفت که اسم این گل یار مستی است ...
گلها شاید امدند کمی از بار غم هستی کم کنند .نمیدانم..

خانم نازنین چه نام زیبایی دارد این گل؛ نماینده زیبایی هستند روی زمین گلها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد