بازگشت به کار

ساعت را کوک کرده بودم روی هفت و نیم و بیدار شدم و دیدم ساعت ۶.۵ هست. تا هفت توی تخت ماندم و بلند شدم.  دوش گرفتم و آمادت شدم. از شب پیش همه چیز را توی یخچال کذاشته بودم و فقط برای ایشان نان و پنیر صبحانه گذاشتم و ظرفهای فرشته را پر کردم و ایشان  هم بیدار شد و آماده رفتن شد و ساعت ۸.۱۰ رفت. یک لیوان آب هویج خوردم  و هم ظرفهای شسته شده را از  ماشین بیرون آوردم و سر جاشون گذاشتم و ۸.۲۰ از خانه رفتم بیرون. توی راه آب پرتقال و آناناس  را خوردم۱ ساعت بعد رسیدم و جایی پارک کردم و چون زمان داشتم برای فرشته از فروشگاه چیزی خریدم. پس از یک فاصله ۱.۵ ماهه رفتم سر کار. از سر صبح میتینگ بودیم و آمار و حرف و گراف و.......

چای و میوه و خشکبار ساعت ۱۱؛  ناهار و چای و شیرینی  عصر دادند  و تازه شام هم رفتیم بیرون؛  سر سه تا میز نشسته بودیم و گپ و گفتکو بود. 

برگشتن ترافیک نبود و نیم ساعته رسیدم و ۷.۲۰ خانه بودم.  در گاراژ باز بود و ایشان رسیده بود و فرشته را برد بیرون و سطلها را هم گذاشت بیرون. من هم تندی چای دم  کردم و لوبیا پلو دم کردم و تنم را شستم وساعت ۸.۱۵ شام خوردیم که من یک قاشق بیشتر نخوردم. 

و نشستم و با ایشان حرف زدیم. 

با دو دوست قرار گذاشتم ناهار برویم بیرون روز یکشنبه. 

فردا باید زودتر بروم و ساعت ۶.۳۰ بیدار شوم. 

امروز ناهار ساندویچ سبزیجات خوردم که خوب بود  و شام کاری  سبزیجات که خوب نبود! 

برای هر کسی که اینجا را میخواند از خدا میخواهم ناامیدی،  ترس و نگرانی از زندگیش پاک کند،  


<<خدایا برای درآمد بی‌پایانم سپاسگزارم>>

شادم از شادی تو

امروز ۸ بیدار شدم و برای ایشان یک سالاد درست کردم و تن ماهی هم گذاشتم که ببرد برای  ناهارش، شیرموز و کراسان هم با  نارنگی برد. 

به پرندهها غذا دادم و گوشت گذاشتم بیرون و خودم برگشتم  توی تخت تا ۹.۳۰. موبایلم یکبار زنگ خورد و بلند نشدم. مدیتیشن کردم  و کمی خواندم. امروز روز پرکاریست. نه و نیم  بلند شدم رفتم پیازها را خرد کردم و سرخ کردم توی دوتا قابلمه یکی برای مایه دلمه و یکی برای لوبیا پلو. تا ۱۱۰۱۰ دقیقه کار آشپزی را انجام دادم و آشپزخانه را تمیز کردم . صبحانه  یک لیوان آب سیب و کرفس خوردم و ناهار یک انبه با موز و بادام و برگ اسفناج با کمی آب میکس کردم و اسموتی شد و خوردم. 

 به دوست دیگری زنگ زدم و دعوتش کردم؛  تا اینجا همه گفتند میایند.  گردگیری  و سرویسها را انجام دادم. ریشه موهام را رنگ کردم و جارو کشیدم ودوش گرفتم و تستم را انجام دادم و انداختم  توی کیسه اش و رفتم بیرون و کار بانکی را انجام دادم و بنزین زدم و رفتم پاتولوژی و تست را دادم و برگشتم خانه و فرشته را برداشتم و رفتم پیادهروی و نیم ساعتی راه رفتیم. 

کلم را ورق ورق باز کردم و انداختم توی آبجوش تا نرم شود و دلمه ها را پیچیدم. برای مهمانی دلمه درست نمیکنم چون خیلی زمان‌بر وخسته کننده بود.  لبو هم درست کردم.  غذای فرشته را هم درست کردم و آب هویج و آب آناناس گرفتم  و ریختم توی شیشه برای فردا. ظرفها را شستم با دست و خانه را طی کشیدم. هوا در هم رفت و بارانی شد. چند تا قمری روی زمین در جستجوی دانه بودند و برایشان گندم ریختم.

چای دم کردم و ایشان هم زودتر آمد و چای خورد و رفت سر مطالعه. منهم لباسهای خشک شده را تا کردم و جا دادم و کیفم را بستم برای فردا. یک بطری آب و داروم را هم گذاشتم. برای فردا باید همه چیز را آماده کنم تا زود بروم. مادرم زنگ زد و با هم حرف زدیم.  ساعت ۸ شام خوردیم با 

لبو و سبزی خوردم و ماست. ایشان ظرفها  را تمیز کرد و گذاشت توی ماشین و من قابلمه ها را شستم. برای فردای ایشان کمی توت فرنگی و خیار و نارنگی توی تاپٍرور گذاشتم با یک شیشه آب هویج و دلمه کنار هم توی یخچال آماده برای فرداش. موهام را بیگودی پیچیدم و به پیام خواهرم گوش دادم. خدا را شکر چه پیام خوبی بود. 

خواهر ایشان هم زنگ زد و یک خبر خوب هم او داد که خیلی خوشحال شدم. خدایا شکرت برای این خبرهای  خوب؛  از شادی و نور زندگی دیگران شادم. 

یک چای خیلی کمرنگ برای خودم میریزم و زیر بلانکتم میخزم؛  هوا بارانیست و طوفانی،  


امیدوارم امروز شما هم یک خبر خوبی بشنوید دوستان. 

آمین

<<خدایا برای تواناییهایم سپاسگزارم>>

بای بای مرخصی

امروز صبح که بیدار شدم فکر کنم ۸ بود. برای ایشان میلک شیک درست کردم با کراسان و میوه و رفت آفیس. خودم هم ملافه و روبالشی تخت را درآوردم و انداختم توی ماشین. یک لیوان آب پرتقال تازه خوردم. به پرنده ها غذا دادم و دوش گرفتم و پاکسازی کردم و ۹۰۲۵ دقیقه رفتم آرایشگاه و ابروها را سامان دادم. برگشتم خانه و یکسری دیگر لباس ریختم توی ماشین و شسته ها را بیرون پهن کردم. آرایش کردم که ریمل و  ضد آفتاب و رژه و دست فرشته را گرفتم و رفتیم پیاده روی.به دوستی نزدیک خانه بودم زنگ زد وگفت میاید برای مهمانیم.لباسهای شسته شده را بیرون پهن کردم و کیفم را برداشتم و رفتم شاپینگ تراپی! 

روبالشی سفید گرفتم،  روتختی ها را دیدم و چیزی نبود که خوشم بیاید. از سوپر کراسان و شیرینی گرفتم و از میوه فروشی یک بطری آبپرتقال تازه،  گوجه فرنگی،  دوتا فلفل،  سیر،  توت فرنگی خریدم و دو تا پرتزل فلفلی و زیتونی و قلوه  هم گرفتم و  برای من خودم یک لیوان آب آناناس گرفتم و برگشتم خانه؛  رفته بودم بنزین بزنم که اینجور شد. 

برگشتم خانه ساعت ۱ بود؛  روی تخت را کشیدم و برنج را کته کردم ، برنج از دیروز مانده را ماست زعفرانی زدم و زیر گذاشتم که بشه ته دیگ ته چینی. غذای  فرشته را هم پختم. یک دانه کیوی خوردم. 

یک تکه لباس هم توی ماشین  انداختم دوباره. 

یک قابلمه آب و نمک جوشاندم با سرکه و گذاشتم سر شود تا شورها را درست کنم. یادم آمد گوشتها را نشستم و تند شستم. بسته بندی کردم،  طبقه‌های فریزر را دستی کشیدم و کمی اسفناج پختم. ایشان رسید و ناهار خوردیم که همان قرمه سبزی بود. 

ایشان ظرفها  را تمیز کرد و توی ماشین گذاشت و من هم غذاها را سامان داد. 

۴۰ دقیقه توی آفتاب خوابیدم و مدیتیشن هم کردم. تازه پشتم را به آفتاب کردم و زدم لباسم را بالا تا کمرم  آفتاب بخورد.  تشنگی بیدار شدم و آب خوردم. 

با خواهر جانانم حرف زدم. 

هندوانه بریدم  و خیار و توت فرنگی شستم و روی میز گذاشتم. چای هم دم کردم و ایشان باغ را آبیاری کرد و پرسید یاس را کجا بکاریم. 

لباسهای شسته  شده را  جا میدهم  و برخیش را بالا پهن میکنم.  با ایشان  رفتیم پیاده روی دور دریاچه و هوا خوب بود،  هسته های سیب را بردم و کاشتم. 

برگشتیم و حیاط جلویی را چرخی زدیم و جای یاس را گفتم کجا باشد و گل هم بگیریم و بکاریم زیر درختهای حیاط جلویی. گندم برای پرنده ها میریزم. این روزها یک کلاغ یکدست سیاه بال شکسته شجاع مهمان ماست؛  خدایا شکرت.

 چای و پرتزل خوردیم و من نشستم به کشیدن کاور بالشها و دوختن سرشون. بالش عزیز راه دور راباید بندازم توی ماشین تا شسته شود. 

چای و هندوانه میخوردیم و با ایشان حرف میزدیم و فیلم و تی وی تماشا میکردیم و من کارهای فردام را توی سرم لیست میکردم.

شیشه های شور را پر کردم و آب نمک و سرکه را ریختم رویش،  شام کمی قورمه سبزی خوردیم و داستان قورمه سبزی به پایان رسید؛ چرا هر چی میمونه خوشمزه تر میشه. 

فردا باید بنزین بزنم و بانک هم بروم؛  از ترافیک این روزها هم چیزی نمیدانم. 

 فردا روز پرکاریست. 

دیر میخوابیم؛  من ۱ خوابیدم. 


هر چه کنیم به خود کنیم؛  پیشاپیش نیکی و خوبی بفرستید تا به خودتان برگردد. 


آرزوی بهترین خبر هفته را برایتان دارم. 


<<عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست>>

ایشان مهربان

ساعت ۹۰۱۵ صبحه که بیدار میشوم. 

پیامها را چک میکنم که ببینم از ایران خبری هست یا نه؛  خواهر جانانم پیام برایم گذاشته. 

پاکسازی را انجام میدهم. 

خوب امروز ایشان خانه است و نیست. صبحانه خودم  یک لیوان آب پرتقال میخورم و یک لیوان آب سیب و کرفس و  ایشان هم نان و پنیر! 

برای ناهار قورمه سبزی زیاد درست میکنم که برای فردا بماند چون میخواهم بروم مارکت و خرید و ایشان فردا هم ناهار خانه  است،

خودم وقت دکتر دارم و باید بروم و ایشان هم باید از کمرش عکسبرداری بشود چون درد دارد. 

ایشان ساعت ۱۰.۳۰ رفت و گفت لیست خرید بده تا برات خرید کنم!!!!!باورم نمیشود ایشان خرید خانه کند چون یادم  نیست آخرین بار کی بوده که برایم خرید کرده! 

خریدهای فردام را برایش فرستادم و خودم دوش میگیرم که بروم  دکتر. یک ساعت مینشینم تا رفتم پیش دکترکه دوستم هم هست. برای مهمانی هم دعوتش کردم. یک تست باید انجام بدهم و ببرم به درمانگاه.

از سوپر هویج،  حوله کاغذی،  خیار، شیرمیخرم و برمیگردم خانه و  برنج دم میکنم. گل کلم و هویج میشورم و میگذارم تا خشک بشوند برای شور و روی آنرا پارچه میکشم. 

ایشان  هم برنج، گوشت،  سبزی قورمه،  سوسیس،  لیمو عمانی و نان لواش تازه خریده و آورده. نانها  را برش میزند و کیسه میکند.

ناهار میخوریم و ایشان تمیزکاری میکند و غذاهارا توی یخچال میگذارم و ماشین را روشن میکنم.کمی مدیتیشن میکنم ودراز میکشم. 

  ساعت ۳.۵ میروم پارچه  فروشی و برای خودم میچرخم.

پارچه ها با هم ست میکنم و متر میکنم و در آخر برای تخت فرشته  دو تا رویه میخرم و پارچه سفید برای رویه بالشها. ۵.۳۰ میایم بیرون و سر راه یک گل یاس هم میخرم که بکارم. 

ایشان و فرشته رفته اند بیرون،  چای دم میکنم و هندوانه برش میزنم و کمی چغاله بادام هم روی میز میگذارم. میآیند و ایشان شاکی که چرا فرشته راه نمیرود.

ماشین شستشو را کرده و باید شسته شده ها سر جایشان بروند که میروند. 

چای میخوریم با شیرینی و کمی میوه.

پاکسازی را انجام میدهم. 

میروم پای چرخم و رویه ها را میدوزم و ساعت ده و پنج دقیقه میایم پایین. با مادرم صحبت میکنم و به آرایشگرم پیام میدهم که برای فردا بروم و ابرو هایم را سامان بدهم. 

ایشان شام سوسیس میخورد و من هندوانه با کمی پنیر و دیر میخوابیم چون ایشان سریال تماشا میکند و من هم در دنیای خودم هستم و به رویاهایم پروبال میدهم. 

از پنجشنبه سر کار میروم و باید کارهایم را انجام بدهم. 

یک دفتر کوچک دارم که کارهام را مینویسم در آن. 

زندگی در جریان است و من مانند همیشه به پرندگان غذا میدهم. 


الهی مهربانی پیش رویتان باشد و دلتان شاد گردد امروز و هرروز. 


<<هر گام سپاسگزارم  از خدا برای هر آنچه  پیش رویم قرار گرفته است. >>



مهربانی ایشان

امروز ۹.۱۵ از خواب بیدار  شدم و داشتم خواب میدیم با مادر ایشان نقشه یک استخر توی حیاط داشتیم می‌کشیدیم! 

پاکسازی را انجام دادم و ایشان هم بیدرا شد. ماشین را خالی کردم و دو تا لیوان آب هویج گرفتم و خودم یک لیوان آبپرتقال تازه خوردم. وقت دکترم را کنسل کردم و برای فردا وقت گرفتم. صبحانه را آماده کردم و خوردیم و پرندها را غذا دادم. دوش گرفتم و آشپزخانه را سامان دادم. میخواستم برای ناهار آبگوشت درست کنم که ایشان گفت میرویم بیرون. آرایش کردم و لباس پوشیدم و رفتیم بیرون. هوا گرم بود و پیاده روی خوب بود،  رفتیم جنگل  و همه راه تنها خدا را شکر میکردم برای بهبودی فرشته خواهر جانان. 

بوی بهار و چوب و آوای پرندگان و دیدن شکوفه ها و لبخند روی  لب را همه از تو دارم خدا.

رفتیم برای  فرشته کوچولو چیزی بخریم که پیدا نکردیم و برگشتیم گذاشتیمش خانه و خودمان رفتیم ناهار بگیریم. ایشان محبتش گل کرده بود و می‌گفت هر چی تو بگی؛  گفتم بریم هر کی دوست داری بگیر برای خودو  و من هم یک چیز کوچک میگیرم و میرویم خانه که گفت نهههههه! چرا چیز کوچک بریم رستوران ایتیالیایی. آخرش هم رفتیم رستوران که پیتزا گرفتیم و از دوتاش یکی ماند! من سه برش خوردم و ایشان هم ۴ تا! خوب که نه خیلی بد بود. از همان رستوران شکم من درد گرفت؛  از سوپر دم خانه میخواستیم برای فرشته کوچولو مرغ بگیریم که ایشان رفت سوپر و من هم دستشویی. گفت چیزی نمیخواهی که گفتم شیرینی بگیر. (این شیرینی ها دانه ای هستند وگرنه ما هرروز۱ کیلو نمیخوریم)

گفت نه برامون خوب نیست. من حالم خوب نبود و رفتم سروقت ماشین  که فکر کردم الان ایشان  آنجا نشسته که نبود،  زنگ زدم و دیدم توی سوپره و رفتم پیشش و دیدم  دارد خرید میکند و برای من هم شیرینی گرفته. همسایه قدیمی مهربانمان را دیدیم،  یک بسته  پاستیل برداشتم و ایشان شامپو و مرغ،  خوراکی برای فرشته، کیت کت خرید و برگشتیم خانه. من کمی دراز کشیدم و مدیتیشن کردم. با خواهرجانان چت کردم. برایش پاکسازی کردم. 

ایشان چای دم کرد و هندوانه و خربزه برید وگذاشت روی میز و برای من هم چای ریخت. اینها همه برای از دل در آوردنه. گفت بیا توی باغ بشینیم  و چای بخوریم و یک کیت کت هم برایم آورد! هوا  گرم و دلپذیر بود. اجاق گاز را تمیز کردم و آشپزخانه را سامان دادم.  کمی هندوانه خوردم.  آب سیب و کرفس گرفتم. 

ایشان برای کاری  رفت آفیس و به مادر و خواهر جانانم  زنگ زدم. برای شام سالاد فراوان درست کردم و با سس آواکادو،  کمی چیپس و پنیر و مرغ هم برای ایشان گرم کردم. خوردیم و نشستیم دیدیم ای وای  بلاگ اسکای پست خوره پیدا کرده است. 

نشستیم و با ایشان  سریال میبینیم. 


مهربانی خداوند جاری در تک تک ثانیه‌ های زندگیتان دوستان. 


<<خدایا در دریای نعمتت غرق هستم و سپاسگزارم >>