وای باران

از در آمدم داخل و نرس پای تلفن بود؛  چشمم به دم اسبی بلند خانمی افتاد که غیر حرفه ای بلوند شده بود؛  نه بلوند بود و نه مسی یک نارنجی در میان بود. توی مطب دکتر نشستم و موبایلم را در آوردم  تا کارهای باقیمانده را انجام بدهم. حرکات دو کودک پس زمینه نگاهم بود که خودشون را تکان میدادند. از صدای خنده خانم بغلی سرم را بالا گرفتم؛  خانم با دم اسبی بلند یک دوقلو داشت خندان و خوش اخلاق که ما رو هدف قرار داده بودند و میخندیدند و روی پای پدر و مادر بالا و پایین میرفتند. پسرک پستانکش را در میاورد و لثه به نمایش میگذاشت و قهقه میزد و دخترک هم از آنطرف لبخند بزرگ به ما نشان میداد. موبایل را گذاشتم توی کیفم؛  کار که همیشه هست ولی صحنه به این زیبایی همیشه نیست. سرمان گرم بودو قربان صدقه دریافت میکردند و خنده تحویل میدادند. 

دکتر را دیدم و داروم را گرفتم و برگشتم خانه.

 صبح ۹.۳۰ بیدار شدم و صبحانه خوردم و آبگوشت هم بار گذاشتم؛  دوش گرفتم و رفتم. هوا گرم است! ایشان یکسری لباس بیرون پهن کرده بود و بقیه را هم انداختم توی ماشین. سیب زمینی ها را ریختم و رب زدم. نعناع پاک کردم با گشنیز برای روز سه شنبه ولی نشستم. فالوده هندوانه و طالبی درست کرده بودم و ایشان برایم ریخت و آورد. 

تو کاسه های لعابی که برام خریدی ماست ریختم؛  بدون که خیلی دوستشون دارم. 

ناهار خوردیم و یک فیلم ایرانی دیدیم. 

ایشان عصر خوابید ولی من از دم هوا تنگی نفس گرفتم؛  لباسها را که جمع کردم دیدم هوا بسیار خنک شده و بارانیست. تشکهای صندلی های حیاط را شستم. یک میز عسلی هم رنک میخواست که آنهم رنگ کردم. ایشان برایم چای با کیک آورد و کمی با هم تی وی نگاه کردیم.کمی مربای  آلبالو درست کردم. 

ایشان شمعها را روشن میکند و با مادرش حرف میزند و باران شیشه ها را میشورد. 


وای باران؛  

باران 

شیشه پنجره را باران شست!

از دل من اما

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟ 


به ایشان گفتم امروز برویم  و آن بیزینس را ببینیم.  گفت اره اره حتما؛  ساعت ۱۱.۳۵ شب است و من در تختم و ایشان چهارپایه وسط راهرو گذاشته و به چیزی در سقف ور میرود و گفتم بدا نید که ما هیچ جا نرفتیم! 

وقت رفتن

چهارشنبه صبح با فرشته کوچولو  رفتیم پیاده روی و آمدیم خانه و مدیتیشنی کردیم و شام هم درست کردیم با سالاد؛  و با دوستی دیرین حرف هم زدیم و دوشی گرفتیمو آمدیم بیرون. 

توی راه دوستم زنک زدکه بیاد و برام چیزی را بیاورد که قرار شد فردا بیاد. 

کجامیرفتم؟  خوب سر کار اما قبلش از سوپر مارکت نان خریدم و ایکیا هم رفتم چون که شمع تمام شده بود و ظرف دردار برای کردو وخرما  هم میخواستم. 

ناهارم نخورده بودم و صبحش اسموتی خوردم با آب فراوان. چند دقیقه زودتر رسیدم که خوب رفتم سوشی خریدم برای خودم وسر کار حتی دستشویی هم بدو بدو میرفتم و بر میگشتم چرا که کار بود و کار و کار. 

کارم تمام شد و رفتم خانه و ایشان همینطور نشسته بر مبل در انتظار اینکه به حول و قوه الهی ماکارونی خودش دم بکشد! تنم را شستم و روغن مالی کردم و خوب ماکارونی هم پسر خوبیست و زود دم میکشد! 

شام خوردیم  و کمی اینطرف و آنطرف  کردیم  و رفتیم  خوابیدیم. 

پنجشنبه صبح بلند  شدم نزدیک ۸ و غذای ایشان رادادم  که سالاد الویه بود با شیر انبه و میوه. خودم توی تخت ماندم و کمی خواندم و نزدیک ۹.۳۰ رسما بلند شدم و دوش گرفتم و یک اسموتی برای خودم و سر حوصله خوردم. کاری نداشتم و دوست داشتم هیچ کاری نکنم و همین کار را هم کردم!! 

برای پرنده ها غذا ریختم و هوا بسیار خوب بود.ناهار کمی میوه خوردم و کمی استراحت کردم. 

بعد از ظهر هم پشت به آفتاب کمرنگ سبد لباس اتویی را خالی کردمو همه را اتو کردم و یک فیلم هم تماشا کردم درحال  اتو کردن. 

با مادر و پدر و خواهرم حرف زدم  و برای شام کمی جوجه کبابی داشتم که ته دیگ گذاشتم و کمی آب زعفران هم روش ریختم و کنارش  سیب زمینی گذاشتم و روش برنج ابکش شده ریختم با حرارت کم که دم بکشه. 

ایشان آمد و چای خوردیم و رفتیم پیاده روی ۴۰ دقیقه ای  و شام خوردیم و کمی مرتب کردیم و خوابیدیم. 

جمعه خیلی کار دارم؛  خوب اول خانه را گردگیری می کنم بالا و پایین و همه دستشویی ها را تمیز کردم و یکسری ماشین را روشن کردم و بیرون انداختم و دوباره یکسری دیگر انداختم داخل ماشین. 

به دوستم زنگ زدم  که ببینم اگر دوست داره بروم دنبالش و بریم مارکت که خوب نه نمیاد. 

دوش گرفتم و سفارش نان دادم و نزدیک ۱۱ رفتم مارکت؛  میگو و فیله مرغ؛  گردن گوسفند و کوشت خورشتی خریدم. همینطور  خیار و گوجه و چغندر و نعناع و گشنیز و کرفس وبادمجان و موزو انگور و برای خودم نان زعتر هم خریدم. یک دوست عزیز را در مارکت دیدم و شماره ها را دادم و گرفتم که با هم در تماس باشیم. 

و برای خودم هم دو دسته گل میخک و یک دسته گل لیلیوم خریدم. نانها را گرفتم و چند تا هم برای خیرات پدر ایشان دادم. یک بورک گوشت و پنیر هم خریدم برای شام.  

سر راه از مغازه ایرانی دو تا بسته خرما و پنیر و رب انار خریدم و رفتم به سمت شاپینک سنتر و بانک رفتم برای کار ایشان و یک ماساژ هم گرفتم ۱۰ دقیقه ای! از سوپر هم شیر و شکر ارگانیک خریدم و نزدیک ۳.۳۰ رسیدم خانه. اول لباسهای شسته شده را بیرون پهن  کردم و گوشتها را گذاشتم تو یخچال و بعد خریدها را جمع کردم و رفتم بالا را اول جارو کردم و بعد پایین را و چای دم کردم با میوه و هندوانه،  طالبی و خربزه به دوستم زنگ زدم  که ببینم اگر دوست داره فرشته ها را ببریم پارک که بیرون بود و گفت دارم میام پیشت ولی بیرون نمیتونم بیام. 

زنگ در زد و برام یک کیک خوشمزه آورد و گفت  امروزانگار روز آرامی داشتی!!! خندیدم و گفتم خیلی!! یک سبد گوشت و مرغ در انتظارمه توی سینک. قرار شد فردا  فرشته ها را ببریم بیرون. 

تا شب میگوها را هم پاک کردم و گذاشتم توی فریزر برای چهارشنبه  و همینطور گوشتها را! با ایشان رفتیم پیاده روی دم غروب. شام خوردیم و من یک برش از بورک بیشتر نخوردم و دیر خوابیدیم. 

حالا بماند کلی ایمیل کاری  زدم  و از خانه هم کار کردم؛  جمعه از این شلوغتر نمیشه!!

خدایاشکرت که همه کارهام را انجام دادم. 

هوای اول صبح شنبه خنکه و به ناگاه شیشه های لیوینگ روم را تمیز کردم و از بیرون  شستم و دنیا برام روشن شد.

میرم سراغ اون یکی یخچال و ظرفهای گوجه  و خیار را میشورم و یکی میکنم. از این پس هم جز هندوانه و طالبی و موز انگور میوه دیگری برای خوردن نمیگیرم چون میوه هایی مانند هلو وشلیلی خورده نمیشه ولی برای آبگیری سیب و آناناس و انبه میگیرم. 

چند تا گوجه نرم را میکس میکنم برای لوبیا پلو ظهر و مایه لوبیا پلو را درست میکنم. برای فرشته کوچولو هم جدا درست میکنم. گاز کوچک را پیدا میکنم و توی حیاط بادمجانها را میگذارم تا کبابی شوند و خودم  هم بقیه را  سرخ میکنم با چند تا کدو  سبز؛  خانه را  طی میکشم و سخرانی های خوب خوب گوش میدهم. دوشم میگیرم کمی چرت میزنم. سالاد شیرازی درست میکنم با لوبیا پلو زعفرانی و دارچینی مدل مادرم و ترشی خودم.ایشان قرار است  ۳  خانه باشه اما تا ۳،۳۰  که نیامد خودم غذا خوردم و حرص هم نخوردم. ساعت ۴ آمد و ناهارخورد و کمی بعد خوابید و منم  چرتی زدم. بادمجانها را توی ظرف گذاشتم و گذاشتم داخل فریزر و یک بسته داخل یخجال برای ایشان ته چین گوشت و بادمجان درست کنم. غروب با دوستم رفتیم فرشته گردی و فرشته آنرا اوردم خانه و کلی آتیش سوزوندند ولی عشقند عشق. تا ساعت ۱۰.۳۰ تشریف داشتند و بعد آمدند دنبالش که خوب نمیخواست بره. ایشان شام لوبیا پلو خورد و من نان زعتر و استیج نگاه کردیم تا دیر وقت و نزدیک ۱.۳۰شد که خوابیدیم. 

دوباره طی کشیدم و با جارو شارژی هم آشغالهای این دوتا را جمع کردم. 

خدایا شکرت. 

پ.ن. آقای حسن جوهرچی دوست داشتنی چه وقت رفتن بود! 

پ.ن. وزنم شد ۶۴.۱۰۰ نزدیک ۱ کیلو کم کردم با کلی لغزش اما انگیزه قوی شد. 

پ.ن. وقت من کی میرسد.

روزها میدوند

 یکشنبه دوش گرفتم و رفتم دکتر و  یک ساعتی کار داشتم.  آبمیوه تازه داشتم و با خودم بردم چون صبحانه نخورده بودم. یک آزمایش دیگه هم دادم. 

آزمایش خونم همه چیز خوب بود جز آهن و ویتامین B که خوب برای من کمبودش خطرناکه! 

فشار م پایین بود که برام خوبه. 

پریودهای نامنظم نوید یائسگی زودرس میدهد چون سطح هورمون پایین آمده که برای دارو و بیماری من کاملا طبیعیه و تنها اگر بخواهم تا دوسال میتوانم دارو بخورم نه بیشتر و این یعنی در میانه چهل سالگی باید استاپ کنم. حالا قراره فکر کنم که دارو بخورم یا نه! 

خشکی پوست بیش از اندازه که آنهم به سبب دارومه و موجب عفونت پوستی هم می شود و خوب سیستم ایمنی منرا در پایینترین سطح مقابله نگه میدارند و این عفونتها دیر خوب میشود. حالا دارو هم گرفتم برای این. عفونت رحم هم هست. 

روزی دو تا سه بار باید همه بدنم را روغن بزنم تا خشک نباشه. 

 سرراه آمدن خواستم نان تازه  بخرم که پشیمان شدم و برگشتم خانه؛  ایشان صبحانه را جمع نکرده بود و کمی میوه خوردم و دستی به سرروی خانه کشیدم. دوسری لباس توی ماشین ریختم و قرار شد برای کاری بریم بیرون و ناهار هم بیرون بخوریم. چند جا رفتیم برای چیزی که نیاز داشتیم و آخرش جایی که فکر نمیکردیم آنرا پیدا کردیم. من برای ناهار ساندویچ ویتنامی گرفتم که نونش مایه کرپ بود و ایشان همبرگر.چیزی هم پس دادم و برگشتیم خانه بعد از ظهر و استراحت کردم. رفتیم دور دریاچه پیادهروی؛  خرگوشی هراسان دیدم در دنیای بوق و ترمز.

برای شام جوجه کباب درست کردیم ! 

خودم را پاک کردم.

دوشنبه باید میرفتم سر کار و ایشان هم رفت آفیس تا ظهر؛  صبحانه اسموتی شاهتوت و موز درست کردم و مال خودم را با کنجد و پودر نارگیل و چیاسیدو تخم کتان تزیین کردم و خوردم. ناهار ایشان قرمه سبزی داشت و منم برای خودم سالاد درست کردم با میوه و آبمیوه و انجیر،  گردو و خرما. پتو ها را انداختم تو ماشینو بیرون پهن کردم. دوش گرفتم و ساعت ۹.۲۰ رفتم و کمی به ۱۰ رسیدم. کارم زیاد اما دوست داشتنیه و خیلی لذت میبرم. ۱۵ دقیقه رفتم پیاده روی وقت ناهار و برگشتم و سالادم را خوردم. 

از . اینکه موفقیت آدمها را میبینم خوشحال میشوم؛  مود رینگم همش بنفش بود رنگ الهی و رنگ خدا. 

خدایا سپاسگزارم.

ساعت ۴ آمدم بیرون و سر راه پیاز و شیر دورقم خریدم؛  از جایی دیگر پنیرو کمی کالباس مرغ برای ایشان خریدم اما یک چیزیادم رفت!! 

خرما!!

نان تازه بربری و تافتون گرم هم خریدم. اومدم خانه و تنم را با آب شستمو روغن زدم و یک چای ریختم با نان بربری تازه و پنیر. شکر هم توی چایم ریختم یا به یاد خانه مادربزگم  خدابیامرز! که چای شیرین میریخت برامون و ما با پنیر دانمارکی میخوردیم.  کنار سماور مینشستیم و استکان و نعلبکی را زیر آبجوش میگرفت اول و بعد با دقت چای میریخت و شکر. نان تازه و پنیر وکره و مربای خانگی؛  برای من کودک انگار سلف بهترین هتل دنیا بود. خانه کوچکش همیشه گرم بود.خدا رحمتت کند. 

نم نم باران بود و پتوها را آوردم داخل و با ایشان رفتیم پیاده روی ۴۵ دقیقه ای. با مادر ایشان حرف زدم. 

کمی سریال ایرانی حاجی و سردار دیدیم و شب برای ایشان کالباس گذاشتم و خورد. 

خبر کولبرها ناراحتم میکند؛ مردی را میبینم که به زمین خورده و یک پایش مصنوعیست با بار سنگین و فکر میکنم به حکومت عدل علی!!!

بیت المال و بنیاد مستضعفان و کمیته امداد و غزه که مانند اژدها یی گرسنه میبلعند!!! 

 سیل آنطرف؛ قربانیان پلاسکو این طرف؛  چه بلایی بود که  به این سرزمین نازل شد؟! 

خودم را پاک کردم. 

سه شنبه که امروز باشه تا ساعت ۹.۱۵ خوابیدم ووایشان تا ۱۰؛ خانه را باید تمییز میکردم که کردم . ناهار  داشتیم و دوتا پتو هم انداختم توی ماشین. هوا کم کم پاییزی میشود. تا ۱.۳۰ کارهایم تمام شد و دوش گرفتم. با دوستانم قرار بود بریم دریا که کنسل شد امروز؛  اما هفته آینده  برای ناهار دعوتشان کردم. فرشته کوچولوی دوستم آمد و با فرشته کوچولوی من تا جان داشتند بازی کردند. ناهار خوردیم؛  کمی مدیتیشن کردم  و خوابیدم. و وقتی بیدار شدم دلم شیرینی میخواست که دانمارکی درست کردم  و عالی شد. فقط رژیمی و کم شیرینی شد! کمی میوه و چای هم گذاشتم  و با ایشان خوردیم. باز دوباره دنباله سریال را دیدیم؛  برای شام املت درست کردم و برای فردای ایشان هم سالاد الویه.

خسته بودیم همه و پیاده روی نرفتیم. هوا خیلی خوب بود امروز.

کم کم مهیای نوروز باید شد.

پ.ن. فکر نمیکردم چاقو دسته خودش را ببره اما دیدیم که برید. 

پ.ن. نگر تا چه کاری همان بدروی 

ساختمان پلاسکو 

انفجار حرم امام رضا 


پ.ن.از یکشنبه تنم را با لیف و آب میشورم  و هفته ای یکبار کیسه میکشم؛  در جهت استفاده کمتر از مواد شیمیایی! 


خسته ام

خوابیدم تا ۹.۳۰ ولی هنوز خسته ام. صبحانه را رو به راه میکنم  و خودم هم یک برش نان با کمی پنیر و آبمیوه تازه میخورم. ایشان به سراغ باغبانی رفته و من هم قرمه سبزی برای ناهار درست کرده ام. 

ماشین را روشن میکنم و ویدیو تماشا میکنم"زنان موفق چگونه روزشان را آغاز میکنند" از آن لیست وبلاگ ۱۰ تایی من هرروز نه تا را بای دیفالت انجام میدادم بیشتر زمانها در چند سال گذشته. جالبه که اگر به ندای درونت گوش بدی خودش بهترین پیر و راهنماست. 

با ایشان تمیزکاری کردیم؛  و بیرون و شیشه ها تمیز شد.

کشوی میزکارم و پاتختیم را مرتب کردم؛  خاطره ها رفت توی سطل بازیافت! بیدرنک شوتشون کروم که نیمنگاهی زنده نکند یادی را،  

سمپاشی داشتیم امروز و ساعت ۱ که برنج را دم کردم و شمع را روشن میکنم و دوش میگیرم. یکسری لباس توی ماشین ریختم و ناهار خوردیم. 

صدای تی وی و ماشین و چمن زن همسایه آزاردهنده است؛  دوست دارم از هیاهو دور باشم. اما با صدای طبیعت جان میگیرم. هوا گرم شده دوباره اما سر و صدا شنا ی بچههای همسایه نیست. نزدیک ۳ چرت میزنم و مدیتیشن میکنم. یک پاکسازی هم انجام میدهم.

کسی برای MRI امسال بهم زنگ نزد و من هم زنگ نمیزنم. حالم خوب است. 

ایشان کردی را پر میکند و دوباره به حیاط میرود و آلاچیق را میشورد. کاش چای بیرون میخوردیم اما نشد. ساعت ۸ رفتیم پیادهروی دور دریاچه و فقط نیم ساعت راه رفتیم. 

نه ایشان جان داشت و نه من؛  برای شام هم  بورک پنیر و اسفناج داشتیم. 

توتمیزکاری کلی دستنوشته دوره ها که گذراندم و گواهی و مدرکهام بود. آوردمشون رو به امید خدا هفته ای دوبار تمرین کنم. 


خسته ام. 

مهربانی پیشه کن

هوا تاریکه و روشنه  و من بیدارم! توی جام غلت میزنم و نور آفتاب بیشتر میشود؛  ساعت ۶.۳۰ بلند میشوم  و کمی توی خانه میچرخم و بر میگردم سر جام و مدیتیشن میکنم و خوابم میبرد تا ساعت ۸.۳۰. تازه یادم اومده شب خوبی نداشتم و خیلی درد کشیدم. 

برای ایشان اسموتی توت فرنگی و شاهتوت درست میکنم و برای خودم هم آب هندوانه و طالبی با سیب و هویج و کرفس جدا درست میکنم و میخورم.دوش گرفته ام و کمی خانه را مرتب   میکنم. روتختی را انداخته ام توی ماشین و بیرون توی آفتاب بی رمق آویزان میکنم. روتختی دیگری میاندازم و جا شمعیها روی پا تختی را هم عوض میکنم. ساعت ۱۰.۳۰ شده که میروم خرید خانه. میانه راه یادم می آیدمدارک ایشان جا ماندت و سر ماشین را کج میکنم به سوی خانه و دوباره راه افتاده   به سمت شاپینگ سنتر.

یک تیشرت پس دادنی دازم و از سوپر خیلی خرید؛  الان یادم آمد که تازه چندتا را یادم رفت!!!

برای خودم  میخواستم گل بخرم که یادم رفت؛  احساس گرسنگی دارم و یک لیوان آبمیوه میگیرم با کلی میوه و سبزی هیجان انگیز برای خودم. 

انبه،  شاهتوت، کاهو دو مدل،  موز،  قطره طلا،  انگور،  هندوانه هویج و فلفل دلمه گرفته ام؛  ولی یادم میره که چغندر و کرفس بگیرم. 

کمی برای آفیس ایشان خرید میکنم و برمیگردم خانه و خریدها را جا به جا میکنم و یک لیوان آب هندوانه و طالبی میخورم ومیروم  به آفیس ایشان و خریدهای آنها را هم میدهم.

سال گذشته جمعه ها با دوستی هر هفته میرفتیم و قهوه ای می خوردیم و یک ساعتی کنار هم مینشستیم و اینروزها نیازش را بیشتر حس میکنم. 

وقت دکتر دارم  و یک بی حسی موضعی چند ساعته گرفتم  و کارم انجام شد و برگشتیم خانه. کمی استراحت کردیم  و چای دم میکنم  با میوه و خرما و ارده؛  برای  ایشان کراسان گذاشته ام و شام هم  هنوز درست نکردهام! 

امروز یک ساعت و ۴۵ دقیقه صبح راه رفتم و ۴۵ دقیقه هم شب با ایشان؛  با پدرم حرف زدم. فرشته کوچولو حیاط را به ریخت و دنبال ما میامد که بیایید یک چیزی پیدا کردم و درست بود یک جانور آمده بود توی باغ.

ایشان پیشنهاد داد بر ویم  شام بیرون؛  برایش  سوسیس تخم مرغ درست میکنم و کتلت و پیتزا هم داریم. شام میخوریم و من کارهای  فردا را انجام میدهم تا فردا سبکتر باشد. 


جوری که ما با دیگران  حرف میزنیم و رفتار میکنیم نشاندهنده آن رفتاریست که با خود ما شده. اگر توهین کنیم با توهین پرورش یافتیم و اگر مسخره کنیم مسخره شده ایم؛  اگر با عشق و مهربانی باشد و احترام به خاطر عشق و احترام و مهربانیست که دیده ایم. 


-دیدید فیلم رفتار سفید پوستها را با بردگان آفریقایی؛  لذت میبرید؟  کارشون درسته؟  

-نه خوب بده! نژاد پرستی خیلی بده و کار آدمهای پسته!

-پس همه جا بده؛  هر کی انجام میده پستیه!

-!؟ 

پ.ن. با مهاجرین مهربان باش اگر نمیتوانی آزارشون نده پس؛ شاید یک روز جایی مهاجر شدی!

همیشه مهربان باش باور کن چیزی را از دست نمیدهی.