۲۸ روز سپاسگزاری-روز ۲۱

 چیزی به پایانش نمانده است! 


مانند هر روز صبح ۱۰ تا از داشته هایمان را مینویسیم و در برابر هر یک مینویسیم چرا سپاسگزار هستیم. یک به یک میخوانیم و در پایان هر یک سه بار میگوییم سپاسگزارم. 

۳ چیزی یا خواسته که در زندگیتان چشم به راه پیامدهای شگفت انگیز آنها هستید به یاد بیاورید.  

آنها را به گونه ای را بنویسید که انگار به آن پیامدهای شگفت انگیز دست یافته اید. برای سرانجام شگفت انگیز.........سپاسگزارم. 

باورتان برای سپاسگزاری به گونه ای باشد که انگار  خواستتان  هم اکنون در دستانتان گذاشته شده است. با تک تک یاخته هایتان سپاسگزار باشید و باورش کنید. 

در آینده پیش از هر کاری سپاسگزار داشتن آن باش،  انگار که آنرا داری. 

امروز برای ۳ چیز که گمان نمی‌بردید پیش رویتان گزارده شود سپاسگزار باشید. برای سرانجام شگفت انگیز( تلفن، دیدار با بالادستتان، دیررسیدن به جایی،  به هم خوردن دوستی و.....) سپاسگزارم. 

در پایان روز با سنگی در مشتتان و یادآوری و سپاسگزاری برای بهترین پیشامد روزتان به خوابی خوش بروید. 


من همیشه در هرجایی که سختی و فشار زیاد است با خودم بارها و بارها میگویم که از این رویداد تنها خیر و نیکی به سوی من میآید. همه چیز به سوی بهتر و بهتر شدن میرود و خدا راشکر میکنم. 

این پست را بخوانید. 

دوستی هم کامنتی نوشته زیرش. من باورم این شده است و چون ایمان دارم همه چیز بهتر میشود. من هم روزهایی غر غر میکنم و دوباره خودم را به راه برمیگردانم. 

امروز صبح ایشان رفت سر کار و از شب پیش زرشک پلو داشتم که برد. همراه آب پرتقال و نان شیرمالش. خودم توی تخت مدیتیشن کردم و کمی با دوستانم چت کردم. دو لیوان آب خوردم  و ساعت ۹.۱۵ آماده شدم و رفتم یوگا که چه خوب بود. هوا گرم و دلپذیر بود. ساعت ۱۰.۲۵ دقیقه برگشتم خانه  و یک لیوان آب پرتقال تازه خوردم و دوش گرفتم و تخت را درست کردم و به فرشته غذا دادم و ساعت ۱۰.۵۵ دقیقه رفتم به سوی مارکت. ‌

دوستم توی راه زنگ زد و برنامه مهمانی هفته آینده را پرسید و اینکه کادو چی بخریم. ۱۱.۵ رسیدم و تلفنم را پایان  دادم و زنگ زدم به نازنین دوست که گفت درست دم در پارکینگ  است و آمد خریدهاشو گذاشت توی ماشین من بایک گلدان گل رز بزرگ که خریده  بود تا بکارد. من شلیل،  هلو،  انگور،  شاهتوت، خیار،  کاهو،  سالاد میکس،  اسفناج، موز،  انبه،  نعناع،  فلفل دلمه،  زردآلو،  گیلاس و یک دسته لیلیوم و یک دسته ارکید خریدم. با نازنین دوست رفتیم کافی خوردیم و بورک پنیر و اسفناج،  چند هفته ای  بود هم را ندیده بودیم و از هر دری سخن گفتیم. 

یک کیف  برای مادرم خریدم  و بیسکوییت برای آفیس ایشان و چیا سید برای خودم و آب پرتقال تازه و گوجه سبز و کوجه فرنگی و گوشت شیشلیک و خورشتی و مرغ با توت خشک،  مویز،  بادام  و انجیر خشک خریدم  و نان لواش. با نازنین  دوست خداحافظی کردم  و سرراه برای فرشته یک ظرف و جای قاشق چنگال برای توی کشو خریدم . ساعت ۴ خانه بودم و خریدهارا سامان دادم. دو تا گلدان آب کردم و گلها را توی آنها گذاشتم. یکیش  روی میز توی راهرو  و یکیش روی میز نشیمن  فرمال. 


سبد حصیری بزرگ  را آوردم و همه میوه‌های  شسته را توی آن ریختم. موزهای لک داررا برش زدم و توی فریزر گذاشتم  برای  اسموتی. 

گوشتها را شستم، به پدر و مادرم زنگ زدم که نبودند. این چای دم کردم و میوه  شستم و ایشان آمد و چای خورد و به گلهای باغ رسید. مادرم زنگ زد. به پرندها غذا دادم ساعت ۷.۱۵ با ایشان رفتیم پیاده  روی  و ۸ برکشتیم. 

دوستی که باهاش رفتیم برای مانیکور زنگ زد و برنامه پیک نیک گذاشته بود و خواست یادآوری کند. 

شام نان و پنیر و نیمرو خوردیم. گوشتها را بسته بندی کردم و توی فریزر گذاشتم. روی خیار و گوجه  ها پارچه کشیدم تا فردا جابدهم توی آ ن یکی یخچال. 

به عزیز راه دور زنگ زدم و آشپزخانه را سرو سامان دادم  و رفتم روی کاناپه دراز کشیدم و پاهایم را بالا گذاشتم. 

برای پیک نیک گفتم سالاد الویه  درست کنم که باید با یخ ببرم چون هوا گرم است! اگر پیشنهاد دیگری دارید بدهید. 

عصر که کارهایم را مسکردم کمی میوه برای خودم خرد کرده بودم و خوردم. شیشلیک ها  را مزه دار  کردم و توی یخچال  گذاشتم برای  فردا ناهار. 

فرشته کوچولو از روی میز گیلاس برمیداشت و بالا و پایین می انداخت. دمنوش گل محمدی درست کردم و خوردم. کمی کتاب خواندم. 

برای دوستی هدیه خریده بودم  و انگار به‌این  زودیها نمیبینمش،  یک کتاب و دو شمعدان. شاید برای خودم برداشتمشان! 


یک گل مژه هم زدم! 

فرشته کوچولو کنارم خوابیده و نور شمع اتاق را روشن کرد  است. تن گرمش را نوازش میکنم و میگویم تو این همه سال کجا بودی که من نمیدانستم زندکی چه شادیهایی میتواند داشته باشد. 


خدایا برای ریزو درشت زندگیم سپاسگزارم،  برای هر راه هموار  و ناهموارسپاسگزارم. برای هر بالا و پایین سپاسگزارم. با توهیچ چیز بد نیست،  سخت نیست.


تویی که اینجا را میخوانی از خدا میخواهم که یک یک آرزوهای نیکت  رادر کف دستانت  بگذارد. 

۲۸ روز سپاسگزاری-روز ۲۰


مانند هرروز ۱۰ تا از داشته هایمان را مینویسیم و در برابر هر یک مینویسیم چرا سپاسگزار هستیم. یک به یک میخوانیم و در پایان هر یک سه بار میگوییم سپاسگزارم. 

به قلبتون بیاندیشید و چشمانتان را ببندید و در دل بگویید سپاسگزارم. 

لیست آرزوهایتان( روز ۱۳) را نیاز داریم؛  یک به یک بخوانید و چشمانتان را ببندید،  انرژیتان را روی قلبتان بگذارید و بگویید سپاسگزارم. 

پیش از خواب فراموش بهترین پیشامد روزتان را به یاد بیاورید و سپاسگزار آن باشید.


من از فردا سپاسگزاری خود را دوباره آغاز میکنم چون روزهایم در هم و برهم شدندو چندروزش جا ماند.بنابراین از فردا آغاز میشود. 

به ایشان میوه و آبمیوه و نان شیرمال دادم و رفت سر کارش. 

امروز به خودم استراحت دادم و توی تخت مدیتیشن کردم و کتاب خواندم و ۱۰ بلند شدم،  دوش گرفتم  و ملافه و روبالشی ها ی تخت را انداختم که بشورم و دیدم هوا بد نیست و فردا هم که خانه نخواهم بود این شد که تا دو خانه راتمیز کردم و در کنار تمیزکاری برای خودم آبمیوه گرفتم و خوردم،. میوه خوردم ، موزیک گوش دادم،  در خانه را باز کردم تا انرژی جریان پیدا کند. سه سری لباسشویی راروشن کردم.  کشوهای یخچال را تمیز کردم و یک ظرف بزرگ  سالاد درست کردم  که رفت توی  یخچال. لیست خرید جمعه را نوشتم،  شام را درست  کردم. تا ساعت ۳کارهایم به پایان رسید. کمی کتاب  خواندم و کارهای  خودم را انجام  دادم. 

یک لقمه کره مربا خوردم ساعت ۵ به مادرم و پدرم زنگ زدم و جواب ندادند،  به خواهر جانان زنگ زدم و ساعت ۶ برنج را دم کردم و سبزیجات پختم برای کنار مرغ و زرشک  شستم،  چای دم کردم و ایشان هم آمد. غذای پرندها را دادم و رفتم پیادهروی که دوستم و فرشته اش را دیدم و رفتیم پارک و آن‌ها  بازی کردند. دوستم گفت که دخترش جوس بارش را میفروشد اگر دوست داشتی ببین. کار بی دردسریت هرچند جایش زیاد خوب نیست . ۷.۵ خانه بودم و شام خوردیم یک ربع به هشت و تا خوردیم و جا به جاکردیم یک ربع به نه شد. روی کاناپه  دراز کشیم،  سرم پر از صدا بود.  کمی  بهتر شدم. 

برای خودم گل محمدی دم کردم و خوردم  و آرامتر شدم. بیزنسشان را پیدا کردم  و دیدم قیمتش را.ایشان که کفت نه و جایش خوب نیست.خو دم هم همین را گفتم.


تا خدا چه بخواهد. 

الهی خدا تمیشه برایتان خوبی و خوشی بخواهد. 


۲۸ روز سپاسگزاری-روز ۱۹

فهرست ده تایی موهبتهایمان را مینویسیم و چرای سپاسگزاریمان را هم در پی هر یک مینویسیم. از شماره یک میخوانیم و در پایان هر یک ۳ بار میگوییم سپاسگزارم.

۱۰۰ گام سپاسگزاری داریم امروز و با هر گامتان سپاسگزار هستیم. اینکه خانه هستید یا سرکار یا هرکجای دیگر؛  یادمان باشد هر با گام بگوییم خدایا سپاسگزارم. 

من میگویم زیاده روی هیچ زیانی ندارد! هر چه بیشتر  بهتر. 

پیش از خواب بهترین رویداد روزمان را به یاد می آوریم و برای آن سپاسگزاری میکنیم. 


امروز برای ایشان میوه و آبمیوه و نان  شیرمال گذاشتم با یک بطری آب و رفت. من هم یک لیوان آبمیوه  خوردم و به گلهایم آب دادم و غذای فرشته‌ رادادم و رفتم یوگا. باران پودری میبارید و خیلی خوب بود. ۱۰.۵ برگشتم خانه و دوش گرفتم و پنج دقیقه به یازده رفتم برای مانیکور. اینجا رادوستی که دارم پیدا کرده  بود و من تا ساعت یک ربع به دو برای یک فرنچ نشسته بودم و خوب آخرش دستهامو ماساژ دادند! دوستم زودتر رفت چون باید میرفت سر کارش. تی وی توی سالن روشن بود و فیلم امریکن پای را نشان میداد. دوست من هم با  دیدن صحنه های فیلم هین بلندی میکشید و قهقهه میزد! و بلند بلند فارسی حرف میزد درباره روابط زناشوییش! من هیچگاه نفهمیدم این زنهایی را که ماجراها ی اتاق خوابشان را برای دیگران می‌گویند. این زمانها من خودم را به نشنیدن میزنم و چهره ام هم خیلی جدیست جوریکه بفهمد من دوست ندارم بشنوم و با دوستم هم همینجور بودم امروز. 

کار خودش زودتر از من به پایان رسید و میانه کار من فیلمهای نوه های خواهرش را نشان میداد و با هم قهر هستند دو خواهر؛  هر فیلم جدیدی که پیدا  میکرد توی گوشیش میزد به بازوی من. در آخر خانمی که کارراانجام میداد بهش گفت دستش را تکان نده. خوب برای اینکه فیلمها را نشانم بدهد موبایلش را میاورد توی صورتم. 

داستان دعوا با خواهرش را داشت میگفت که یکباره جوشی شد و صدایش رفت بالا و بلند بلند جیغ جیغی  داستان را میگفت  جوری بود که انگار ما دعوامون شده بود چون دیگران زبان مارا که نمیفهمیدند!

این همان  دوستیست که بردمش سر کار و بسیار مهربان و مهرطلب هست و مانیک دپرشن دارد. هیچ نیت بدی درباره کسی ندارد،  تنها آداب دان نیست و نمی‌داند چگونه و چطور رفتار کند. 


رفتم شاپینگ سنتر و شکر برای آفیس ایشان خریدم و برای خودمان هم شکر،  تن ماهی،  سیبزمینی فری خریدم و چیزبرگر و چیپس و رفتم  آفیس ایشان و شکررا گذاشتم توی آشپزخانه و برگشتم خانه. با فرشته کوچولو چیزبرگررا خوردیم. تلفن از ایران داشتم،  دوستی،  مادر و خواهرم. کمی کرم پاتیسیر درست کردم و میوه  های شسته را توی باکس گذاشتم توی یخچال.ایشان هم آمد و دیدم ساعت ۱۵ دقیقه به ۷ است و من نفهمیده بودم.  غذای پرنده ها را دادم. چای دم کردم و میوه هم گذاشتم روی میز. شیرینی های دانمارکی را درست  کردم و گذاشتم کناری تادوبرابر شوند. دوباره برای پرنده هاغذا ریختم و با فرشته رفتیم  پیاده روی. از دیشب سالاد ماکارونی و سوسیس هم سرخ کردم و شد شاممان. شیرینی ها را توی فر گذاشتم و ۱۵ دقیقه زمان برد تا آماده  شدند. 

ایشان با صدای بلند داشت ویدیو آموزشی میدید،  سریالی هم در بکگراند ناله میزد،  من هم خسته و بی انرژی  بود. تازه ایشان آبریزش بینی هم داشت این شد که هدفونم را زدم و یک موزیک آرام گذاشتم و کمی کتاب خواندم. 

امروز میخواستم بروم پیش خانم برای دیدنش که نشد. حالا شاید فردا یا جمعه رفتم. 

باید بنویسم که چه چیزهایی برای خام گیاهخواری نیاز دارم و یک چهله بگیرم. مویزو کشمش و انجیر اینها و میوه بیشتر که توی  خانه داشته باشم. چیزهای خوشمزه خدارا جایگزین چیزهای خوشمزه کارخانه ها کنم. 

پنج شنبه را خانه میمانم تا کارهای ایشان را انجام دهم. 

کمی باید دورم را خلوت کنم؛ زمانی که خیلی چیز دور برم هست که بهم میریزم. 


مهربان باشیم،  مهربانی ساده است. ازهر دست بدهیم از همان دست میگیریم؛  اگر  باورمان این باشد که هر آنچه به دیگری میکنیم نخست به خودمان کرده ایم دیکردست و دلمان برای بدی کردن میلرزد. 

مهربان باشیم،  مهربانی بسیار ساده است. با لبخند با دیگران  روبرو شویم جوری که دیگران با دیدن چهره مان آرام شوند. 

مهربان باشیم،  با ذره ذره هستی و بازتاب آنرا ببینیم در زندگیمان. 

مهربان باشیم مانند خدا. 


خدایا سپاسگزارم که هر جا میروم نیکی میکارم و  نیکی میبینم. خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم که هر جا میروم تو را میبینم. 

الهی هرجا می‌روید نیکی بکارید و نیکی ببینید. 

۲۸ روز سپاسگزاری-روز ۱۸

۱۰ موهبتی را که داریم فهرست وار مینویسیم  و در برابر هر یک مینویسیم  که چرا برای داشتنشان سپاسگزاریم. اینکه فهرست هرروزتان یکی باشد یا هرروز یک چیز دیگر در فهرست داشته باشید زیاد مهم نیست. هر یک را میخوانیم و سه بار میگوییم سپاسگزارم برای هر یک. 

فهرستی مینویسیم از ده تا از کارهایم که در یادمان هستند و به آن همیشه فکر می‌کنیم و میتوانیم نان آنرا 

"فهرست جادویی کارهایم" بگذاریم. سه تا از آنها را  که برجسته تر در یادمان هستند را برگزینید و ببینید که انجام شده اند و باور کنید که انجام شده  اند و از ته دل سپاسگزار باشید. ۱ دقیقه زمان بگزارید روی هر کدام و آنها را انجام شده ببینید و خودتان را سپاسگزار. 


پیش از خواب بهترینِ روزتان را به یاد بیاورید و سپاسگزارش باشید.

دوشنبه ایشان  رفت سر کار و برایش یک نان شیرمال گذاشتم و آب پرتقال چون ناهار میامد خانه. خودم برگشتم توی تخت و تا ۱۱ توی تخت بودم،  نخوابیدم تنها کتاب خواندم  و وبلاگ. درد داشتم. انگار یک کش از شکمم به چانه ام چسبیده  بود و این دو را به سوی هم میکشید! دو لیوان آب پرتقال خوردم و یک مسکن و دردم کم شد و توانستم  بلند شوم. استخر روز سه شنبه هم به هم خورد  با این  حالم؛  خدا را شکر که رخ نمود! 

یک دوش گرفتم و رفتم توی آشپزخانه و برای ناهار فسنجان با مرغ درست کردم. خمیر دانمارکی هم درست کردم. پرتقال و آناناس و کرفس آب گرفتم. برنج دم کردم و به پرنده هایم  غذا دادم و ساعت ۱ ایشان آمد. ساعت ۲ ناهار خوردیم و من دوبار دراز کشیدم. هیپنوتیزم کردم و خوابیدم کمی. ظرفها را توی ماشین گذاشتم و برای پرنده ها دانه ریختم. کرم پاتیسیر درست کردم. ایشان هم بیدارشد و رفت سراغ باغبانی،  کمی میوه گذاشتم روی میز و یک چای دم کردم. رفتیم رای دادیم و برگشتیم و هوا بسیار گرم بود. 

نان شیرمال درست کردم و توی فر گذاشتم، دوستم پیام داد اگر هستم بیاید برایم چیزی بیاورد. داشتم دانمارکی ها را درست میکردم. دیروز قرمه  سبزی برایش گذاشته بودم که بیرون از یخچال گذاشتم. آمد و برایم شیرینی و بادام هندی آورد و من هم قرمه سبزی را دادم بخورد. فرشته اش را گذاشت و من هم دانمارکی ها را توی فر گذاشتم و ۱۶ دقیقه بیشتر نماند و دوسینی پر دانمارکی داشتم. تا اینها روی رک سرد شوند ما رفتیم تا خانه دوستم و فرشته اش را دادیم و برگشتیم خانه. ایشان به گلهایم رسید و  من شیرینی خوردم و خوردم و خوردم و خوردم. شب ایشان گفت کاش سالاد ماکارونی داشتیم که گفتم فردا شب و همان فسنجان را خوردیم و کم تی وی و خواندن و نوشتن پست و مسواک و در پایان  سنگ در دست به خواب رفتم. 

سه شنبه ایشان رفت و برای ناهار میوه برد و آب میوه ونان  شیرمال  کره عسلی برای صبحا نه. من هم تندی گردگیری کردم و نه دوش گرفتم  و تا کارهایم  را انجام  بدهم ۹.۴۰ دقیقه بود. بنزین زدم که شد ۵۰ دلار! رفتم آفیس ایشان و شیرینی بردم برایشان. ساعت ۱۰  خرده ای بود که رفتم مارکت سیبزمینی، توت فرنگی،  هلو،  شلیل،  زردآلو، گیلاس،    بادمجان،  کدو،  نعنا،  پیازچه،  ریحان،  سیب سبز و سرخ،  سالاد میکس،  آناناس، طالبی، نان  خریدم. رفتم شاپینگ سنتر و از میوه فروشی آب پرتقال تازه،  هندوانه و  از سوپر حوله کاغذی،  ماست و شیر ارگانیک، ‌زیتون،  نرم کننده لباس،   کالباس و بستنی زعفرانی خریدم.

امروز ۲۰۰ دلار توی کیفم  گذاشتم،  ۵۰ دلار پول بنزین دادم و مانده  پولم  ۳۵ دلاربود که توی قلکم انداختم. پول که میبرم بیشتر حواسم  هست تا کارت. 

ناهار آب پرتقال  خوردم.ساعت ۱ خانه بودم و خریدها را جا به جا کردم. ساعت ۲۰ دقیقه به دو آقایی آمد برای اندازه گیری و کارش تا ۲.۱۵ به درازا کشید. سرویسها را شستم و ده دقیقه به سه رفتم  برای لیزر و ۳ و ۱۰ دقیقه خانه  بودم چون انجام ندادند. چند تا سیب زمینی پختم با تخم مرغ  و خانه را جارو کردم  و طی کشیدم. فالوده هندوانه درست کردم و همینطور طالبی با گلاب و از هردو خوردم. شیرینی های خوشمزه ام را خوردم. میوه ها را شستم و هندوانه برش زدم و روی میز گذاشتم میوه های رنگ رنگی تابستانی را. کولر را زدم چون گرم بود. سیبزمینی و خیارشور  و تخم مرغ خرد کردم و ماکارانی را هم پختم.  ایشان زود آمد و چای را دم کرد و من داشتم تنم را میشستم. 

کالباس را خرد کردم و ماکارانی را هم روی هم ریختم و سس زدم و کم کم با سس یکدستش کردم و گذاشتم توی یخچال. چای خوردیم با شیرینی و من دوباره خوردم و خوردم و خوردم! ساعت پانزده دقیقه  به هشت بود که دوستم پیام داد که فردا میاید دنبالم که گفتم خودم می‌آیم و موبایلم را گذاشتم خانه و به پرنده هایم غذا دادم و کاسه آبشان را پر کردم و رفتیم پیاده روی. برگشتیم و شاممان را خوردیم و من خیلی خسته  بودم. سریال ممنوعه را تماشا کردیم و کمی حرف زدیم.  

شب گرم بود و پنجره را باز کردیم. پنجره رو به راه جنگلی را و خوابیدیم. مگر فرشته کوچولو بیدار شود اگر کسی به خانه بیاید که من و ایشان که خواب خوابیم. نزدیک صبح فرشته کوچولو خزید توی بغلم و من این فرشته را نفس کشیدم و انرژی گرفتم از این همه پاکی و مهربانیش. برای فردا با اینکه بارانیست رزرو کردم برای یوگا. 

‌فاز سپاسگزاری برای خودم و دیگران آرامش میاورد. 


الهی دلتان و زندگیتان آرام باشد. الهی زنجیر ایمانتان پولادی باشد،  الهی در زندگیتان نور باشد و نور خدا. 



۲۸ روز سپاسگزاری-روز ۱۷

ماامروز۱۰ تا از داشته هایمان را برای آنها سپاسگزار هستیم در دفتر خوشگلمون که پراز انرژی مثبت است مینویسیم  اینکه چرا سپاسگزار هستیم. 

یک به  یک میخوانیم و برای هر یک سه بار میگوییم سپاسگزارم. 

امروز یک چک داریم! برای خودمان! 


چک را میتوانید از اینجا دانلود کنید. 


چک را به نام خودتان مینویسید و همینطور پولی که نیاز دارید. این چک را امروز همراه خود داشته باشید و در دستان  بگیرید و انگار میخواهید با پولتان و آن چک چیزی را که دوست دارید بخرید و داشته  باشید،  شادیتان را در خودتان جاری کنید و سپاسگزار باشی. سپاسگزار و شاد برای داشتن و دارا بودن. 

این چک را جایی بگذارید که چند  بار در روز نگاهتان به آن بیفتد و سپاسگزاری کنید برای داشتن ودارا بودن. 

پیش از خواب سپاسگزاری میکنیم برای بهترین چیزی که امروز خدا به ما داد. 

این هم روز ۱۷ که زیاد سخت نیست. 

بیشتر ما  به پول حس خوبی نداریم،  پول را بد میدانیم،  آدمهای پولدار را نکوهش میکنیم که یا از راه نادرست در آوردند و یا آدمهای بیخودی هستند. تا از درآمد سخن به میان میاد و دارایی ها زود برای آرام کردن خودمان که هم میخواهیم داشته باشیم و هم نمیخواهیم آدم بدی باشیم میگوییم آدم با نیم متر پارچه از این دنیا میرود. پس اگر بخواهیم اینجوری نگاه  کنیم چرا درس بخوانیم خوب آخرش میرویم زیر خاک حالا  دانشمند  هم باشیم. چرا بچه دار شویم آخرش میرویم تنها توی قبر، چرا خانه بخریم آخرش توی یک متر جا میخوابیم و.....

زندگی  زیباییش به پویاییست وگرنه درجا زدن که ما را مرداب میکند. پولدار بودن بد نیست،  نوکیسه بودن ناپسند است. میشود آدم پولدار خوبی بود،  زندگی خوبی داشت و نام نیک گذاشت از خود. میضود زندگی دیکران را زیرورو کرد و از شادی دیگران شاد بود. 

کسی که پولدار است و برای نمونه کارخانه دارد کارآفرینی میکند و چندین خانواده از آن نان میخورند. پول چیز بدی نیست خیلی هم خوب است؛  به پول مانند دیگر داده های خداوند  نگاه کنیم  و سپاسگزار باشیم. از اینکه می‌توانیم از کسی کمک بگیریم و مزدش را بدهیم شاد باشیم چون آن آدم برای خانواده اش نان میبرد. حس بد توی خرج کردن هم نداشته باشید و کمی از پولتان را ببخشید هراز گاهی( به شیخها و مفتخورها ندهید). 

من اینجا یکسری از کارهایم را میدهم چندتا خانم انجام بدهند؛  به خدا برخی از دوستان گفتند به من که وای نده خودت درست کن! حیف پولت نیست!! خوب برای من که کاری ندارد درست کردن و همیشه در کار درست کردن چیزی هستم تنها یک خوبی در زندگیم دارد که کسی جایی خوشنود است از اینکه درآمدی دارد. هر بار هم باشادی پواشان را میدهم و در جا خداراسپاس میگویم  که میتوانیم کمک زندگی یکدیگر باشیم. 

از به کار بردن گفته های منفی دوری کنید؛  از گفتن  "من پول ندارم"یا   "بدبختم" پرهیز کنید و هر بار که یادتان آمد به اندازه ای که میخواهید ندارید با خودتان بگویید"درآمدم روز به روز بیشتر میشود"یا"پول فراوان به آسانی به سوی من میاید" یا"من کاری دارم عالی،  در جایی عالی،  با درآمد عالی و با افراد عالی". من خودم از این سه تا معجزه دیدم. این کار نیاز به تمرین هرروزه دارد با دوبار گفتن درست نمیشود چون سالها منفی بافتیم و باید پاکشان کنیم و جایگزینشان کنیم. شمایک دانه که میکارید ، به آن آب و کود و نور میرسانید و زمان  میبرد تا سراز خاک  بیرون آورد. شما هم پایش مینشینید تا بروید،  هرروز خاک را  به هم نمیریزید تا ببینید چی شده!جوانه زده یا نه! 

یک چیز دیگر،  ما پول میخواهیم که آرامش داشته باشیم و میدویم و میدویم تا به آن برسیم. در حالیکه اکر آرامش داشته باشیم پول به سوی ما میاد،  تندرستی میاید،  خورد و خوراکمان خوب میشود،  وزنمان پایین میاید،  همراه زندگیمان مهربان میشود و....

دست از گله کردن برداریم و بیشتر سپاسگزار باشیم؛  آرام و با ایمان  باشیم. خدا چیزی بهتر از آنچه که ما امروز برایش پا میکوبیم برایمان فراهم میکند. ما تنها نمیبینیم. 

به خدا پیله نکنیم،  از دست و پایش کنار برویم،  دست و پا نزنیم تنها آرام و با ایمان  باشیم. 


  •  خدایا



    راهی نمی بینم آینده پنهان است

    اما مهم نیست

    همین که تو راه را می بینی و من تو را

    برایم کافی است ...

من خیلی خسته ام میخوابم و روزانه نویس برای زمان دیگر.