۲۸ روز سپاسگزاری-روز ۱۳

امروز را با شمردن موهبت هایمان آغاز میکنیم،  ۱۰ موهبت را می‌نویسیم،  یک به یک میخوانیم و در پایان هر یک سه بار میگوییم سپاسگزارم. 

امروز ۱۰ تا از آرزوهایمان را مینویسیم و هر یک را با نوشتن سه بار واژه سپاسگزارم آغاز میکنیم. سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم  برای.....

جوری سپاسگزاری میکنیم که انگار همین حالا به آرزویمان رسیده ایم. 

چشمانمان را می بندیم  و به این پرسشها پاسخ میدهیم. 

۱. زمانی که به  خواسته ات رسیدی چه حسی داشتی؟  

۲.زمانی که به خواست ات رسیدی نخست به چه کسی گفتی؟  

۳.زمانی که به خواسته ات رسیدی نخستین کاری که انجام دادی چه چیز بوده  است. 

ریز ریز این پرسشها را در یاد زنده میکنیم جوری که انگار  همین حالا پیش آمده اند. 


فراموش نشود یاد آوری بهترین رویداد روز پیش‌از  خواب شیرین شب.

۵ شنبه ایشان رفت و برایش شیرموز و انبه درست کردم و ناهار دیروزش را برد چون دست نزده بود.

یکسری ماشین راروشن کردم و به دوستم ساعت ۹ زنگ زدم که توی  سوپر بود داشت خرید میکردبرای آبگوشت. پرسیدم ایکیا میایی که گفت بله بله. بین ۱۰.۱۵ تا ۱۰.۵ گفتم میایم. دوش گرفتم و یک اسموتی انبه برای خودم درست کردم و یک لیوان  آب پرتقال تازه خوردم. شسته ها را بیرون پهن کردم و کمی دانه برای پرنده ها ریختم و رفتم به دنبال دوستم. رفتم پست و بصتهدایشان را پست کردم. 

از ایکیا یک  کاسه سالاد و ۴ تا کاسه  کوچک ماست خوری،  گیره سالاد، شمع،  چوب رختی،  هاون مادرن برای پوره سیب زمینی خریدم شد ۳۰ دلار  و نهار خوردیم و یک و نیم رفتیم نان سنگ و لواش،  خمیر نان برای پیتزا،  گندم برای هلیم،  خرما،  بادام شور،  کشک،  برگ مو،  اسفناج،  گردو،  کلوچه نادری و هلو خریدم  که شد۵۰ دلار.


توی راه برگشت بودیم که از آفیس ایشان زنگ زدند که یک بسته دیگر برای پست هست که گفتم اگر بتوانم میایم و در آخر نرفتم  و ماند برای فردا.

ساعت ۳.۱۵ دوستم را رساندم و خودم برگشتم و خریدها را جا دادم و برای شام چند تا سیب زمینی پختم که کتلت درست کنم. دو تا کرفس شستم برای آبگیری که دیدم سیب ندارم. کمی سبزی شستم و کاسه ها را شستم با دست چون اتیکت خریدش به سختی جدا میشوند. میوه شستم،  طالبی و پاپایا برش زدم و یک کاسه توت فرنگی روی میز گذاشتم. یک لیوان زعفران دم کردم برای خودم. مایه کتلت  را درست کردم و  ساعت ۵ و نیم کتری را پر کردم و شسته ها را آوردم تو  و برای پرند ها غذا ریختم و با فرشته رفتیم بیرون. مادرم زنگ زد و حرف زدیم. دوستم و فرشته اش را دیدم و فرشته ها با هم بازی کردند. ساعت یک ربع به هشت برگشتم خانه و کتلتها را سرخ کردم و چای دم کردم. نانها را  برش زدم و ایشان هم آمد و برای خودش چای ریخت. من هم دوباره زعفرانم را خوردم چون دیگر به چای سیاه کششی ندارم. تنها آبجوش و دمنوش. ساعت ۸.۲۰ دقیقه شام خوردیم و تا پاکسازی کردم 

ساعت ۹.۱۰ دقیقه بود. کارایشان جایی گیر  کرده بود و شاکی از دنیا بود و خودش را بدبختترین آدم دنیا میدانست! 

برایش دعا میکنم که فردا این گره توی کارش نباشد چون حق دارد ناراحت باشد. 

ایشان یک سریال ایرانی تماشا میکند که من نیمی از هنرپیشه ها را گم میکنم و نامش را نمیدانم و تی وی روشن است و ازتوی گوشیش برنامه آقای فردوسی پور را تماشا میکنو و من هم این میان کتاب میخوانم! 

کمی نشستم و کتاب خواندم و شسته ها را تا کردم دسته دسته  جا دادم. شیفته اینکارم که بوی نرم کننده و پاکی میدهند و توی کشوها میگذارم.

باز دوباره لک دیدم!!! داستانی شده این پریود ما!! 

صورتم را شستم باید یک تونر برای خودم درست کنم برای پاکسازی پوستم در کنار چندین کاری که پشت گوش میاندازم  مانند اکتیو کردن یک سیم کارت،  پاک کردن مموری گوشی،  چند تا پست و...


خدایا برای فراوانی و توانایی و مهربانی جاریدر زندگیم سپاسگزارم. 

از خدا میخواهم در زندگیت تندرستی و فراوانی و مهربانی جریان داشته باشد تا همیشه. 

۲۸ روزسپاسگزاری- روز ۱۲

 شیرین چو شکر باش شاکر 

شاکر همه دم شکر ستاند 

در یک جای آرام مینشینیم و دفترمان را باز میکنیم. 

روز ۱۲ شده و مانند هرروز ۱۰ موهبتی را که داریم و اینکه چرا برای آن سپاسگزاریم را  مینویسیم. یک به یک میخوانیم و در پایان هر یک میگوییم سپاسگزارم. 

نام سه کس را که سبب زیرو رو شدن زندگی ما شدند را مینویسیم و اینکه چه  کردند برای ما و ما برای تک تک آن کارها از آنها سپاسگزاریم. آنجه نوشته ایم میخوانیم بلند و سپاسگزاریمان  را بیان میکنیم. 

پیش از خواب بهترین رویداد روزت را به یاد بیاوریم و سپاسگزار باشیم برایش.


ساعت ۷.۵ بیدار شدم و خیلی خسته بودم! چون شب پیش ساعت ۲ خوابیده بودم. برای ایشان یک  نان شیرمال کره و عسلی گذاشتم همرا ه آب سیب و ناهارش. تندی پایین را گردگیری کردم و سرویسها را شستم. دوسری ماشین را روشن کردم و بیرون  پهن کردم. دوستم ساعت ۸.۵ زنگ زد و تا ۹.۱۵ حرف زد. این بین آبگرم و لیموم را میخوردم. ۹.۱۵ خداحافظی کردم و آماده  شدم و رفتم یوگا که خیلی خوب بود. تو راه برگشت بودم که دوستم که پیش ایشان کار میکنه زنگ زد که اگر بیرون میری با هم بریم. گفتم باشه ۱ ساعت دیگر. رسیدم خانه و یکسری دیگر لباس ریختم تو ماشین و فرشته را بردم بیرون. 


برای پرنده ها غذا ریختم. به دوستم که پیش خودم  کارمیکرد زنگ زدم که اگردوست دارد بیاید کلاس یوگا گفت نه چیه! آدم عرق نمیکنه و کالری نمیسوزه. من دوست دارم برم زومبا و گفت اگرمیرویم بیرون  به او هم بگوییم.

ساعت ۱۲ دوستم آمددنبالم و رفتیم شاپینگ سنتر و آن یکی دوستمون هم آمد. از سوپر خیار،  شیر،  خامه و ماست ارگانیک،  کره، سرکه سفید،  تخم مرغ،  پاستا تازه،  شوینده ماشین ظرفشویی،  قارچ خریدم  به ارزش ۴۷ دلار. از میوه فروشی انگور،  گوجه سبز،  هل. و شلیل گرفتم و شد ۲۱ دلار. 

یک برس توالت  هم برای آفیس ایشان خریدم،  چندتا چیز دیگر میخواستم که گفتم زمانی که خودم  باشم میخرم. ساعت۱.۵ بود که دوستم رفت و ما دوتا رفتیم ناهار خوردیم و کمی چرخیدیم و ساعت ۴ بود که دوستم من را رساند خانه و رفت. 

خریدها را جا به جا کردم و خانه را جارو زدم. برای شام سس آلفردو درست کردم  و فیله مرغ سرخ کردم و پیاز و سیر و قارچ تفت دادم و با هم یکجا کردم و سس رار یختم روی آن. این کارها تا ساعت ۶ زمان برد. سالاد درست کردم و چای دم کردم. خانه را طی کشیدم و ساعت ۷ رفتیم پیاده روی ، پرند ها گوش تا گوش نشسته بودند و سهمشان را گرفتند. ۲۰ دقیقه بیشتر راه نرفتیم. 

آب جوش آوردم و پاستا را توی آن ریختم و ساعت ۸ شاممان را خوردیم و خیلی زیاد شد و خوشمزه و ما هم زیاد خوردیم!!!

ساعت ۹ کار آشپزخانه را انجام دادم  که مادرم زنگ زد و تا ۹.۵ حرف زدیم. کارهایم را انجام دادم  و کمی خواندم و ساعت ۱۲ خوابیدم. 

سنگم پیش از خواب توی دستمه و صبح زیر کمرم! 


خدایا سپاسگزارم که همه چیز دست تو میسپارم ای کاردان. سپاسگزارم برای ایمانی که به من نشانیش را دادی. 

گره هایتان را به خدا بسوارید،  چرا که دانای تواناست. 


۲۸ روز سپاسگزاری -روز۱۱

مانند روزهای پیشین ۱۰ تا از داشته هایمان را مینویسیم،  یک به یک میخوانیم و در پایان میگوییم سپاسگزارم. من چشمهام را میبندم و با هر باز گفتن انگار یک موجی  از قلبم  بیرون میرود،  هر بار این موج گسترده تر از پیش است. 

از صبح که چشمانمان را باز میکنیم سپاسگزاری را آغاز میکنیم. به هر چه دست میزنیم،  میبینیم،  بر میداریم برای همه چیز سپاسگزاری میکنیم. 

سنگمان را پیش از خواب از یاد نبریم،  سپاسگزاری برای بهترین چیزی که در روزپیش آمده پیش از خواب. 

الهی روزتان پر از چیزهای خوب بوده باشد که ندانید برای کدام سپاسگزار باشید.

به گمانم امروز ۸ بیدار شدم،  از پشت شیشه نشیمن جای پای باران دیده  میشد. چای دم کردم،  از ایشان که زیر دوش بود پرسیدم ناهار چی میخورد  که گفت آلبالو پلو. 

پیش از صبحاله یک لیوان آب ولرم با لیمو خوردم  و با ایشان صبحانه خوردم،  نان بربری و تافتون و پنیر و کره  و مربا و عسل. 

ایشان رفت آفیس و باران تندتر شده  بود. لیوان و بشقابها و همه شسته ها را توی کابینت جا دادم. ۳ تا ران مرغ گذاشتم بیرون. 

‌خمیر نان شیرمال را درست کردم. 

برنج خیس کردم. نشستن به خواندن. 

یک شمع روشن کردم برای خودم و آب زیادی نوشیدم. 

مرغها را سرخ کردم و توی تابه بزرگم پیاز سرخ کردم  و سس گوجه  درست کردم  و مرغها را گذاشتم توی آن. زعفران و آبلیمو زدم و گذاشتم روی دمای کم. برای پرنده ها نان ریز کردم. دوستی که یکشنبه رفتیم خانه شان زنگ زد و تشکر  کرد و دستور آش من درآوردی را گرفت! 

ساعت ۱۲ ویدیو تماشا کردم تا ۱.  رفتم دوش بگیرم و زیر دوش بودم ایشان آمد. برنج را دم کردم و سالاد شیرازی درست کردم. هوا آفتابی شد و دوسری ماشین رار وشن کردم و بیرون پهن کردم و ۲.۱۵ ناهار خوردیم و برای شام هم ماند.

ته دیگ آلبالو پلو!

پس از ناهار رفتم توی آفتاب دراز کشیدم و هیپنوتیزم کردم.دو روزه مدیتیشن نکردم! خوابیدم تا ۵.۱۵ و بیدار شدم و کتاب خواندن وایشان تا یک ربع به هفت خوابید!!!!

چای دم کردم و میوه شستم. شسته ها را آوردم توی خانه.  فررا روشن کردم و نان شیرمالهارا توی سینی گذاشتم تا دوبرابر بشوند. با ایشان رفتیم پیاده روی و ۴۰ دقیقه ای را ه رفتیم. 

ایشان چای ریخت و من تخم مرغ روی نان شیرمال ها زدم و ۱۶ دقیقه گذاشتم توی فر. توی تخم مرغ یک قاشق شیر زدم و خوب شد. 

۸ تا نان شیرمال خوشگل از فر آمدند بیرون،  دلتون نخواهد.

یک چای خوردم و به مادرم زنگ زدم و همزمان با برس گردگیر خاک قرنیزها را گرفتم. ۴۰ دقیقه زمان برد!! 

فیلم دیدیم و میوه خوردیم. شام ایشان شیر و کره و پنیر و مربا با نان شیرمال خواست. خوردیم و ایشان ظرفها را شست همه. 

من وبلاگ خواندم و تو اینستا چرخیدم. یوگای فردا را رزرو کردم و امیدوارم هوا خوب باشد. 


هوای دلتان پاک باشد دوستان  همیشه به یاری خدا.


خدایا سپاسگزارم که دلم را پاک کردی از کینه،  داوری نابجا،  رشک و هرآنچه  بد.

۲۸ روز سپاسگزاری-روز ۱۰

یک سوم راه را پیمودیم. 

امروز مانند هرروز ۱۰ تا از  داشته هایمان را توی دفتر خوشگلمون مینویسیم و یک به  یک میخوانیم و در پایان هر یک سه بار میگوییم  سپاسگزارم. 

گام دوم گرد جادویی  سپاسگزاری است که در سرانگشتانمان داریم. از ۱۰ نفری که امروز برای ماکاری انجام میدهند و کمکمان میکنند سپاسگزاری میکنیم از ته دلمان نه تنها با زبانمان و کمی از این گرد نقره فام یا زرین جادویی را به روی آنها میریزیم. 


<<من(ایوا) گاهی از جلوی مغازه های خلوت که رد میشوم یا آدمهای گرفتار میبینم یا آدمهایی که کار خوبی ندارند و از این دست چیزها؛  توی دلم میگویم "خداراسپاس برای کار خوبی که پیش رویت میگذارد" یا"خداراسپاس که بازارت گرم  است" یا" خداراشکر که تندرستی"،  "خداراشکر که زیبایی" و....... وانگشتانم را تکان میدهم انگار دارم گرد زرین بررویشان میریزم. >>


گام سوم سنگ جادوییست در مشتمان برای بهترین چیزی که امروز روی داده. 

برای روز ۱۱ باید آماده  باشیم؛ از زمانی که چشم باز میکنیم به هر آن‌چه  دست میزنیم  سپاس‌گزاری میکنیم. برای مسواک،  تخت،  دوش،  کافی،  صبحانه،  لباس،  موبایل و.......


ایشان آهنگ فردا تو میایی هوشنگ عقیلی را گذاشته،  چه زیباست. 

امروز صبح ساعت ۸.۵ بود بیدار شدم و یکدور توی خانه زدم. با مادرم چت کردم. باران آمده بود و زمینها خیس بودند. چای دم کردم و ایشان تندی دوش گرفت. ایشان کمی به کارهایش رسید و من هم ۴ تا آناناس  و چندتا پرتقال را پوست گرفتم و برش زدم و آب گرفتم. یک لیوان آب ولرم با لیمو خوردم. هرچی سیب هم داشتیم آب گرفتم. سبد میوه خالی خالی شد. حالا باید میوه های تابستانی بگیرم. چندروز پیش رفتم خرید انار دیدم وخواستم بگیرم که به خودم گفتم میوه به فصلش. ایشان ۹.۵آمد و صبحانه اش را خورد و من آب پرتقال تازه خوردم و آبمیوه گیری را شستم وساعت ۱۰ دوش گرفتم و آماده شدم و۱۰.۴۵ دقیقه رفتیم برای کار ایشان. با خودم یک طرف میوه بردم.زود رسیدیم وایشان رفت پیش یکی از دوستانش و من توی ماشین نشستم و تمرین سپاسگزاریم را انجام دادم. دوباره آمد و گفت تو هم بیا بالا که گفتم نه توی ماشین میشینم.توی ماشین هیپنوتیزم و مدیتیشن کردم و خوابیدم. ایشان  ۱۰ دقیقه ۱۲ زنگ زد و گفت بیا بالا که گفتم نه راحتم و نشستم کتابم  را خواندم. زنگ زدم دکوراتوری که چند هفته  پیش آمد و گفتم ریز هزینه ها را ایمیل کنند برامون.  نزدیک ۱ بود آمد و رفتیم دیدن یک دکوراتور دیگر که چیزهایی پسندیدیم  و گفتند هفته آینده میایند اندازه گیری و هزینه را میگویند.

آن یکی ۶۰۰۰ دلار گفت،  ببینیم این چطور است. رفتیم ناهار خوردیم با ایشان و ساعت ۳ خانه  بودیم. برای پرندها غذاریختم و همینطور به فرشته کوچولو غذا دادم. 

ایشان بستنی خورد و فرشته هم میخواست! هیپنوتیزم کردم و خوابیدم کمی، بیدار شدم و کمی پادکست گوش دادم. ظرف میوه را روی میز گذاشتم،  چای دم  کردم. سرویسهای بالا را تمیز کردم و اتاق کار خودم را جارو کشیدم. به مادرم زنگ زدم که پاسخ نداد. برای شام سبزی پلو با ماهی دودی میخواستم درست کنم. مادرم زنگ زد و تا ایشان بردارد رفت روی پیامگیرمان. نشد با پدرو مادرم حرف بزنم. ساعت ۷ رفتیم پیادهروی و برای پرنده ها دانه ریختم. ده دقیقه به هشت برگشتیم. ایشان رفت دوچرخه سواری و در گاراژ را باز گذاشتیم. در خانه مان را هم باز میگذاریم غروبهای روزهای گرم. اینجا بیشتر درهای خانه توری فولادی دارند. برنج را گذاشتم بجوشد که دیدم فرشتت به در میزند. فکر کردم  ایشان آمده و دررا باز کردم که زد بیرون. صدایش کردم نیامد. رفتم توی گاراژ دنبالش دیدم راه به جنگل را گرفته و میدود. بدون کفش با جوراب روی سنگریزه ها میدویدم که ایشان در پایان راه پدیدار شد و فرشته کوچولو ایستاد. از ایشان پرسیدم از جلوی خانه رد شدی که گفت نه ولی چون نزدیک بوده فرشته میدانسته دورو بر خانه است و حتی میدانسته از کجا میاید. 

برنجم داشت میجوشید،  آبکش کردم وگذاشتم دم بکشد با ته دیگ نان و ماهی هم توی تابه کوچک تا آماده  شوند. شاممان را خوردیم و من نشستم به خواندن یکسری قرارداد و ایشان هم گوشه کاری را گرفت . ظرفها را توی ماشین گذاشتم و کمی بادام  خوردم. صورتم را شستم و خواندنم را توی تخت انجام دادم. 


توی بسته داروم یک فرم هست که میتوانم پر کنم و خدماتی دریافت کنم. مانند کسی که کمک حالم باشد،  نرس دارم ولی توی این همه سال یکبار هم بهش زنگ نزدم چون خداراشکر نیاز نداشتم. برای کارهای روزمره مانند خرید اگر نیاز داشته باشم کمک میتوانم داشته باشم. برای پارکینگ میتوانم کارت داشته باشم جای مخصوص پارک کنم.  برای دکتر رفتنهایم میتوانم درخواست تاکسی کنم و از دولت میتوانم تا سقف دوهزار دلار ماهیانه دریافت کنم. 

تا به امروز نه بهش فکر کرده بودم که یکی از این خدمات رابگیرم و نه میخواهم بگیرم. ‌

من حالم خوب است و میتوانم روی پای خودم باشم،  کار کنم،  خرید کنم،  رانندگی کنم و..... 

اینها باشد برای کسی که نیازمند است و ناتوان. 


الهی هیچکدامتان درمانده  و دردمند نباشید. 

خدایا سپاس برا همه توانایی هایی که به من داده ای. 

۲۸ روز سپاسگزاری- روز۹

توی دفترمان ده چیزی که برای آنها امروز سپاسگزار هستیم مینویسیم. یک به یک میخوانیم و در پایان سه‌بار میگوییم سپاسگزارم. 

روی یک قبض پرداخت نشده مینویسیم "برای پول سپاسگزارم". چه پولش را داشته باشید چه نداشته باشید از ته دل سپاسگزار  باشید. بیش از یکبار بگویید، هیچ زیانی ندارد هر چه بیشتر بگویید. 

روی ۱۰ تا قبضی که پرداخت کرده اید بنویسید"  پرداخت  شد،سپاسگزارم"  و از ته دلتان سپاسگزار  باشید.

سنگمان را پیش از خواب توی دست بگیریم و برای بهتری چیزی که امروز داشته ایم سپاسگزار باشیم. 


خدایا سپاسگزارم برای هر دم روزهای زندگیم،  سپاسگزارم که  به شانس زندگی کردن دادی در این دنیای زیبایت. 


امروز ۸ بیدار شدیم با ایشان،  ایشان زود دوش گرفت، من هم چای دم کردم. برای خودم سالاد میوه با انبه،  توت فرنگی،  گلابی و انگور درست کردم و خوردم. 

ایشان گفت بیا میز راجا به جا کنیم. هفته پیش اینکاررا کردیم و ایشان گفت به به چه خوب شد که هیچ  هم نشد. من هم گفتم نهایتش دوسه هفته دیگر میفهمه خوب نشده چرا جدل کنم باهاش. حالا امروز میز حواریوون سنگین را چرخاندیم سر جای اولش. صبحانه خوردیم،  مربای آلبالو سر میز بود نخوردم! به ایشان گفتم خوشمزه شده که گفت بله. به‌همین بسنده کردم و  خودم نخوردم. 

ایشان گفت ناهار آش میخورد صبح کمی پیاز سرخ کردم و عدس،  ماش،  برنج قهوه ای،  کینوا و جو دوسر ریختم توش و گذاشتم دل به دل هم بدهند و آش جا بیافتد. این آش من درآوردیست. 

تا پیاز سرخ شود آشپزخانه را تمیز کردم. ایشان برای پرنده ها دانه ریخت. 

خانه را گردگیری کردم ۲۰ دقیقه ای،  ۱۵ دقیقه برای سرویسهای پایین و ۱ ساعت جاروی پایین. حالا این بین پیاز داغ،  نعناع داغ و کشک هم جوشاندم. سبزی آش و اسفناج هم ریختم توی آش و آش را ریختم توی یک دیگ استیل بزرگتر. گوشت قلقلی هم ریختم توش. گفتم من درآوردیست! 

ایشان هم ماشینش را شست،  بیرون را تمیز کرد،  دوچرخه ها را سرویس کرد. 

‌فرشته هم میپلکید برای خودش،  تختش را گذاشتم بیرون و خیلی شیک خوابید روش. باد آرامی لای شاخه های درختان میوزید. لوندرهایم از روزی که کاشتم بلندتر شده اند. 

با ایشان حرف زدیم که درختچه های جلوی در را در بیاوریم و گل بکاریم. باید زیاد کود بدهم. با هم آب پرتقالی خوردیم. امروز توی جیم یک سوسک پشت تریدمیل دیدم  و  به ایشان گفتم که همه را پاکسازی کند. به خودم  گفتم روز ۱۰ دقیقه با وسیله ها حرکتی بزنم!! 

 ساعت ۱ رفتم بالا را هم گردگیری کردم و جارو کشیدم جز اتاق کار خودم. ۱.۵دوش گرفتم و ایشان هم داشت یکسری چیز میریخت دور. من دیگر لوسیون بدن نمیخرم. روغن نارگیل یا بادام شیرین به تنم میزنم،  شیمیایی نیست و سود دارد تا زیان برای بدنم. پیراهن باتیکم را پوشیدم و موهایم را کمی روغن زدم. 

کشک فراوان توی آش ریختم و خیلی خوشمزه شد. ناهارمان را خوردیم و سینک را پاکسازی کردم. یک ظرف آش برای دوستم کشیدم. توی آفتاب دراز کشیدم و هیپنوتیزم را انجام دادم و خوابیدم. 

پس از خواب یک لیوان آب خوردم و یادم آمدم داروم را نخوردم و همینطور سپاسگزاریم  را انجام  ندادم. یک بستنی دورنگ برا ی خودم آوردم و توی اتاق آفتابگیرم  نشستم و بستنی خوردم و نوشتم. ایشان آمد و گفت زودتر برویم. موهایم را بردم بالای سرم  و ضد آفتاب زدم و یک رژ کمرنگ و ریمل. ایشان اتوشده ها را آویزان کرد. آش و نان رژیمی را برداشتم و رفتیم خانه دوستم برای همدردی.

 خدا رفتگان همه را بیامرزد. یک ساعت  بودیم و برگشتیم خانه و شلوار پوشیدم و سوییت شرت ایشان را برداشتم و  ایشان  با آبیاری سرگرم بود. به پرنده ها دانه دادم و رفتیم پیاده روی و ساعت ۸ برگشتیم. میوه شستم،  چای سبز دم کردم. شمعها  را روشن کردم. با مادر ایشان حرف  زدم و طی هم کشیدم. 

میدانستید ما اینجا حمام و دستشویی هامون را هم طی میکشیم؟؟  در این راستا بنده چندین طی دارم،  طی بالا،  طی پایین،  طی خانه،  طی دستشویی ها(چندتا)! 

ساعت ۹ دوباره آش گرم کردم و یک ماست و خیارو شوید درست کردم و خوردم  خودم.ایشان بیشتر آش خورد و من هم  کمی خوردم. 

ظرفها را گذاشتم تو ی ماشین و ایشان یک فیلم گذاشت ببینیم. من کتاب خواندم. حالا هم داره آهنگ سوسن گوش میدهد. خدا رحمتش کند. 

به پدرم گفته بودم به خواهر جانان پولی بدهد چون چندین بار در کار خیر برای من پول گذاشته و ما باهم  حساب داریم. خواهر جانان  گفته یادش نمیاید برای چی بوده و باید با خود ایوا حرف بزنم. بابا گفته حالا بگیر اگر زیاد بود برگردان. گفته نه تا ندانم برای چی هست نمیگیرم. مامان  میگفت خستگیم در میرود وقتی شماها را اینجوری میبینم که درست زندگی میکنید. 

یادم نیست آخرین بار کی با خواهر جانان حرفم شده است،  یادم نیست زیرآب هم را زده باشیم،  یادم نیست  حسادت کرده باشیم، صدای بلند  یادم نیست،مسخره کردن همدیگر را نداشتیم،  بدگویی نداشتیم و قهر نداشتیم و خیلی چیزهایی که بین خواهر و برادرها میبینم ما نداشتیم. خدایا سپاسگزارم برای گوشه امنی که درآن بزرگ شدم. 

حالا هم بروم مسواک  بزنم و ملافه تمیز بکشم روی تخت. 

 شاید فردا رفتیم بیرون با ایشان.

 فرشته کوچولو کمی بیحال است،  قلبم را چنگال میکشند. فکر کنم فردا باید ببریمش دکتر. فدای رخ  ماهش که الان داردنگاهم میکند. 


خدایا سپاسگزارم که روز خوب داشتم. ‌

شادم برای روز خوبی که دارید دوستان،  الهی هرروزتان خوبتر از روز پیش باشد.