۲۸ روز سپاسگزاری -روز۸

یک هفته از دوره سپاسگزاری گذشت هرچند من خودم روز هفتم هستم. شما کجای کار هستید؟  

گام نخست روز ۸ نوشتن ده تا از موهبتهای زندگیمون هست و یک به یک خواندن آنها و در پایان هر یک سه بار گفتن سپاسگزارم. 

گام دو سپاسگزاری پیش از خوردن یا نوشیدن هر چیز ی و اگر فراموش کردیددر دم انجام دهید میتوانید هرزمان که به یاد آوردید انجام دهید. 

گام ۳  به خوراک یا نوشیدنیتان را با گرد جادویی انرژی بدهید،  سپاسگزاری کنید و بعد با نوک انگشت انگار گردی را توی آب یا خوراکتان میریزید. گرد جادویی میتواند همه چیز را پاک کند چون سر انگشتان شما پر از انرژی سپاسگزاریست. 

گام ۴ سنگتان را در دست بگیرید پیش از خواب و بهتربن رویداد روزتان را به یاد بیاورید و برایش سپاسگزاری کنید از ته ته ته دل. 


امروز من ساعت ۹.۵ بیدار شدم و کمی خواندم و ۱۰ بلند شدم. ایشان هم بیشتر خوابید و یک ربع به ده بلند شد و رفت دوش گرفت. چای دم کردم و صبحانه را آماده کردم، 

یک پیاز ریز کردم و یک بسته گوشت  بیرون گذاشتم و یک لیمو عمانی در کنارش توی یک بشقاب همه را گذاشتم. تا ما صبحانه بخوریم پیازه تفت داده شدند و برنامه قیمه افتادروی غلتک. 

دو تا تخم مرغ  هم آبپز کردم که خودم نیم یکیش را خوردم و با فرشته با هم خوردیم. بیشتر آب پرتقال خوردم و چای کمرنگم را توی سینک  ریختم. باید کمتر چای دم کنم. این قیمه من را تا ساعت ۱ سرپا نگه  داشته بود. لپه را جدا پختم،  سیب زمینی را سرخ کردم و برنج هم دم کردم. دوغ هم درست کردم.

این میان دوسری ماشین را روشن کردم. ایشان هم داشت کارهای  سنگین مردانه میکرد. ایشان خیلی مرد خانه است و روزهای تعطیلش را هم توی خانه میماند. 

ساعت ۱.۱۵ دوش گرفتم  و ۱.۴۰  دقیقه  رفتم خرید. رفتم شاپینگ سنتر و از سوپر برنج و قارچ خریدم و میوه فروشی آب پرتقال تازه،  دو تا بسته توت فرنگی،  دوتا بسته خیار ریز قلمی،  خیار سالادی،  گوجه گیلاسی،  سیب زمینی،  انگور،  گوجه سبز خریدم و شد ۴۰ دلار! سیب زمینی دو کیلو ۶ دلار،  چه خبره؟  چرا مسؤلین رسیدگی نمیکنند،  بار پیش سیب زمینی ۵ کیلویی بین دو دلار و چهار دلار بود!داشتم می رفتم نانوایی به ایشان زنگ زدم و گفتم لپه ها را بریز توی خورشت و نان تافتون خریدم؛  خیلی هم ایستادم توی نوبت. ساعت ۳ رسیدم خانه و ناهارمان را خوردیم  ظرفها را سامان دادم و کمی میوه شستم. ایشان داشت یک فیلم میدید که هیچ یادم نیست چون تماشا نکردم.

فیلمهای شب پیش را تماشا کردم و هیپنوتیزم توی آفتاب. باید یادم باشد قرص ویتامین دی را بخورم. 

خوابیدم برای  جبران خواب شب پیش،  ساعت ۵ و خرده ای بود بیدار شدم. یکدور نواختم. ایشان خواب بود. میوه  ها را گذاشتم توی ظرف. بار یخودم لقمه نان و کره مربا گرفتم. شسته ها را آوردم تو. ایشان باغ را مانند دسته  گل کرده بود. هرچند هر چی غبار و چمن بود زده بود توی خانه. به دوستم زنگ زدم برویم پیاده روی که گفت بریم دوردریاچه و در آخر گفت با همسرش میاید که گفتم نه و در آخر زور او چربید. ۱۰ دقیقه زمان آماده  شدن داشتم که مادرم زنگ زد و تندی حرف زدم و دستم رسید و خداحافظی کردم.

رفتیم با فرشته کوچولو دور دریاچه یک ساعتی راه رفتیم. من رارساندند و رفتند داروخانه. 

ایشان چای و میوه خورده  بود، من هم نانهارا برش زدم و یک لیوان بزرگ آبجوش ریختم با یک شکلات کوچک خوردم. حریدها را که شسته  بودم جا دادم. هسته های آلبالو را گرفتم و گذاشتم برای مربا شدن! 

رفتم بالا و یک کوه لباس را اتو کردم. ۲۰ تکه  بود! هنوز یک ملافه بزرگ مانده که باید اتو شود. روبالش ها و ملافه ها را تا میکنم زیر اتوییها و کمی صاف میشوند. در حال اتو کشی یک فیلم تماشا کردم که خیلی خوشم آمد.

شام را گرم کردم و خوردیم و با ایشان از اول دیدیم فیلم را. دوباره یک لیوان آبجوش دیگر خوردم. مربا را توی ظرف گذاشتم تا سرد شود. 

الان هم نیمه شبه و خواب در من رخنه کرده است. 


خدایا سپاسگزارم برای روان  کردن خبرهای شادیبخش. 

الهی آن خبر خوب خوبه همین امروز به گوشتان برسد.

۲۸ روز سپاسگزاری -روز ۷

ساعت ۵.۳۰ هست و چون امشب نیستم  گفتم بنویسم  چون شب خیلی خسته خواهم بود و دیر میایم خانه.

امروز دوباره یک لیست ۱۰ تایی مینویسیم از چیزهایی که داریم و هر کدام را میخوانیم و در پایان ۳ بار میگوییم سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم. 

یک گرفتاری یا چیز منفی که در زندگیتان هست را پیدا کنید و ۱۰ تا چیز خوب درباره آن بنویسید و این چنین آغاز کنید بسیار سپاسگزارم  که.....

اگر کارتان را از دست داده اید میتوانید  بنویسید بسیار سپاسگزارم که میتوانم زمان بیشتری را به خانواده‌ام بگذرانم. بسیار  سپاسگزارم که برای خودم زمان بیشتری دارم. 

بسیار سپاسگزارم  که میتوانم درسی بخوانم برای کار دیگر و مهارت بیشتر داشته  باشم و...... 

امروز هر چیز منفی که به یادتان آمد تند آنرا به سوی یک سپاسگزاری بگردانید. خاطره‌ بدی از یک دوستی به یادتان میاید میتوانید  بگوییدسپاسگزارم برای درسی که از این دوستی گرفتم. اگر کسی برایتان هدیه نخریده و شماراندید گرفته میتوانید بگویید خدایا سپاسگزارم که من بی‌نیاز هستم و نیاز ی به هدیه آن آدم ندارم و... 

پیش ازخواب سنگمان را توی مشتمان میگیریم و برای بهترین رویداد روزمان سپاسگزاری میکنیم. 

الهی بهترین چیز برایتان پیش آمده باشد امروز که با سپاسگزاری از آن اشک شوق بریزید. 


امروز  صبح بارانی بود و باد تندی می‌وزید. کلاسم را کنسل کردم چون گردن درد داشتم. ته ظرف پاستیل را درآوردم!! چند تا  چیز هست که اگر توی خانه باشد من آرام ندارم،  پاستیل،  کیت کیت و مربای  آلبالو .برای  ایشان شیر و انبه درست کردم و یک نان  شیرمال دادم  برد و گفت ناهار میاید خانه که کوکو داشتیم. 

کمی به خودم استراحت دادم و کتاب خواندم. ساعت۱۱ بلندشدم و خانه را گردگیری  کردم و سرویسها را شستم و شسته های دیروز را تا کردم. آشپزخانه  را تمیز کردم چون خیلی ریخت و پاش بود و کمی از توی یخچال خالی کردم. توت فرنگی داشتم  و گذاشتم برای مربا که به جای شکر آرد ریختم روشون و  دوباره توی آب گذاشتم تا برود آردها! اینجوری برنامه ریزی میکنم و زمان ست میکنم با موبایلم ۲۰ دقیقه برای گردگیری  پایین که کم بود و باید ۲۵ دقیقه باشد.  ۱۵ دقیقه برای سرویسها،  نیم‌ساعت برای آشپزخانه و بین ۴۵-۶۰ دقیقه برای جاروی پایین. اینجوری از این کار به یک کار نمی روم و کارهایم پشت سر هم انجام میشود.  تو اینزمانها یا پادکست گوش میدهم یا کتاب حتی زمان جارو کشیدن با هدفون. 

برای  خودم اسموتی درست کردم  و شکرگزاریم را انجام دادم. ساعت ۱ جارو کشیدم و یکربع به دو دوش گرفتم. موهایم رادر یک پارچه نرم پیچیدم تا آبش گرفته  شود. 

خانه را  طی کشیدم و ایشان هنوز نیامده بود.برای پرند ها دانه ریختم و  توت فرنگی  را گذاشتم روی  گاز و کوکو ها را روی دمای کم. برای خودم چندین  لقمه کره و مربای آلبالو درست کردم. زیر گاز راخاموش کردم و رفتم توی تخت. اسپلیت  را زدم و با خنک به ما میخورد. یک هیپنوتیزم گذاشتم و خوابیدم با فرشته زیر باد کولر. نیم ساعت بعد بیدار شدم و موهایم را کمی خشک کردم. دور ابروهایم را تیغ زدم. ایشان هم آمد و خسته بود و رفت خوابید. زیر مربا را روشن کردم و وبگردی کردم و مربایم سوخت! آن از آرد صبح و این هم از این.

حالا من ماندم و یکظرف لعابی با توت فرنگیهای سوخته و چسبیده!

ایشان بیدارشد و کمی کوکو و سالاد خوردو من نان خشک  رژیمی و  کره! به یک آقایی برای وام برای سرمایه گزاری زنگ  زد و برای دوشنبه قرار گذاشتند. چای دم کردم و این پست را نوشتم. 

حالا میروم موهایم را درست کنم و  فرشته را ببرم بیرون و آماده بیرون رفتن بشویم.

ساعت ۲.۱۰ دقیقه صبح روز شنبه است. صورتم را پاک کردم و شستم،  گاز و سینک را تمیز کردم  تا صبح همه چیز تمیز باشد. مسواک زدم. 

امروز پس از نوشتن پست مادرم  زنگ زد و من داشتم  موهایم را درست میکردم و زود خداحافظی کزدم.  ساعت ۶.۵ رفتم با فرشته  بیرون و به مادرم زنگ زدم و ۳۵ دقیقه حرف زدم. 

ایشان خسته بود و میخواست با ما بیاید که گفتم بمان و کمی استراحت کن. ساعت ۷.۱۵ برگشتم  خانه و تا ۸.۴۵ آماده شدن و رفتیمکنسرت. امشب برای من خیلی خاطره انگیز  بود نمیدانم چه کسی جایگزین خواننده  و آهنگسازهای قدیمی خواهد شد.چه کسی می‌تواند نبوغ آقای  شماعی زاده را در آهنگسازی داشته باشد،  خانم گوگوش امشب حرف جالبی زد گفت هر چی ساخت برای من شاهکار شد. خیلی شب خوبی بود،  برگشتن من رانندگی کردم و عزیز راه دور را رساندم. دوستان زیادی را دیدم در آنجا و شب خوبی بود. شام نخوردیم و یک و نیم رسیدیم خانه. 

شمع اتاقم باز هم کمسوست ولی دیشب هم همینجور بود و  یکباره نورانی شد انگار  چراغ روشن کرد کسی. 


تویی که  اینجا را میخوانی از خدا میخواهم روزهایت آفتابی باشند.  اگر بارانی هم هست مانند باران بهار باشد و آسمان دلت زود آفتابی شود. 

خدایا برای آسمان آفتابی زندگیم سپاسگزارم. 

۲۸ روز سپاسگزاری -روز ۶

روز ۶ سپاسگزاری مانند روزهای پیشین ۱۰ موهبت را لیست می کنیم  و یک به یک میخوانیم و در پایان ۳ بار  میگوییم سپاسگزارم. 

امروز یک کسی همراه ماست مانند یک مدیر  و از همه سپاسگزاری های ما یادداشت بر میدارد. هر بار جیزی برای سپاسگزاری یافتید بگویید  "من برای.... سپاسگزارم "تا همراه نامرئی شما یادداشتش کند. 

امروز تلاش میکنیم تا می‌توانیم  چیزهای بیشتری برای سپاسگزاری پیدا کنیم. 

در پایان روز و زمان خواب سنگمان و سپاسگزاری برای بهترین پیشامد روز فراموش نشود. 

ایشان تا الان داشت فوتبال توی تخت تماشا میکرد. شمعی که روشن  کرده ام نور خیلی کمی  دارد و اتاق تاریک است. ایشان چشم بندش را زده و خوابیده و فرشته کوچولو هم تا همین الان کنارمان خوابید بود و یکباره جهید و رفت جلوی در و زوزه های جانسوز میکشد! تا خود صبح چندین اپیزود از این برنامه ها داریم. 

دیشب که خوابیدم صبح زود بیدار شدم،  هوا تاریک بود و شمع اتاق روشن و کمسو. باید ساعت نزدیکهای  ۴ می‌بود چون شمعها ۴ ساعته میسوزند. توی تخت کمی سپاسگزاری کردم، دعا کردم برای هر آنکه در یادم آمد و گفتم حالا که بیدارم نمازم را بخوانم. ۵.۵ بود که نمازم را خواندم. صدای پرندها بلند شد و این اذان صبح ماست. میدانیم خورشید دارد بالا میاید. هر کدام یک صدا و یک تن داشتند. خدایا سپاسگزارم برای بهشتی که در آن زندگی میکنم. 

ساعت ۶ خوابم برد تا ۹.۵؛  ایشان داشت دوش میگرفت که برود سر کار. چای دم کردم  و صبحانه خوردیم و من نوبت به نوبت پتو و لحفها را انداختم توی ماشین و ۵ سری ماشین را راه انداختم. هوا از خود صبح گرم بود و ابری. گلهای تازه کاشته شده ام را آب دادم. آلرژیم آرام بود! 

چیزی را برای خانه میخواستم بگیرم که بالای ۵۰۰۰ دلار قیمت دادند.میخواستم بروم چند جای دیگر تا ببینم آنها چقدر میگیرند و یک ماساژ هم بروم. آخرش نشستم مدیتیشن کردم و شکرگزاری را انجام دادم و ویدیو تماشا کردم و سرو صورت و موهایم را با روغن نارگیل خودم ماساژ دادم! 

یک لیوان آب پرتقال تازه خوردم، پرتقالها دیگر خشک شده اند انگار! به دوستم که پیش ما کار میکرد زنگ زدم و حرف زدیم،  بسیار روحیه شکننده ای دارد. سالها پیش سر حرف آدمهای بخیل درباره زندگیش در بیمارستان روانی  بستری شده بود و همچنان دارو میخورد و همیشه از من میپرسد تو چطور  آرامش داری! 

برای من حرفهای آدمهای منفی و بخیل ارزشی ندارند و باورشان نمیکنم. باور من این است که به آنچه  صلاحم است میرسم و همیشه رسیده ام. توی این دنیا  آدمهایی هستند که زندگی  شما را باور ندارند،  خوشبختی شما را باور ندارند،  آرامش شما را باور ندارندچون خودشان زندگی  چندان خوبی  ندارند و باورشان این است که دیگران هم  ندارند. 

این محدودیت ذهن  آنهاست و البته بخلشان. 

هر چه تبر زدی مرا،  زخم نشد  جوانه شد!

به خانمی که دو هفنه پیش مهمانشان بودیم زنگ زدم چند بار و پاسخ نداد. من هم فراموش کرده بودم. امروز یادم آمد و دوباره زنگ زدم و حرف زدیم. ساعت ۲.۵ هرچی شکلات مانده بود توی کیسه ای ریختم  همراه  با کافی بردم آفیس ایشان. رفتم شاپینگ سنتر و پول به حسابم ریختم،  داروهام را گرفتم و  برای ایشان پرتزل خریدم و بردم آفیسش. از سوپر دستمال کاغذی،  مایع ظرفشویی،  خوراکی  برای فرشته، نان،  شیر،  کیت کت که شد ۲۷ دلار!( من اینها رابرای دوستی مینویسم که از زندگی و هزینه های زندگی اینجا پرسیده بود). 

یک کیسه برای خیریه بردم  و ساعت ۵ به خانه برگشتم. خریدها را جا به جا کردم و سیب زمینی پوست گرفتم،  به پدرم زنگ زدم چون پولی را حواله کرده  بودم و میخواستم ببینم رسیده یانه که رسیده بود و حالا باید با خواهر جانانم  و مادر و پدرم همفکری کنیم برای مبله کردن خانه مان. برای پرندها غذا ریختم. 

سیبزمینی و پیاز رنده کردم و چندتا پیازچه خرد کردم و تخم مرغ زدم و گذاشتم کنار. گل کلم پختم و آبکش کردم. سبزی خوردن شستم و چای دم کردم. همه شسته ها را آوردم توی خانه و همه خشک بودند. 

فرشته را بردم بیرون و نیم ساعتی راه رفتیم. به گلهام دوباره آب دادم و به پرندها دوباره دانه دادم و کاسه آبی برایشان پر کردم. برایشان هندوانه هم  گذاشتم که توی گرما بخورند. 

کوکو ها  را سرخ کردم و گل کلم را کمی با چنگال له کردم و با کمی از پیاز و سیبزمینی کوکو سیب زمینی قاطی کردم و جعفری تازه زدم و آنهم سرخ کردم. بهتره بار دیگر گل کلمش کمتر باشد! ساعت ۸.۲۰ دقیقه شام خوردیم و تا نه کارهای  آشپزخانه را کردیم. 

ایشان یک سریال  ایرانی گذاشت که خوشم نیامد و رفتم سراغ کارهای خودم. کمی نواختم و ایشان آمد با یک پاکت پول. گفت بیا این ده هزار دلار برو پیانو بخر. گفتم برای دلنگ و دلونگی که میکنم همین آیپد بسه عزیزم. خیلی جدی گرفته ایشان! 

نشستم به کتاب خواندن و وبلاگ خواندن و ویدیوهایی را تماشا کردم. فردا صبح دوباره میروم یوگا و شبش کنسرتی باید برویم. یک کوه اتویی داریم! 

ایشان از جمعه تا چهارشنبه خانه است و کمی باید خریدبرای خانه بکنم. توی هفته ایشان میخواهد گیاهخوار باشد و آخر هفته تنها گوشت بخورد. باید نان بگیرم برای غذاهای نانی. من هم باید از این نک نک خوری دست بکشم،  پاستیلها توی مشتم هستند و میخورم! زشته،  بده! 

برا ی دوستم کتابی خریده بود از لوییز  هی؛ این کتاب به همراه  یک دی وی دی بود زمانی که من خریدم. فیلم بسیار خوبیه و پیشترها توی یوتیوب هم بود انگلیسیش. هر چه گشتم پیدا نکردم! من به هرکسی که میبینم این کتاب را هدیه میدهم. فارسیش را خواندم که به خوبی انگلیسیش نبود. حالا باید ببینیم  دی وی دی آنرا از کجا پیدا کنم. 

یادمه آنروزهایی که حالم بد بود و به حرفهای لوییز گوش میدادم میگفت شما این تمرینها را انجام دهید،  شما مثبت باشید،  سپاسگزار باشید،  حرفهای منفی نزنید،  حرفهای خوب بزنید و به هیچ‌ کسی هم نگویید. پس از زمانی میبینید زندگیتان زیرورو میشود و دیگران از شما میپرسند تو چطور اینجوری شدی و آنزمان به آنها بگویید چه کردید. 

الان دریافته ام حرفهای  لوییز را و میبینم زندگیم چگونه  روز به روز بهتر و بهتر میشود. 

لوییز تو  بهترین آموزگار زندگی من بودی و من دریافتم که هر گرفتاری با مهربانی و عشق از بین میرود.  


من از نو نو شدم،  خدایا سپاسگزارم. 

برایتان از خدا بهتر شدن زندگیتیان را می‌خواهم خوانندگان عزیز من.

۲۸ روز سپاسگزاری-روز ۵

یکروز دیگر پر از سپاسگزاری در پیش داریم. 

مانند روزهای پیشین ۱۰ تا از داشته هایمان را مینویسیم و در برابر هر یک مینویسیم چرا سپاسگزار هستیم. از شماره ۱ میخوانیم  و برای هر یک سه بار میگوییم سپاسگزارم. 

گام دوم این هست که به کودکیمان بیاندیشیم و چیزهایی را که دریافت کردیم و برای ما فراهم شده بودند را به یاد بیاوریم. چیزهایی مانند یادگیری  های دوران کودکی،  اسباب بازی،  دوچرخه،  پوشاک خوب،  آموزگار  و دبستان خوب و....

گام سوم برای آنچه به یاد آوردیم از ته قلب سپاسگزار باشیم. 

گام چهارم به یک اسکناس و یک کاغذ یادداشت چسبی(که به آسانی کنده  بشود) نیاز  داریم. روی کاغذ با خط خوش مینویسیم  "برای پول و فراوانی که در سرتاسر زندگیم  فراهم شده است سپاسگزارم" و این کاغذ را روی اسکناس میچسبانیم و امروز اسکناس را با خودمان همه جا میبرسم و چندین بار در صبح و پس ا ز ظهرآنرا در دست میگیریم و سپاسگزاری میکنیم برای دارایهایمان که برای ما فراهم شده‌اند. 

از امروز این اسکناس  و یادادشتش راجایی می‌گذاریم تا هرروز چشممان به آن بیافتد. 

سنگ خوشگل مان را توی دست میگیریم پیش از خواب و برای بهترین موهبت امروزمان از خدا سپاسگزاری میکنیم. 


امروز ساعت ایشان  زنگ زده بود من نفهمیدم و از صدای آب بیدار شدم. نان شیرمال و کره عسل برای ایشان درست کردم به همراه  سبزی پلو و کوکو سبزی و یک لیوان آب پرتقال و آناناس و ایشان رفت سر کار. ظرفهای فرشته کوچولو را پر کردم و برگشتم توی تخت و مدیتیشن کردم و کمی خواندم. ۹.۲۰ دقیقه آماده  شدم و رفتم یوگا در هوای باز. راستش را بگویم میخواستم نروم! ۴۵ دقیقه یوگای خوبی داشتیم و برگشتم خانه. تخت را درست کردم و یک لیوان  آب طالبی خوردم. کمی نان شیرمال با کره و  مربا خوردم. دوش گرفتم. ظرفهای ماشین را گذاشتم توی کابینت و دستی به خونه کشیدم. شکلات و پاستیل ریختم توی ظرف و گذاشتم روی میز هال برای بچه ها یی که برای هالویین می‌آیند. کمی نواختم. 

ساعت ۱.۵شده بود رفتم سراغ  نقاشی کردن و قلم و رنگم. تا ۳ کشیدم.  برای ناهار  طالبی و هندوانه خوردم. رفتم سراغ گلهایی که دیروز خریده بودم. جلوی خانه دو تا لوندر و  شمعدانی و  ۶ تا گل دیگر کاشتم.

توی باغ پشت پنجره گل ناز و دیزی ولوندر کاشتم. ۱۲ تا هم توی باغ کاشتم. کود هم دادم و ساعت ۵.۵ شده بود. به مادرم زنگ زدم و چیزی را گفتم که دیروز فراموش کردم.

پیاز و قارچ و فلفل دلمه خرد کردم و برای شب ماکارونی سبزیجات درست کردم. سالاد با کاهو،  کلم سفید و قرمز و خیار و گوجه و لبو درست کردم. چای دم کردم. ساعت یکربع به هفت برای پرندها غذا دادم و با فرشته رفتیم بیرون. کوچه‌ها  پراز بچه های ساک نارنجی به دست بودند. قیافه هاشون را هم ساخته بودند، به جنگل که رسیدم به دوستم که پیش ایشان کار میکند زنگ زدم که گفت با ما میاید. رفتم دم  خانه‌اش و با فرزندش رفتیم پیادهروی. فرزندش درها را میزد و شکلات میگرفت و فرشته کوچولو هم از این مناسک بسیار خوشش آمده بود!!

برگشتیم خانه با دوستم و شوهرش و فرزندش.  پسر بچه همسایه که از فرشته می ترسد جلوی در ما نشسته بود،  در را باز کردم و برایش شکلات دادیم. توی کیف دوستم و فرزندش هم ریختم  و آنها رفتند.

۱۰ دقیقه به ۸ شام را کشیدم و خوردیم. من ماکارونی هم خوردم.

تا آشپزخانه  را سامان دادم ساعت یک ربع به  نه بود؛ خسته و بیجان  بودم و کمی نواختم  و کتاب خواندم و پادکست  گوش دادم.

مادرم ۱۱.۵ شب زنگ زد پاسخ ندادم و چت کردیم. 

الان هم خواب آ لود و خسته و ساعت ۱۲.۴۰ دقیقه بامداده! 



خدایا سپاسگزارم  برای غنی و دارا بودنم.

از خدا میخواهم  همه چیز را پیش پیش برایتان آماده کند. 

۲۸ روز سپاسگزاری -روز۴

یک روز خوب دیگر  آغاز شد؛ خدایا سپاسگزارم.

دفترمان را باز میکنیم و ۱۰تا از چیزهایی که داریم را مینویسیم و یک به یک میخوانیم و ۳ بار در پایان هر یک  میگوییم  سپاسگزارم. 

گام دو،  روی یک کارت کوچک  مینویسیم "موهبت تندرستی مرا زنده نگه  داشته است" و آنرا همراه خود داریم و هر زمانکه شد نگاهی به آن میاندازیم و بلند یا آرام آرام می  خوانیم. دست کم۴ بار از ته دل برای تندرستی خود سپاسگزار باشیم. 

پیش از خواب سنگمان را در دست میگیریم و برای سپاسگزاری از بهترین چیزی که امروز برایمان پیش آمده. 


صبح برای ایشان یک نان شیرمال با کره و وعسل گذاشتم با آب سیب و کرفس برای صبحانه اش و برای ناهارش  یک ساندویچ  پنیر و خیار و یک بطری آب خوردن. مدیتیشن کوتاهی انجام دادم و یک نفررا پاکسازی کردم. ساعت ۹ رفتم سر کارهام. دوسری رخت توی ماشین  ریختم و خانه  را گردگیری کردم و سرویسها را شستم و آشپزخانه را تمیز کردم و دستی به یخچال  کشیدم. فالوده طالبی درست کردم و خوردم، هندوانه  را هم همینکار کردم و گذاشتم توی  یخچال. یک شیشه آب پرتقال تازه ریختم تا ببرم با یک موز بردی خودم. ساعت ۱۰.۱۵ دوش گرفتم و رفتم استخر تا ۱۲. 

سر راه  بنزین زدم که۴۵ لیتر شد ۷۲ دلار! رفتم  و برای باغم گل خریدم که بکارم و ۴۵ دلار پول گلها شد. از اونجا رفتم شاپینگ سنتر و از میوه فروشی طالبی، هندوانه،  گوجه فرنگی،  دستمبو(من اسمشو گذاشتم چون زرده)،  آب پرتقال تازه،  گوجه گیلاسی، پاپایا و بادام زمینی خریدم و خریدم شد۵۰  دلار،  موز هم برگشتن خریدم دوباره. برای خودم یک حوله استخری خریدم ۳ دلار،  برای ایشان هم برداشتم که گفتم چه کاریه چون داره حوله  نو. از سوپر خیارر یز،  ماست ارگانیک،  پاستیل و شکلات برای هالووین،  چیپس،  دانه برای خانه خودمان و  بیسکوییت  و دستمال برای آفیس ایشان خریدم.  یادم رفت داروم را بگیرم! ساعت ۴ برگشتم خانه و تا ۵ خریدها را جا به جا کردم و جارو کشیدم. به پدر و مادر زنگ زدم و خانه  را طی کشیدم. شسته ها را آوردم تو.هندوانه و طالبی و پاپایا برش زدن و گذاشتم توی یخچال. برای  شام 

سبزی پلو با ماهی و کوکو بود که کار چندانی نداشت،  ساعت ۶.۵ برنح و چای دم کردم و مایه کوکو را درست کردم. ۶.۴۵ دقیقه  به پرنده ها غذا دادم و رفتیم پیاده روی تا ۷.۲۰ . 

برگشتیم خانه و اطلسی هایی که خریده بودم را توی گلدان جلوی در کاشتم  و  گلهای دیگر را گذاشتم تا زمانی دیگر بکارم.ماهی  را روی حرارت کم گذاشتم و همینطور کوکو را. به دوستی که یکی از بستگانش را از دست داده بود زنگ زدم برای همدردی. ایشان رسید و چای ریخت برای خودش. مارچوبه و لوبیا سبز،  هویج و بروکلی را کمی تفت دادم برای خودم. ۸ شام خوردیم و تا ۹به آشپزخانه رسیدم و یک دنیا ظرف را یا شستم یا گذاشتم توی ماشین. 

یک لیوان آب‌جوش  ریختم و نشستم. خیلی خسته بودم.  کمی تی  وی دیدم و برنامه خوبی  نبود.  فردا صبح میروم یوگا! 


آرامش مهمان خانه ات ای خواننده خوب. 

خدایا سپاسگزارم برای آرامش خانه ام.