۲۸ روز سپاسگزاری-روز ۲۳

کار هرروزمان چیست؟  

نوشتن موهبتهایی که داریم و اینکه چرا برای آنها سپاسگزاریم.خواندن آنها و بیان سپاسگزاری در پایان هر یک برای ۳ بار. 

امروز پنج بار در روز تان دست نگهدارید و تنها به هوایی که به درون میکشید بیندیشید. به دم و بازدمتان،  در این پنج دم و بازدم به جریان هوایی که به درون میکشید و بیرون  میدهید بیاندیشید و برای آن سپاسگزار باشید. 

پس از این ۵ بار دم و بازدم بگویید  برای هوایی که به درون  میکشم سپاسگزارم و تا میتوانید  برای این هوای گرانبها سپاسگزار باشید. 

فراموش نکنید پیش از خواب به سپاسگزاری برای بهترین پیشامد روز سپاسگزار باشید. 


ساعت ۶.۴۵ دقیقه بیدار شدم و یکدور توی خانه زدم و رفتم  دستشویی و آمدم توی تخت تا کمی بخوابم و تا ساعت ۹.۵ خوابیدم. ۹.۵ برای ایشان چای دم کردم و کارهایم را کردم و یک به یک روی یادداشتهایم خط میزدم. طالبی و ملون بریدم و توی باکس گذاشتم. سالاد الویه را توی دوتا ظرف کوچکتر  گذاشتم و تا ساعت ۱۰.۵ کارهایم را انجام  دادم. رویه مبلها را توی ماشین انداختم وشسته شد برای خودش.بلوزم را اتو کردم و  برای خودم یک آب طالبی درست کردم که شد صبحانه ام و دوش گرفتم و آرایش کردم. ایشان هم دوش گرفت و من دو بسته یخ توی  کلمن گذاشتم و آبجوش توی فلاسکها(فلاکس)  ریختم و ایشان شسته ها را بیرون پهن کرد و همه چیز را توی ماشین جا داد. کلاه بزرگم را برداشتم و همه چیز را چک کردم و رفتیم ساعت ۱۱.۵.ساعت ۱۲ و پنج دقیقه رسیدیم زودتر از همه و دوستم هم کمی پس از ما  رسید ند و یک میز پیدا کردیم و نشستیم. کمی میوه خودیم و چیپس و آجیل و تا ۱.۵ نشستیم و دوستان دیگرمان آمدند. من سالاد الویه و دوست دیگرم جوجه و برنج و دیگری آش. ناها رخوردیم و پس از ناهار چای درست کردند و کیک و اینجور  چیزها  و رفتیم پیاده روی و کنار دریاچه نشستیم و دوباره راه رفتیم. خورشید آرام آرام پایین میرفت و آن دشت سبز بسیار زیبا بود. آش هم خوردیم.

بودیم تا زمانی که هوا تاریک تاریک شد و برگشتیم خانه. ۹.۵ رسیدیم خانه و هر سه خسته بودیم. دوش گرفتم و خوابیدیم. 

شام هم نخوردیم چون بیش‌از  اندازه خورده بودیم. 

بی اندازه بی انرژی بودم. 

الهی  دلتان دشت سرسبزی باشد که نور خدا درخشانش میکند. الهی هرجا میروید زیبایی ببینید و شادی.

خدایا سپاسگزارم  برای دیدن زیباییهایت. خدایا سپاسگزارم برای هم دوستان خوبی  که سرراهم میگذاری. خدایا سپاسگزارم برای نورت که دلم را همیشه گرم می‌کند. 


۲۸ روز سپاسگزاری-روز ۲۲


۱۰ تا از داشته هایمان را مینویسیم و اینکه  چرا برای هریک سپاسگزار هستیم. یک به یک میخوانیم و در پایان هر یک با دل و جان  سه بار میگوییم سپاسگزارم. 

فهرست ده تا از  آرزوهای خودمان را مینویسیم ( یا آنکه پیشتر نوشته ایم)،  یک به یک میخوانیم و ۱ دقیقه جوری آنرا میبینیم که انگار به آن دست پیدا کرده ایم و برای داشتن هریک تا جایی که میشود شاد و سپاسگزار باشیم.

این فهرست را همراه خود داشته باشید و دست کم دوبار به آن نگاه کنید و از ژرفای دل و تا آنجایی که میتوانید سپاسگزار باشید. 

پیش از خواب بهترینِ روزتانرا برگزینید و برایش سپاسگزار باشید. 


روز شنبه ایشان خانه بود و صبح پیش  از صبحانه رفت  دوچرخه سواری. من هم در خانه را باز کردم و  چای دم کردم. برنج خیس کردم و صبحانه  را آماده کردم.

تادایشان بیاید شیشه های نشیمن  را از تو تمیز کردم  و صبحانه خوردیم،  از آفیس زنگ زدند و ایشان برای چیزی خیلی خشمگین شد. ایشان رفت توی باغ و چمن زد و آلاچیق و جلوی در را تمیز کرد.  من هم بالا را تمیز کردم و بالکن را شستم و دوستم زنگ برای پیک نیک برنامه گذاشتیم. 

۳ سری ماشین راروشن کردم. شیشه هارا از بیرون هم شستم و کارم زودی به پایان رسید. ایشان رفت خرید برای خانه و من هم به کارهای دیگرم  رسیدم و برنج دم کردم و دوش گرفتم.

ایشان ۱ برگشت و آتش را درست کرد و کبابها را درست کرد و من هم سبزی پاک کردم و دوغ درست کردم و ناهارمان را خوردیم و آشپزخانه را سامان دادم و خوابیدیم.

از خواب که بیدار شدم  یک بستنی خوردم و ایشان بیدار شد و چای دم  کردم و رفتم خرید چون خیارشور و نان نیاز داشتم. از سوپر خیار شور،  نان،  بستنی،  خوراکی  برای فرشته کوچولو ، ماست، چیپس خریدم و برگشتم خانه و سیب زمینی وتخم  مرغ گذاشتم  بپزند و با ایشان رفتیم پیاده روی. 

هوا سرد بود!! زمانی که برگشتیم سیبزمینی ها پخته بودند و گذاشتم  سرد بشوند و مرغ و نخود فرنگی پختم و تا آنها سرد شود خیارشور خرد کردم و تا ساعت ۱۰ درگیر سالاد الویه بودم. یک کاسه خیلی بزرگ شد و سس زدم و گذاشتم توی یخچال. حالا سینک پر ظرفی داشتم. ظرفهارا شستم و ایشان شام سالاد خورد و من یک دانه خرما. سرگیجه داشتم، فهرست بردنیها را نوشتم و ایشان کلمنها را آورد  و گذاشتیم توی آشپزخانه برای فردا.

شب کتاب خواندم و خوابیدم. 


 خدایا رهایمان کن از بند ستمگرو چپاول گر.

الی هیچگاه در بند ستم و غارت نباشید. 



۲۸ روز سپاسگزاری-روز ۲۱

 چیزی به پایانش نمانده است! 


مانند هر روز صبح ۱۰ تا از داشته هایمان را مینویسیم و در برابر هر یک مینویسیم چرا سپاسگزار هستیم. یک به یک میخوانیم و در پایان هر یک سه بار میگوییم سپاسگزارم. 

۳ چیزی یا خواسته که در زندگیتان چشم به راه پیامدهای شگفت انگیز آنها هستید به یاد بیاورید.  

آنها را به گونه ای را بنویسید که انگار به آن پیامدهای شگفت انگیز دست یافته اید. برای سرانجام شگفت انگیز.........سپاسگزارم. 

باورتان برای سپاسگزاری به گونه ای باشد که انگار  خواستتان  هم اکنون در دستانتان گذاشته شده است. با تک تک یاخته هایتان سپاسگزار باشید و باورش کنید. 

در آینده پیش از هر کاری سپاسگزار داشتن آن باش،  انگار که آنرا داری. 

امروز برای ۳ چیز که گمان نمی‌بردید پیش رویتان گزارده شود سپاسگزار باشید. برای سرانجام شگفت انگیز( تلفن، دیدار با بالادستتان، دیررسیدن به جایی،  به هم خوردن دوستی و.....) سپاسگزارم. 

در پایان روز با سنگی در مشتتان و یادآوری و سپاسگزاری برای بهترین پیشامد روزتان به خوابی خوش بروید. 


من همیشه در هرجایی که سختی و فشار زیاد است با خودم بارها و بارها میگویم که از این رویداد تنها خیر و نیکی به سوی من میآید. همه چیز به سوی بهتر و بهتر شدن میرود و خدا راشکر میکنم. 

این پست را بخوانید. 

دوستی هم کامنتی نوشته زیرش. من باورم این شده است و چون ایمان دارم همه چیز بهتر میشود. من هم روزهایی غر غر میکنم و دوباره خودم را به راه برمیگردانم. 

امروز صبح ایشان رفت سر کار و از شب پیش زرشک پلو داشتم که برد. همراه آب پرتقال و نان شیرمالش. خودم توی تخت مدیتیشن کردم و کمی با دوستانم چت کردم. دو لیوان آب خوردم  و ساعت ۹.۱۵ آماده شدم و رفتم یوگا که چه خوب بود. هوا گرم و دلپذیر بود. ساعت ۱۰.۲۵ دقیقه برگشتم خانه  و یک لیوان آب پرتقال تازه خوردم و دوش گرفتم و تخت را درست کردم و به فرشته غذا دادم و ساعت ۱۰.۵۵ دقیقه رفتم به سوی مارکت. ‌

دوستم توی راه زنگ زد و برنامه مهمانی هفته آینده را پرسید و اینکه کادو چی بخریم. ۱۱.۵ رسیدم و تلفنم را پایان  دادم و زنگ زدم به نازنین دوست که گفت درست دم در پارکینگ  است و آمد خریدهاشو گذاشت توی ماشین من بایک گلدان گل رز بزرگ که خریده  بود تا بکارد. من شلیل،  هلو،  انگور،  شاهتوت، خیار،  کاهو،  سالاد میکس،  اسفناج، موز،  انبه،  نعناع،  فلفل دلمه،  زردآلو،  گیلاس و یک دسته لیلیوم و یک دسته ارکید خریدم. با نازنین دوست رفتیم کافی خوردیم و بورک پنیر و اسفناج،  چند هفته ای  بود هم را ندیده بودیم و از هر دری سخن گفتیم. 

یک کیف  برای مادرم خریدم  و بیسکوییت برای آفیس ایشان و چیا سید برای خودم و آب پرتقال تازه و گوجه سبز و کوجه فرنگی و گوشت شیشلیک و خورشتی و مرغ با توت خشک،  مویز،  بادام  و انجیر خشک خریدم  و نان لواش. با نازنین  دوست خداحافظی کردم  و سرراه برای فرشته یک ظرف و جای قاشق چنگال برای توی کشو خریدم . ساعت ۴ خانه بودم و خریدهارا سامان دادم. دو تا گلدان آب کردم و گلها را توی آنها گذاشتم. یکیش  روی میز توی راهرو  و یکیش روی میز نشیمن  فرمال. 


سبد حصیری بزرگ  را آوردم و همه میوه‌های  شسته را توی آن ریختم. موزهای لک داررا برش زدم و توی فریزر گذاشتم  برای  اسموتی. 

گوشتها را شستم، به پدر و مادرم زنگ زدم که نبودند. این چای دم کردم و میوه  شستم و ایشان آمد و چای خورد و به گلهای باغ رسید. مادرم زنگ زد. به پرندها غذا دادم ساعت ۷.۱۵ با ایشان رفتیم پیاده  روی  و ۸ برکشتیم. 

دوستی که باهاش رفتیم برای مانیکور زنگ زد و برنامه پیک نیک گذاشته بود و خواست یادآوری کند. 

شام نان و پنیر و نیمرو خوردیم. گوشتها را بسته بندی کردم و توی فریزر گذاشتم. روی خیار و گوجه  ها پارچه کشیدم تا فردا جابدهم توی آ ن یکی یخچال. 

به عزیز راه دور زنگ زدم و آشپزخانه را سرو سامان دادم  و رفتم روی کاناپه دراز کشیدم و پاهایم را بالا گذاشتم. 

برای پیک نیک گفتم سالاد الویه  درست کنم که باید با یخ ببرم چون هوا گرم است! اگر پیشنهاد دیگری دارید بدهید. 

عصر که کارهایم را مسکردم کمی میوه برای خودم خرد کرده بودم و خوردم. شیشلیک ها  را مزه دار  کردم و توی یخچال  گذاشتم برای  فردا ناهار. 

فرشته کوچولو از روی میز گیلاس برمیداشت و بالا و پایین می انداخت. دمنوش گل محمدی درست کردم و خوردم. کمی کتاب خواندم. 

برای دوستی هدیه خریده بودم  و انگار به‌این  زودیها نمیبینمش،  یک کتاب و دو شمعدان. شاید برای خودم برداشتمشان! 


یک گل مژه هم زدم! 

فرشته کوچولو کنارم خوابیده و نور شمع اتاق را روشن کرد  است. تن گرمش را نوازش میکنم و میگویم تو این همه سال کجا بودی که من نمیدانستم زندکی چه شادیهایی میتواند داشته باشد. 


خدایا برای ریزو درشت زندگیم سپاسگزارم،  برای هر راه هموار  و ناهموارسپاسگزارم. برای هر بالا و پایین سپاسگزارم. با توهیچ چیز بد نیست،  سخت نیست.


تویی که اینجا را میخوانی از خدا میخواهم که یک یک آرزوهای نیکت  رادر کف دستانت  بگذارد. 

۲۸ روز سپاسگزاری-روز ۲۰


مانند هرروز ۱۰ تا از داشته هایمان را مینویسیم و در برابر هر یک مینویسیم چرا سپاسگزار هستیم. یک به یک میخوانیم و در پایان هر یک سه بار میگوییم سپاسگزارم. 

به قلبتون بیاندیشید و چشمانتان را ببندید و در دل بگویید سپاسگزارم. 

لیست آرزوهایتان( روز ۱۳) را نیاز داریم؛  یک به یک بخوانید و چشمانتان را ببندید،  انرژیتان را روی قلبتان بگذارید و بگویید سپاسگزارم. 

پیش از خواب فراموش بهترین پیشامد روزتان را به یاد بیاورید و سپاسگزار آن باشید.


من از فردا سپاسگزاری خود را دوباره آغاز میکنم چون روزهایم در هم و برهم شدندو چندروزش جا ماند.بنابراین از فردا آغاز میشود. 

به ایشان میوه و آبمیوه و نان شیرمال دادم و رفت سر کارش. 

امروز به خودم استراحت دادم و توی تخت مدیتیشن کردم و کتاب خواندم و ۱۰ بلند شدم،  دوش گرفتم  و ملافه و روبالشی ها ی تخت را انداختم که بشورم و دیدم هوا بد نیست و فردا هم که خانه نخواهم بود این شد که تا دو خانه راتمیز کردم و در کنار تمیزکاری برای خودم آبمیوه گرفتم و خوردم،. میوه خوردم ، موزیک گوش دادم،  در خانه را باز کردم تا انرژی جریان پیدا کند. سه سری لباسشویی راروشن کردم.  کشوهای یخچال را تمیز کردم و یک ظرف بزرگ  سالاد درست کردم  که رفت توی  یخچال. لیست خرید جمعه را نوشتم،  شام را درست  کردم. تا ساعت ۳کارهایم به پایان رسید. کمی کتاب  خواندم و کارهای  خودم را انجام  دادم. 

یک لقمه کره مربا خوردم ساعت ۵ به مادرم و پدرم زنگ زدم و جواب ندادند،  به خواهر جانان زنگ زدم و ساعت ۶ برنج را دم کردم و سبزیجات پختم برای کنار مرغ و زرشک  شستم،  چای دم کردم و ایشان هم آمد. غذای پرندها را دادم و رفتم پیادهروی که دوستم و فرشته اش را دیدم و رفتیم پارک و آن‌ها  بازی کردند. دوستم گفت که دخترش جوس بارش را میفروشد اگر دوست داشتی ببین. کار بی دردسریت هرچند جایش زیاد خوب نیست . ۷.۵ خانه بودم و شام خوردیم یک ربع به هشت و تا خوردیم و جا به جاکردیم یک ربع به نه شد. روی کاناپه  دراز کشیم،  سرم پر از صدا بود.  کمی  بهتر شدم. 

برای خودم گل محمدی دم کردم و خوردم  و آرامتر شدم. بیزنسشان را پیدا کردم  و دیدم قیمتش را.ایشان که کفت نه و جایش خوب نیست.خو دم هم همین را گفتم.


تا خدا چه بخواهد. 

الهی خدا تمیشه برایتان خوبی و خوشی بخواهد. 


۲۸ روز سپاسگزاری-روز ۱۹

فهرست ده تایی موهبتهایمان را مینویسیم و چرای سپاسگزاریمان را هم در پی هر یک مینویسیم. از شماره یک میخوانیم و در پایان هر یک ۳ بار میگوییم سپاسگزارم.

۱۰۰ گام سپاسگزاری داریم امروز و با هر گامتان سپاسگزار هستیم. اینکه خانه هستید یا سرکار یا هرکجای دیگر؛  یادمان باشد هر با گام بگوییم خدایا سپاسگزارم. 

من میگویم زیاده روی هیچ زیانی ندارد! هر چه بیشتر  بهتر. 

پیش از خواب بهترین رویداد روزمان را به یاد می آوریم و برای آن سپاسگزاری میکنیم. 


امروز برای ایشان میوه و آبمیوه و نان  شیرمال گذاشتم با یک بطری آب و رفت. من هم یک لیوان آبمیوه  خوردم و به گلهایم آب دادم و غذای فرشته‌ رادادم و رفتم یوگا. باران پودری میبارید و خیلی خوب بود. ۱۰.۵ برگشتم خانه و دوش گرفتم و پنج دقیقه به یازده رفتم برای مانیکور. اینجا رادوستی که دارم پیدا کرده  بود و من تا ساعت یک ربع به دو برای یک فرنچ نشسته بودم و خوب آخرش دستهامو ماساژ دادند! دوستم زودتر رفت چون باید میرفت سر کارش. تی وی توی سالن روشن بود و فیلم امریکن پای را نشان میداد. دوست من هم با  دیدن صحنه های فیلم هین بلندی میکشید و قهقهه میزد! و بلند بلند فارسی حرف میزد درباره روابط زناشوییش! من هیچگاه نفهمیدم این زنهایی را که ماجراها ی اتاق خوابشان را برای دیگران می‌گویند. این زمانها من خودم را به نشنیدن میزنم و چهره ام هم خیلی جدیست جوریکه بفهمد من دوست ندارم بشنوم و با دوستم هم همینجور بودم امروز. 

کار خودش زودتر از من به پایان رسید و میانه کار من فیلمهای نوه های خواهرش را نشان میداد و با هم قهر هستند دو خواهر؛  هر فیلم جدیدی که پیدا  میکرد توی گوشیش میزد به بازوی من. در آخر خانمی که کارراانجام میداد بهش گفت دستش را تکان نده. خوب برای اینکه فیلمها را نشانم بدهد موبایلش را میاورد توی صورتم. 

داستان دعوا با خواهرش را داشت میگفت که یکباره جوشی شد و صدایش رفت بالا و بلند بلند جیغ جیغی  داستان را میگفت  جوری بود که انگار ما دعوامون شده بود چون دیگران زبان مارا که نمیفهمیدند!

این همان  دوستیست که بردمش سر کار و بسیار مهربان و مهرطلب هست و مانیک دپرشن دارد. هیچ نیت بدی درباره کسی ندارد،  تنها آداب دان نیست و نمی‌داند چگونه و چطور رفتار کند. 


رفتم شاپینگ سنتر و شکر برای آفیس ایشان خریدم و برای خودمان هم شکر،  تن ماهی،  سیبزمینی فری خریدم و چیزبرگر و چیپس و رفتم  آفیس ایشان و شکررا گذاشتم توی آشپزخانه و برگشتم خانه. با فرشته کوچولو چیزبرگررا خوردیم. تلفن از ایران داشتم،  دوستی،  مادر و خواهرم. کمی کرم پاتیسیر درست کردم و میوه  های شسته را توی باکس گذاشتم توی یخچال.ایشان هم آمد و دیدم ساعت ۱۵ دقیقه به ۷ است و من نفهمیده بودم.  غذای پرنده ها را دادم. چای دم کردم و میوه هم گذاشتم روی میز. شیرینی های دانمارکی را درست  کردم و گذاشتم کناری تادوبرابر شوند. دوباره برای پرنده هاغذا ریختم و با فرشته رفتیم  پیاده روی. از دیشب سالاد ماکارونی و سوسیس هم سرخ کردم و شد شاممان. شیرینی ها را توی فر گذاشتم و ۱۵ دقیقه زمان برد تا آماده  شدند. 

ایشان با صدای بلند داشت ویدیو آموزشی میدید،  سریالی هم در بکگراند ناله میزد،  من هم خسته و بی انرژی  بود. تازه ایشان آبریزش بینی هم داشت این شد که هدفونم را زدم و یک موزیک آرام گذاشتم و کمی کتاب خواندم. 

امروز میخواستم بروم پیش خانم برای دیدنش که نشد. حالا شاید فردا یا جمعه رفتم. 

باید بنویسم که چه چیزهایی برای خام گیاهخواری نیاز دارم و یک چهله بگیرم. مویزو کشمش و انجیر اینها و میوه بیشتر که توی  خانه داشته باشم. چیزهای خوشمزه خدارا جایگزین چیزهای خوشمزه کارخانه ها کنم. 

پنج شنبه را خانه میمانم تا کارهای ایشان را انجام دهم. 

کمی باید دورم را خلوت کنم؛ زمانی که خیلی چیز دور برم هست که بهم میریزم. 


مهربان باشیم،  مهربانی ساده است. ازهر دست بدهیم از همان دست میگیریم؛  اگر  باورمان این باشد که هر آنچه به دیگری میکنیم نخست به خودمان کرده ایم دیکردست و دلمان برای بدی کردن میلرزد. 

مهربان باشیم،  مهربانی بسیار ساده است. با لبخند با دیگران  روبرو شویم جوری که دیگران با دیدن چهره مان آرام شوند. 

مهربان باشیم،  با ذره ذره هستی و بازتاب آنرا ببینیم در زندگیمان. 

مهربان باشیم مانند خدا. 


خدایا سپاسگزارم که هر جا میروم نیکی میکارم و  نیکی میبینم. خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم که هر جا میروم تو را میبینم. 

الهی هرجا می‌روید نیکی بکارید و نیکی ببینید.