۲۸ روز سپاسگزاری-روز ۱۸

۱۰ موهبتی را که داریم فهرست وار مینویسیم  و در برابر هر یک مینویسیم  که چرا برای داشتنشان سپاسگزاریم. اینکه فهرست هرروزتان یکی باشد یا هرروز یک چیز دیگر در فهرست داشته باشید زیاد مهم نیست. هر یک را میخوانیم و سه بار میگوییم سپاسگزارم برای هر یک. 

فهرستی مینویسیم از ده تا از کارهایم که در یادمان هستند و به آن همیشه فکر می‌کنیم و میتوانیم نان آنرا 

"فهرست جادویی کارهایم" بگذاریم. سه تا از آنها را  که برجسته تر در یادمان هستند را برگزینید و ببینید که انجام شده اند و باور کنید که انجام شده  اند و از ته دل سپاسگزار باشید. ۱ دقیقه زمان بگزارید روی هر کدام و آنها را انجام شده ببینید و خودتان را سپاسگزار. 


پیش از خواب بهترینِ روزتان را به یاد بیاورید و سپاسگزارش باشید.

دوشنبه ایشان  رفت سر کار و برایش یک نان شیرمال گذاشتم و آب پرتقال چون ناهار میامد خانه. خودم برگشتم توی تخت و تا ۱۱ توی تخت بودم،  نخوابیدم تنها کتاب خواندم  و وبلاگ. درد داشتم. انگار یک کش از شکمم به چانه ام چسبیده  بود و این دو را به سوی هم میکشید! دو لیوان آب پرتقال خوردم و یک مسکن و دردم کم شد و توانستم  بلند شوم. استخر روز سه شنبه هم به هم خورد  با این  حالم؛  خدا را شکر که رخ نمود! 

یک دوش گرفتم و رفتم توی آشپزخانه و برای ناهار فسنجان با مرغ درست کردم. خمیر دانمارکی هم درست کردم. پرتقال و آناناس و کرفس آب گرفتم. برنج دم کردم و به پرنده هایم  غذا دادم و ساعت ۱ ایشان آمد. ساعت ۲ ناهار خوردیم و من دوبار دراز کشیدم. هیپنوتیزم کردم و خوابیدم کمی. ظرفها را توی ماشین گذاشتم و برای پرنده ها دانه ریختم. کرم پاتیسیر درست کردم. ایشان هم بیدارشد و رفت سراغ باغبانی،  کمی میوه گذاشتم روی میز و یک چای دم کردم. رفتیم رای دادیم و برگشتیم و هوا بسیار گرم بود. 

نان شیرمال درست کردم و توی فر گذاشتم، دوستم پیام داد اگر هستم بیاید برایم چیزی بیاورد. داشتم دانمارکی ها را درست میکردم. دیروز قرمه  سبزی برایش گذاشته بودم که بیرون از یخچال گذاشتم. آمد و برایم شیرینی و بادام هندی آورد و من هم قرمه سبزی را دادم بخورد. فرشته اش را گذاشت و من هم دانمارکی ها را توی فر گذاشتم و ۱۶ دقیقه بیشتر نماند و دوسینی پر دانمارکی داشتم. تا اینها روی رک سرد شوند ما رفتیم تا خانه دوستم و فرشته اش را دادیم و برگشتیم خانه. ایشان به گلهایم رسید و  من شیرینی خوردم و خوردم و خوردم و خوردم. شب ایشان گفت کاش سالاد ماکارونی داشتیم که گفتم فردا شب و همان فسنجان را خوردیم و کم تی وی و خواندن و نوشتن پست و مسواک و در پایان  سنگ در دست به خواب رفتم. 

سه شنبه ایشان رفت و برای ناهار میوه برد و آب میوه ونان  شیرمال  کره عسلی برای صبحا نه. من هم تندی گردگیری کردم و نه دوش گرفتم  و تا کارهایم  را انجام  بدهم ۹.۴۰ دقیقه بود. بنزین زدم که شد ۵۰ دلار! رفتم آفیس ایشان و شیرینی بردم برایشان. ساعت ۱۰  خرده ای بود که رفتم مارکت سیبزمینی، توت فرنگی،  هلو،  شلیل،  زردآلو، گیلاس،    بادمجان،  کدو،  نعنا،  پیازچه،  ریحان،  سیب سبز و سرخ،  سالاد میکس،  آناناس، طالبی، نان  خریدم. رفتم شاپینگ سنتر و از میوه فروشی آب پرتقال تازه،  هندوانه و  از سوپر حوله کاغذی،  ماست و شیر ارگانیک، ‌زیتون،  نرم کننده لباس،   کالباس و بستنی زعفرانی خریدم.

امروز ۲۰۰ دلار توی کیفم  گذاشتم،  ۵۰ دلار پول بنزین دادم و مانده  پولم  ۳۵ دلاربود که توی قلکم انداختم. پول که میبرم بیشتر حواسم  هست تا کارت. 

ناهار آب پرتقال  خوردم.ساعت ۱ خانه بودم و خریدها را جا به جا کردم. ساعت ۲۰ دقیقه به دو آقایی آمد برای اندازه گیری و کارش تا ۲.۱۵ به درازا کشید. سرویسها را شستم و ده دقیقه به سه رفتم  برای لیزر و ۳ و ۱۰ دقیقه خانه  بودم چون انجام ندادند. چند تا سیب زمینی پختم با تخم مرغ  و خانه را جارو کردم  و طی کشیدم. فالوده هندوانه درست کردم و همینطور طالبی با گلاب و از هردو خوردم. شیرینی های خوشمزه ام را خوردم. میوه ها را شستم و هندوانه برش زدم و روی میز گذاشتم میوه های رنگ رنگی تابستانی را. کولر را زدم چون گرم بود. سیبزمینی و خیارشور  و تخم مرغ خرد کردم و ماکارانی را هم پختم.  ایشان زود آمد و چای را دم کرد و من داشتم تنم را میشستم. 

کالباس را خرد کردم و ماکارانی را هم روی هم ریختم و سس زدم و کم کم با سس یکدستش کردم و گذاشتم توی یخچال. چای خوردیم با شیرینی و من دوباره خوردم و خوردم و خوردم! ساعت پانزده دقیقه  به هشت بود که دوستم پیام داد که فردا میاید دنبالم که گفتم خودم می‌آیم و موبایلم را گذاشتم خانه و به پرنده هایم غذا دادم و کاسه آبشان را پر کردم و رفتیم پیاده روی. برگشتیم و شاممان را خوردیم و من خیلی خسته  بودم. سریال ممنوعه را تماشا کردیم و کمی حرف زدیم.  

شب گرم بود و پنجره را باز کردیم. پنجره رو به راه جنگلی را و خوابیدیم. مگر فرشته کوچولو بیدار شود اگر کسی به خانه بیاید که من و ایشان که خواب خوابیم. نزدیک صبح فرشته کوچولو خزید توی بغلم و من این فرشته را نفس کشیدم و انرژی گرفتم از این همه پاکی و مهربانیش. برای فردا با اینکه بارانیست رزرو کردم برای یوگا. 

‌فاز سپاسگزاری برای خودم و دیگران آرامش میاورد. 


الهی دلتان و زندگیتان آرام باشد. الهی زنجیر ایمانتان پولادی باشد،  الهی در زندگیتان نور باشد و نور خدا. 



۲۸ روز سپاسگزاری-روز ۱۷

ماامروز۱۰ تا از داشته هایمان را برای آنها سپاسگزار هستیم در دفتر خوشگلمون که پراز انرژی مثبت است مینویسیم  اینکه چرا سپاسگزار هستیم. 

یک به  یک میخوانیم و برای هر یک سه بار میگوییم سپاسگزارم. 

امروز یک چک داریم! برای خودمان! 


چک را میتوانید از اینجا دانلود کنید. 


چک را به نام خودتان مینویسید و همینطور پولی که نیاز دارید. این چک را امروز همراه خود داشته باشید و در دستان  بگیرید و انگار میخواهید با پولتان و آن چک چیزی را که دوست دارید بخرید و داشته  باشید،  شادیتان را در خودتان جاری کنید و سپاسگزار باشی. سپاسگزار و شاد برای داشتن و دارا بودن. 

این چک را جایی بگذارید که چند  بار در روز نگاهتان به آن بیفتد و سپاسگزاری کنید برای داشتن ودارا بودن. 

پیش از خواب سپاسگزاری میکنیم برای بهترین چیزی که امروز خدا به ما داد. 

این هم روز ۱۷ که زیاد سخت نیست. 

بیشتر ما  به پول حس خوبی نداریم،  پول را بد میدانیم،  آدمهای پولدار را نکوهش میکنیم که یا از راه نادرست در آوردند و یا آدمهای بیخودی هستند. تا از درآمد سخن به میان میاد و دارایی ها زود برای آرام کردن خودمان که هم میخواهیم داشته باشیم و هم نمیخواهیم آدم بدی باشیم میگوییم آدم با نیم متر پارچه از این دنیا میرود. پس اگر بخواهیم اینجوری نگاه  کنیم چرا درس بخوانیم خوب آخرش میرویم زیر خاک حالا  دانشمند  هم باشیم. چرا بچه دار شویم آخرش میرویم تنها توی قبر، چرا خانه بخریم آخرش توی یک متر جا میخوابیم و.....

زندگی  زیباییش به پویاییست وگرنه درجا زدن که ما را مرداب میکند. پولدار بودن بد نیست،  نوکیسه بودن ناپسند است. میشود آدم پولدار خوبی بود،  زندگی خوبی داشت و نام نیک گذاشت از خود. میضود زندگی دیکران را زیرورو کرد و از شادی دیگران شاد بود. 

کسی که پولدار است و برای نمونه کارخانه دارد کارآفرینی میکند و چندین خانواده از آن نان میخورند. پول چیز بدی نیست خیلی هم خوب است؛  به پول مانند دیگر داده های خداوند  نگاه کنیم  و سپاسگزار باشیم. از اینکه می‌توانیم از کسی کمک بگیریم و مزدش را بدهیم شاد باشیم چون آن آدم برای خانواده اش نان میبرد. حس بد توی خرج کردن هم نداشته باشید و کمی از پولتان را ببخشید هراز گاهی( به شیخها و مفتخورها ندهید). 

من اینجا یکسری از کارهایم را میدهم چندتا خانم انجام بدهند؛  به خدا برخی از دوستان گفتند به من که وای نده خودت درست کن! حیف پولت نیست!! خوب برای من که کاری ندارد درست کردن و همیشه در کار درست کردن چیزی هستم تنها یک خوبی در زندگیم دارد که کسی جایی خوشنود است از اینکه درآمدی دارد. هر بار هم باشادی پواشان را میدهم و در جا خداراسپاس میگویم  که میتوانیم کمک زندگی یکدیگر باشیم. 

از به کار بردن گفته های منفی دوری کنید؛  از گفتن  "من پول ندارم"یا   "بدبختم" پرهیز کنید و هر بار که یادتان آمد به اندازه ای که میخواهید ندارید با خودتان بگویید"درآمدم روز به روز بیشتر میشود"یا"پول فراوان به آسانی به سوی من میاید" یا"من کاری دارم عالی،  در جایی عالی،  با درآمد عالی و با افراد عالی". من خودم از این سه تا معجزه دیدم. این کار نیاز به تمرین هرروزه دارد با دوبار گفتن درست نمیشود چون سالها منفی بافتیم و باید پاکشان کنیم و جایگزینشان کنیم. شمایک دانه که میکارید ، به آن آب و کود و نور میرسانید و زمان  میبرد تا سراز خاک  بیرون آورد. شما هم پایش مینشینید تا بروید،  هرروز خاک را  به هم نمیریزید تا ببینید چی شده!جوانه زده یا نه! 

یک چیز دیگر،  ما پول میخواهیم که آرامش داشته باشیم و میدویم و میدویم تا به آن برسیم. در حالیکه اکر آرامش داشته باشیم پول به سوی ما میاد،  تندرستی میاید،  خورد و خوراکمان خوب میشود،  وزنمان پایین میاید،  همراه زندگیمان مهربان میشود و....

دست از گله کردن برداریم و بیشتر سپاسگزار باشیم؛  آرام و با ایمان  باشیم. خدا چیزی بهتر از آنچه که ما امروز برایش پا میکوبیم برایمان فراهم میکند. ما تنها نمیبینیم. 

به خدا پیله نکنیم،  از دست و پایش کنار برویم،  دست و پا نزنیم تنها آرام و با ایمان  باشیم. 


  •  خدایا



    راهی نمی بینم آینده پنهان است

    اما مهم نیست

    همین که تو راه را می بینی و من تو را

    برایم کافی است ...

من خیلی خسته ام میخوابم و روزانه نویس برای زمان دیگر. 

۲۸ روز سپاسگزاری-روز ۱۶

مانند روزهای پیشین ۱۰ تا موهبتی که خداوند به ما داده است را مینویسیم  و یک به یک میخوانیم و در پایان هر یک سه بار میگوییم سپاسگزارم.

سه باری را به یاد بیاورید که از شادی کامیابیهایتان انگار بر اریکه هستی سوار بودید و روی پا بند نبوده اید و برای آنها سپاسگزاری کنید. (شادی یادآوری آنها باید زیر پوستتان بدود)

برای پنج تا از ارگانهای بدنتان که تندرست هستند سپاسگزار باشید. 

به یکی از ارگانهای بدنتان یا جایی از بدنتان که نیاز  به بهبود دارد بیاندیشید و آنرا به دور از بیماری ببینید و سپاسگزار باشید برای بهبودش. ( من یک گوی نورانی نقره فام میبینم که مغز و نخاعم را نورانی و درخشان میکند) 

سنگتا ن و بهترین پیشامد روزتان را فراموش نکنید پیش از خواب. 

امروز یک ربع به نه بیدار شدم،  من جوری میخوابم که شب است و فردا صبح شد. یکسره میخوابم یا بهتر بگویم میمیرم و بیدار میشوم. دست و رویم را شستم و کتری را پر کردم و دوبسته گوشت بیرون گذاشتم و یک پیاز ریز کردم و قابلمه مسی را روی گاز گذاشتم و آشپزخانه جان  گرفت. صبحانه راآماده کردم و ظرفهای فرشته کوچولو را شستم و پر کردم برایش. 

تا ایشان دوش بگیرد من قرمه سبزیم را بار گذاشتم؛  برنج هم خیس کردم و کارهایم را کردم. صبحانه خوردیم و ساعت ۱۰.۵ بود که دوش گرفتم و آماده شدم. ایشان برای پنده ها غذا ریخت و رفت دوچرخه سواری و من یکسری لباس توی ماشین ریختم و روشن کردم برای خودم !! ساعت ۱۱.۱۵ آمد و من هم برنج را دم کردم و روی شعله پخش کن هر دو را گذاشتم و فرشته را برداشتیم و رفتیم بیرون. از جلوی دریاچه که رد شدیم گریه میکرد که بایستیم و برود بگردد. رفتیم برای خرید هرچند یکدور با فرشته زدیم  و گذاشتیمش توی ماشین و رفتیم خرید. دنبال پیاز لی لی بودم برای جلو خانه که نگرفتم. خیار کوچولو هم بوته اش بود نگرفتم. ایشان  چیزهایی که نیاز داشت را برداشت. من دوتا سوسیس گرفتم و خوردیم و رفتیم آفیس ایشان و نابسامانی  ها را سامان دادیم. یک کیسه رسید دارم که باید  فایل کنم برای ایشان. ساعت ۱.۵ برگشتیم، سرراه بانک رفتیم و نزدیک ۲ خانه بودیم. 

دیدم یادم رفتت ماشین راروشن کنم که چه بهتر چند تکه لباس برای دیگر انداختم توی ماشین و روشنش کردم. دوسری  ماشین را زدم. ماست و خیار درست کردم و ناهارمان را خوردیم. من هیپنوتیزم کردم و خوابیدم نیم ساعت،  پادکست گوش دادم و به خودم استراحت دادم. برای پرندها غذا ریختم.

هندوانه برش زدم و گذاشتم روی میز، میوه شستم و دل درد داشتم. زیر دلم درد میکند و پریود هم نمیشوم! دلم حلوای تند میخواست! 

کمی میوه خوردم و رفتیم ۵۰ دقیقه پیاده  روی، پیش از پیاده روی گندم برای پرندهایم ریختم. ایشان گلهایم را آب داد و من برای خودم یک لیوان  بزرگ چای کمرنگ ریختم و کمی نوشتم. شسته ها را آوردم تو و چندتایی  نم داشتند را و ی خانه‌  پهن کردم. چایم را خوردم و تا کردم خشک شده ها را. گرسنه  بودم و نان جو رژیمی و کره خوردم!! 

به مادرو پدرم زنگ زدم که پاسخی ندادند،  به خواهر جانان زنگ زدم که در سفر بود.

ایشان هم دوتا تلفن کاری داشت،  مادر و خواهر  و شوهر خواهرش هم پشت خط بودند. مادرم زنگ زد و کوتاه حرف زدیم،  درراه شمال بودند. مادر ایشان زنگ زد و باهم حرف زدند. یک ایمیل کاری زدم و درباره کارم نوشتم. 

کلاس یوگای این هفته را رزرو کردم،  شاید کلاس بوکسینگ هم رفتم. این هفته نمیدانم میتوانم استخر بروم یانه! شب همان قرمه‌سبزی را گرم کردم و خوردیم و  خودم نان و کره و پنیر خوردم. ایشان ظرفها را شست و توی ماشین جاداد. من کتاب خواندم و خودم  را در رویاهایم شناور کردم.


چشمانت  را ببند و هر آنچه آرزو داری در دستانت ببین،  شورش را ببین ،  شوقش را ببین و سپاسگزارش باش.



آسمانت  فیروزه ای  و پر نور تا ابد  ایران من. 




۲۸ روز سپاسگزاری-روز ۱۵

خدارا هزار بار سپاس برای دوستی که با سپاسگزاری به آرزویش رسیده؛  الهی همه به آرزوهای خوبتون برسید. 

روز من که ساخته شد با این خبر خوبت.

برای امروز ۱۰ تا از داشته هایمان را می‌نویسیم ؛  و برای هر یک می‌نویسیم  که چرا سپاسگزاریم. یک به یک میخوانیم و در پایان هر یک ۳ بار میگوییم سپاسگزارم. 

گام دو،  میخواهیم روی یک دوستی یا پیوندی که گسسته شده یا سست شده است یا سخت است کار کنیم. ده تا چیز که برای آنها از دوست یا همدم یا همسر و یا هرکس دیگری سپاسگزار هستیم را مینویسیم. (نامش--------) من از تو برای (هر آنچه که سپاسگزارید---------) سپاسگزارم. 

پیش از خواب سپاسگزاری برای بهترین چیزی  که در روزتان دیده اید فراموش نشود. 

امروز شنبه بود و ساعت ۸ بیدار شدم،  برای ایشان یک لیوان آب پرتقال تازه دادم که ببرد و یک کراسان شکلاتی و دو برش پیتزا! 

کمی نان برای پرنده ها خرد کردم و خودم پیتزا خوردم کمی. تا ساعت ۱۱ گردگیری،  سرویسها،  آشپزخانه و یخچال  را تمیز کردم. گلهایم  را آب دادم. ۴ سری ماشین را روشن کردم و توی آفتاب پهن کردم. ماسک صورت درست کردم و زدم و تا ماسکم خشک بشود مدیتیشن کردم. 

ساعت ۱۱ دوش گرفتم و رفتم آرایشگاه و تا ۱۱.۴۵ نشستم تا نوبتم شد.ابروهایم پاکسازی شدند،  موهایم نیاز به کوتاه شدن داشت که خانم آرایشگر گفت دوشنبه. ۱۲ و خرده ای برگشتم خانه. میرزا قاسمی درست کردم و خانه را جارو و طی کشیدم. مربای توت فرنگی درست کردم. امروز پادکستها استر هیکس را گوش میدادم. 

کمی روی تخت دراز کشیدم تا خستگیم در برود. 

خمیر نان داشتیم و چند تا نان نازک درست کردم. چند تا؟  ۱۰-۱۲ تایی! همزمان پادکست گوش میدادم و ایشان آمد و ناهار خوردیم با نان تازه و ماست و میرزا قاسمی. زودی چیدم تو ماشین و رفتم توی اتاقم وهیپنوتیزم کردم وخوابیدم. درست پایان هیپنوتیزم بیدار میشوم! یک بستنی برای خودم ریختم و خوردم. چندین  لیوان آب و کمی اینستا گردی. 

ایشان بیدار شده  بود و سر درد داشت و دنبال قرص بود. کتری را پر کردم،  مادر دوست فرشته کوچولو پیام داده بود  که اگر هستم بیاید که پس از پیادهروی پاسخش را دادم. خانمی هم که برای کارهای فرشته کوچولو میاید پیام داد و زمان داد برای پیش از کریسمس. 

میوه شستم  و کمی خوردیم. برای پرندها گندم ریختم. با ایشان رفتیم بیرون که راه برویم،  ایشان سرخوش بود. موبایل‌ها را نبرده  بودیم، راستی امروز عزیز راه دور زنگ  زد و من نفهمیدم. حالا باید فردا زنگ  بزنم. 

یک ایمیل کاری هم باید بزنم پیش از دوشنبه! برگشتیم خانه و یکساعت  راه رفتیم،  ایشان چای ریخت و خوردیم. من چندتا خرما خوردم و باز گرسنه بودم.

شمعها را روشن کردم و خانه ام پرنورتر شد. 

فرشته کوچولو کمی میمون بازی درآورد و ما را شادتر کرد.

شاممان را خوردیم که همان میرزا قاسمی بودو چند تا نان دیگر درست کردم. 

 تونر را درست کردم و مانده ماسکم را توی ظرف گذاشتم برای روز دیگر. کتاب خواندم، 

شب آرام بود و من خوشبخترین و آرامترین و شاکرترین زن نیمکره در شنبه ساعت ۱۰.۱۰ دقیقه  شب بودم. 

آرامشم با هیچ چیز برابری نمیکند. آرامش از دلیست لبالب ایمان تو ای مهربان، آرامشی از پرتوی تو. 


اگر ایمانتان   را مذهبیون به یغما بردند بدانید شما به آدمها باور داشتید نه به خدا؛  از او بخواهید و آرام وشکیبا بنشینید و ببینید که ایمان به خدا تا کجا پر پرواز به شما میدهد.  

از خدا میخواهم آنچه من امشب دیدم شما هم ببینید. 



۲۸ روز سپاسگزاری- روز ۱۴

یک روز خوب دیگر از زندگیمان آغاز شد. 

چند بار در روز گفته های مثبت را  در دل یا زیر لب میگویید. گفتگوی درونی شما چگونه است؟  

با خودتان مهربان باشید. 

روز ۱۴ رسید  و نیمی از دوره را پشت سر گذاشتیم؛  امروز دوباره ده تا از داشته هایمان را مینویسیم و چرایی سپاسگزاری آنها را. یک به یک میخوانیم و در پایان هر یک سه بار میگوییم سپاسگزارم. 

برنامه های سرتا سر روزتان  از صبح تا شب و تا هنگام خواب در یاد بیاورید و برای هریک سپاسگزار باشید پنداری پایان روز است و همه برنامه ها به خوبی و خوشی انجام شده‌اند.

پس‌از  آنکه سپاسگزاری برای برنامه هایتان به پایان رسید بگویید" برای اخبار خوبی که امروز به من خواهد رسید سپاسگزارم"

سنگتان را پیش‌از خواب در دست بگیرید و برای بهترین چیزی که در روزتان رخ داده سپاسگزاری کنید. 


امروز ۷ بیدار شدم و پست دیروز را نوشتم و پست کردم،  کامنتها و پیامهاتون را خواندم. 

سپاس از مهر تون که زمان میگذارید و مینویسید از خودتون. 

ساعت۸.۱۰ دقیقه  بلند شدم و برای ایشان ناهارش را گذاشتم با نان شیرمال و آب پرتقال و رفت به امان خدا. من هم برگشتم توی تخت و تا ساعت۹.۱۵ داشتم ویدیو تماشا میکردم.یک لیوان  آب پرتقال خوردم و یک لیوان آب.  ۹.۱۵ ظرفهای فرشته را شستم و غذایش را دادم،  آماده  شدم و رفتم یوگا. هوا ابری بود و کمی پس‌از  آن خورشید تابید بر تن سردمان. 

این ۴۵ دقیقه هم یوگاست و هم خنده و هم هوای آزاد و موزیک؛  ۱۰.۵ برگشتم خانه و نان شیرمال خوردم با کره و مربای آلبالو و رفتم توی تخت و مدیتیشن و هیپنوتیزم کردم. فرشته کوچولو هم توی بغلم خوابیده بود. تن کوچولویش را به خودم چسباندم و هزار بار خدا را برای داشتنش سپاس گفتم. با خودش برکت،  آرامش،  مهر و  همه خوبیهای دنیا و کائنات  را آورد.

دوست داشتم دنیا همانجا بایستد  ساعت ۱۱.۵ روز جمعه بهاری؛ من و فرشته ای در آغوشم. دنیا برای من همینجا تا ابد بایست! 

دوستم زنگ زد و گفت هفته  آینده  چهارشنبه هم را ببینیم.

ساعت ۱۲ بلند شدم و فرشته رابردم حمام و شستمش. خودم دوش گرفتم و ساعت ۱ و خرده ای بود که  رفتم بیرون. برای پرند ها غذا ریختم. رفتم پست و کار ایشان انجام شد. چند تا پیراهن دیدم؛  از فروشگاه دو تا ماسک مو،  دو تا ماسک صورت،  کاغذ یادداشت،  جوراب برای خودم،  سنگ پا، چشم بند برای ایشان خریدم و شد ۲۴  دلار. یک سمبوسه خریدم و خوردم. 

رفتم ماساژ کمر و گردن و شانه؛  چهره ام از توی آن سوراخ تخت ماساژ دیدن داشت. 

از آنجا رفتم ماساژ سر هندی که خوب  بود هرچند که آنجوری نبود که شنیده  بودم و نیم ساعت هم آنجا بودم. یک کش  خال خالی صورتی خریدم  و موهای شناور در هوا را بستم. 

یک پیراهن خال خالی  سبز و سفید خریدم؛  از سوپر آرد و دوجور شیرینی خریدم و از میوه  فروشی کمی گیلاس، آب پرتقال تازه و پاپایا خریدم و  شد ۲۰ دلار. یک پرتزل فلفلی و سه تا سوشی خریدم و ساعت ۵.۱۵ برگشتم خانه.به آرایشگرم زنگ زدم برای ابرو بروم که گفت  پیام میدهد.  

من میخوابم چون بسیار خسته ام. 

دنباله این پست را امروز مینویسم. 

خریدها را گذاشتم تو و برای پرندهاکمی دانه ریختم. فرشته کوچولو ازتوی خریدها بسته سوشی را برداشت و فرار کرد. نشستیم با هم سوشی خوردیم که ماهی هایش به او رسید و من برنجش را خوردم. پرتزلم را هم خوردم! پیتزا را درست کردم و گذاشتم کنار و کتری را هم پر کردم،  میوه  روی میز گذاشتم و چای دم کردم  و ساعت ۶.۵ رفتم بیرون و برای پرندها غذا ریختم، توی راه با خواهر ایشان حرف زدم و ۷.۵ برگشتم خانه؛  ایشان  زودتر  از ما آمد و داشت با خواهر دیگرش حرف میزد، از زمانی که به خواسته اش نه گفتم با من سرسنگین است هرچند  همیشه بوده. تنها زمانی که کاری دارد من را میشناسد. 

من ام اس را مدیون همین خواهر ایشان هستم! 

پیتزا را توی فر گذاشتم  و یک نان سیر درست کردم با سالاد  و ۹ شام خوردیم.

کمی فیلم تماشا کردیم و حرف زدیم. شب بسیار خسته بودم و ساعت ۱۲ توی تخت  بودم. 

سنگ دلربایم توی مشتم بود و فکر میکردم بهترین رویداد روزم چه بوده! هر آن آن یک هدیه از خدا  بود. خدایا برای همه روزم سپاسگزارم.


خدایا زمان برای سپاس کم آورده ام؛  سپاس از فراوانیت. 

الهی هرروزتان پر باشد از هدیه های خداو شکر ما زمان برای سپاسگزاری کم بیاورید.