سلام ننه سرما

 ساعت ۱۲ شبه و من زیر دوتا پتو تو تختم. تشک برقی را هم روشن کردم تا گرم بشم. توی هال بودم و خیلی سردم شد و اومدم تند مسواک زدم و رفتم زیر لحافهام. خدایا شکرت برای خانه گرمم. امروز من چه کردم؟  

تا.۳۰۱۱ تو تخت  بودم؛ ۷ بیدار شدم و برای ناهار ایشان ساندویج درست کردم با انگور و انجیر و شیر موز راهیش کردم رفت. غذای پرنده ها را دادم و خودم برگشتم  توی تخت. کمی کتاب خواندم. کمی وبگردی کردم. مدیتیشن کردم و خوابیدم تا ۱۰.۴۵ دقیقه. دوباره کتاب خواندم  وبگردی کردم و ۱۱.۳۰ بلند شدم. 

ملافه تخت را عوض کردم و لباسهای تابستانی را جمع کردم و زمستانی ها را چیدم و آویزان کردم. باران شدیدی از صبح میبارید. برای خودم ساندویچ کره و مربای هویج درست کردم و دوباره پرنده ها را غذا دادم. دوش گرفتم و به مادر دوستم زنگ زدم و قرار شد عصر بروم پیششون. 

ساعت ۲.۳۰ رفتم خرید و نان،  شیر،  اسباب بازی برای فرشته،  غذای فرشته،  کراسان،  موز،  تخم مرغ،  سس پستو،  نخودفرنگی ودان برای پرنده ها خریدم و رفتم سوپر دیگه برای بیسکوییت فرشته و شامپو و پنیر هم خریدم و ۴ خانه بودم. خریدها را جا به جا کردم و به مادر دوستم گفتم میام برای یک چای. 

برای شام هیچ برنامه ای نداشتم. 

با فرشته رفتیم خانه شان دوان دوان  و اونجا به فرشته کلی خوش گذشت و ما هم حرف زدیم و چای و کیک خوردیم با هندوانه و با تاریکی هوا راه افتادیم به سمت خانه. ایشان چای دم کرده بو د و شام هم عدس پلو درست کردم  با مرغ برای ایشان و خودم با کشمش و خرما خوردم،  با مادرم تلفنی حرف زدم،  چای سبز درست کردم و ایشان با کیک برایم آورد. دوستی زنگ زد و تشکر کرد برای آنشب. ایشان زود خوابید و من بیصدا در سرمای هال بودم که دیدم به زیر صفر دارم میرسم پریدم توی تختم. فردا با مامان دوستم میرویم خرید تراپی. 

دلم پیتزا میخواهد. ایشان در خواب ناله میکند و دلم آتش میگیرد؛  یاد چند سال  پیش  افتادم که میدانست و به روی خودش نمی آورد ولی توی خواب ناله میکرد. خدایا شکرت چشمم را باز کردی. خدایا شکرت مراقبم بودی و سدم شدی. 

خدایا شکربرای بودنت. 

مهمانداری

جمعه صبح که بیدار شدم و ایشان رفت پیش از هر کاری کیک شکلاتی را درست کردم و توی فر گذاشتم. پیاز داغ قورمه سبزی را درست کردم و گوشت را  ریختم ؛  احساس کردم کمه و یک بسته دیگر هم گذاشتم و سبزیش را سرخ کردم و لیمو عمانی زدم و گذاشتم برای خودش بپزد. 

کیکم پخته شد ه بود و گذاشتم روی رک تا سرد بشه. پیاز داغ فراوان درست کردم و گردو ها را خرد کردم  و زرشک را چند بار شستم و روی پیاز داغ ریختم و کمی تفت دادم با گردو و لواشک و آلو برقان را هم ریختم توش و رب انار زدم با کمی شکر و زیرش را خاموش کردم. 

مرغها را نمک زدم  و توی شکمش را ادویه زدم و سرخ کردمشون درسته تا طلایی بشه  برای فردا. ساسج رولها را درست کردم و برش زدم و توی فریزر گذاشتم.

تا مرغها سرخ بشوند خانه را گرد گیری کردم و همه  دستشوییها را تمیز کردم و جارو کشیدم همه خانه را از بالا تا پایین. برای ناهار کباب تابه ای درست کردم چون همیشه من وقتی خیلی کار دارم ایشان باید ناهار خانه باشه. 

تا ۱.۳۰ کارم  را پایان داد م و رفتم دوش گرفتم و کمی استراحت کردم و ایشان آمد و ناهارش را خورد و کمی استراحت کردو رفت و دکتر و منم خانه را طی کشیدم و غذاها را توی یخچال گذاشتم. 

غروب رفتم پیاده روی با دوستم و مامانش و فرشته کوچولو و هوا تاریک تاریک بود که برگشتیم خانه. 

ایشان شام هم کباب تابه ای خورد و منم کمی نان و پنیر خوردم. کمی دلدرد و کمر درد داشتم فقط همین را کم داشتم. 

شنبه بعد از رفتن ایشان میوه ها را در آوردم و شستم. یخچال را تمیز کردم و مرتب. برنج خیساندم و کاهو و گل کلم را شستم برای سالاد. 

خمیر دانمارکی را درست کردم و طبق دستورش هر بیست دقیقه چند تا میزدم و میگذاشتم توی یخچال. خامه کیک را زدم و کیکم را دکور کردم و روش را شکلات ورقه ای ریختم و خوشگلش کردم. خیلی وقت بود از این کارها نکرده بودم و عکسش را برای مادرم فرستادم. کرم داخل دانمارکی را درست کردم و گذاشتم سرد بشود،  ایشان نهار میامد و من ناهار درست نکردم و فقط دو تا کراسان با کره عسل  دادم بهش و میوه. 

شکم مرغها را پر کردم و توی ظرف گذاشتم و روش را روغن و زعفران زدم. زیرش را هم کدو حلوایی ورقه ای گذاشتم؛  خودسری در رسپی بود دیگه. میوه و شیرینی نخودچی با آجیل گذاشتم. سالادم را درست کردم و روش  را کشیدم و گذاشتم توی یخچال. انگار شنبه از یکشنبه بیشتر کار داشتم. 

دانمارکی ها  را درست کردم  گذاشتم توی سینی تا دو سه برابر بشه و رفتم حمام و دوش گرفتم. دانمارکی تا را توی فر گذاشتم و نیم ساعت بعد دو تا سینی را روی رک چیدم تا سرد بشوند. ساسج رولها را هم توی فر گذاشتم و ایشان دوتا برای ناهارش خورد.  دو تا مسکن خوردم و ماشین را خالی کردم. با این کارهامو کرده بودم بازم کار داشتم. کمی دراز کشیدم.  ساعت ۵.۴۵ موهام را سشوار کشیدم و ۶ بود که کتری را پر کردم و برنج را دم کردم دو قابلمه کته!کم آب و پر روغن؛  مهمونی بود  و رژیمی را کنار گذاشتم.   ساسج رولها  را توی سینی چوبی چیدم با کمی کچاپ و کنارش پنیر مرینت شده گذاشتم و همینطور دیپ زیتون و پنیر که گفتم برای استارتر باشه اگر کسی خواست.

۶.۲۰ دقیقه بود که دراز کشیدم و چشمهامو کمی بستم و ۶.۴۰ بود که مهمانها رسیدند. 

برام یک ظرف بزرگ ناپلئونی خانگی آوردند و یک بطری گازدار  شیرین! و دوست دیگرم بستنی زعفرانی خانگی با نان بستنی. 

و تا ساعت ۱۲ بودند؛  غذاها خیلی خوب شد و ایشان کمی کمک کرد و میوه ها را جمع کرد با شیرینیها منم ظرفهای بزرگ را شستم و بقیه در ماشین و آشپزخانه را تمیز کردم و یک بود که صورتم را شستم و مسواک زدم و خوابیدم. 

یکشنبه به خودم استراحت دادم و ۹ از تخت بیرون اومدم هر چند که ۷.۳۰ بیدار شدم. آهسته گرد گیری کردم و دستشویی پایین را تمیز کردم. دوش گرفتم و صبحانه را آماده کردم و خوردیم. هوا خیلی سرد و بارانی بود. ایشان از دیشب گردن درد داشت و حتی بیدار شده بود و مسکن خورده بود و من بیهوش بودم و نفهمیدم. پایین را جارو کردم  و ایشان طی کشید و از ساعت ۱ نشستم تا شب. فیلم دیدیم و کتاب خواندم. کرسی درست کردم و چای خوردیم و حسابی استراحت کردیم جفتمون. غروب تو بارون فرشته را بردم پیاده روی چون دیگه گریه میکرد واسه بیرون رفتن؛  هوا سرد بود و باد شلاق میزد. 

با خواهر جانانم حرف زدم و دنبال خانه است  که از خانه پدر شوهرش برود و این بهترین تصمیم است حتی یک جای کوچک ۸۰ متری هم بهتر از ماندن در آنجاست؛  دعا میکنم برکت بی پایان خدا به زندگی همه جاری باشد. 

تو این روزها بیشتر هوای پرنده ها را دارم و بیشتر شاکر تو هستم که خانه ام امن است. 

پ.ن. امید ظهری باید دست مادرت را بوسید که تو را  به این دنیا آورد که تا جویبار بروی و شکایت تحویل سازمان محیط زیست بدهی و طرف را به دادگاه بکشانی برای آن حیوان زبان بسته.  آقای کمیل نظافتی از شما هم ممنون برای پیگیری و همه عزیزان دلسوز و مسئول. 

پ.ن. خدا نگهدار همه مهربانان

هفته وار

اونجور که هر شب مینوشتم بهتر بود و خیلی چیزها یادم میوند ولی الان سه هفته است که نمیتونم هر شب بنویسم! 

نوشتن من به چالش کشیدن حافظمه که گهگداری نامهربونی  میکنه و همراهیم نمیکنه. 

دوشنبه صبح ایشان را راهی کردم و مدیتیشنم را انجام دادم و کمی توی تخت ماندم. باید میرفتم بانک و پست که به مادر دوستم زنگ زدم و برای آخر هفته دعوتشون کردم. زیاد حالش خوب نبود و گفتم اگر دوست داره همراهم باشه و خودم رفتم پیاده روی و برگشتم و دوش کرفتم. دوستم زنک زد و گفت که دارند میروند دریا و اگر  منم میخواهم باهاشون همراه بشم که گقتم کار دارم و رفتم دنبال کارهای ایشان و برگشتم خانه و یادم نیست شام چی درست کردم و چی خوردیم ولی هر چی بود گوشت قرمز نبود. آها غذا درست نکردم چون هم لوبیا پلو داشتیم و هم سالاد الویه که همانها را خوردیم. عصر دوست دیگرم زنگ زده بود که فرشته ها را بیرون ببریم؛  رفتم دم خانه شان با ماشین  بریم پارکی که توی ماشین اینقدر گاز بازی کردند که گفت بیا خانه ما  و یک نیم ساعتی بودیم و چای سبز خوردیم و حرف زدیم و هوا تاریک شد و ما برگشتیم خانه. 

سه شنبه صبح زودایشان رفت  و اول مدیتیشن کردم و بعد خانه را تمیز کردم و کلی لباس شستم چون هوا گرم بود و تا ساعت ۱۲.۳۰ کارم طول کشید و تند دوش گرفتم  چون  صبح به مامان دوستم  زنگ  زده بودم و گفته بودم بعد از یک میام که بریم بیرون و جایی بشینیم و حرف بزنیم. لباسها را بیرون  پهن کردم و چند تا سیب زمینی پختم برای شام و   ساعت شد  ۱.۳۰  که  از خانه  زدم بیرون،  ماشین را روشن کردم و ساعتش ۱۲.۳۰ بود. چرا؟ !چون یادم رفته بود ساعت  خانه را یکساعت بکشم عقب. در گاراژ را بستم و رفتم توی  وخانه  موهامو سشوار کشیدم و  خانه را طی کشیدم و با خیال راحت ۱ رفتم در خانه دوستم. با هم رفتیم کافی خوردیم با شیرینی خوشمزه و منم از صبح جز آب هیچی نخورده بودم. از نگرانیهاش حرف زد و بعدش رفتیم خرید و رسوندمش و برگشتم خانه. مایه کتلت با گوشت  بوقلمون درست کردم برای ایشان با سبزی خوردن تازه. خوب گوشت قرمز کمتر بخوره خیلی خوبه. خریدها را جا  به جا کردم  و ایشان هم رسید. چای  دم کردم  و با هم رفتیم پیاده روی و ساعت ۶ برگشتیم. کتلتها را سرخ کردم  ولی خودم چیزی نخوردم و شب خیلی خوب و سبک بودم. 

چهارشنبه دوست داشتم خانه بمانم و پس از رفتن ایشان توی تخت ماندم و استراحت کردم. حوالی ۹۰۳۰-۱۰  رفتم پیاده روی و دوستم را دیدم و دوباره دعوتم کرد به صرف چای سبز و با فرشته کوچولوش برگشتم خانه و این دوتا آتش سوزوندند تا ۶ عصر. نه ورزش کردم و نت مدیتیشن چون از سرو  کولم بالا میرفتند. مایه ماکارونی با میگو و قارچ درست کردم و با مادرم و پدرم و خواهر جانانم  حرف  زدم. داشتم کارهامو میکردم که ایشان زود رسید. چای دم کردم و ماکارونی دم کردم و یک سالاد بزرگ درست کردم. غذای فرشته ها را دادم دوستم ۶ آمد و رفتیم پیاده روی ولی فرشته ها خسته بودند و زود برگشتیم خانه. یک کیک خوشمزه برایم آورده  بود. شام  خودم بیشتر سالاد خوردم و کمی ماکارونی ولی کیک با چای خوردم و بسیار خوشمزه بود. 

پنج شنبه تصمیم گرفتم خریدهام را انجام بدهم و جمعه آشپزی کنم. تا ساعت  ۱۱  به خودم استراحت  دادمو از این آخرین روزهای تعطیلاتم  استفاده کردم. برای ایشان وقت دکتر گرفتم برای جمعه. برای مهمانی  خرید میوه داشتم و کمی خرده خرید سوپری. انجیر و انگور و خرمالو خریدم با آلو  و کاهو و سوپری ها را هم. خواستم برای شام  پیتزا بگیرم  که پشیمان شدم؛  یادم نیست ایشان شام چی خورد ولی خودم کمی نان و پنیر خوردم که اون هم باید همین را خورده باشد چون خیلی سنگین بود. بعد از ظهر خرید رفتم آفیس ایشان تا بسته ها را بگیرم و گفت شام سبک میخورد. یادم آمد املت درست کردم. با هم رفتیم پیاده روی و سطلها را بیرون گذاشتیم. شب آرامی داشتیم  چون لپتاپ ایشان ایراد پیدا کرده بود و چیزی نمیتوانست تماشا کند. 


ایشان نه بد اخلاقی کرد و نه غر زد وکلا آرام و مهربانه اینروزها؛  خدایا شکرت. 

برای یک کُرس نام نویسی کردم که دو ماهه است  تا مغزم را بیشتر به کار بگیرم و باز هم پیدا میکنم و میروم. 

تو همه این دویدنها و شلوغی ها در ابتدای هر روز غذای پرندها را قبل از هر کاری میریزم و چند بار در روز و قبل از غروب هم ظرفشان را پر میکنم. 

پ.ن. با حیوانات مهربانم و خدا با من مهربان است. مهربانی آیین من است.

فرشتگان زمینی


یک روز در زمستان سرد یک حیوان به باغ ما پناه آورد و مجروح بود. روزهای اول برایش غذا کناری میگذاشتم و وقتی میرفتم میامد و میخورد. ایشان میگفت میمیرد و من میگفتم همه میمیریم؛ بگذار سیر بمیرد. کم کم اعتماد میکرد و به من نزدیک میشد و حالش هم بهتر میشد. 

جوری شده بود که وقتی به باغ میرفتم دوان  دوان جلو میامد تا غذاش را بگیرد. خوب شد و ماندگار باغ. صبحها که کتری را پر می کردم پشت در 

بود و در هر اتاقی بودم پشت پنجراه آن اتاق. 

چندی بعد یک حیوان زخمی دیگر برای من آورد به باغ و تا مدتی به آنهم غذا میدادم. 

جفتش را هم آورد و در بهار بچه هایش را هم آورد و تنهاشون میگذاشت  و میرفت و برمیگشت. بچه هاشون با ما عیاق بودند حتی بیشتر از پدر و مادرشان. آنهم حیوانی که شهره حمله به انسان است در این سرزمین. 


حس خوبی که از اعتماد یک حیوان به من رسید که حتی بچه اش  را میسپرد دست ما و میرفت بهترین حس دنیا بود. حس اینکه تو را به دوستش معرفی کرده و آنهم آمده تا خوب بشود هم یکی از بهترین حسهای دنیا بود. 

از خدا ممنون بودم که راهشون را به خانه من ختم کرده و از آزمون مهربانی سربلند بیرون آمدم. در را نبستم و بگم اینکه میمیره؛  اون یکی هم مریضه و بچه هاش را با سنگ بزنم تا از باغ بروند،  از خدا سپاسگزارم که انتخابش خانه من بود و من بود. 

بماند که از آن  زمان چه روزی به زندگی ما جاری شد و چه درهای بسته ای باز شد. رحمت و برکت خدا بودند؛ فرشته بودند،  

پ.ن. با حیوانات این فرشتگان  زمینی مهربان باشیم. 


داعش کیه

جاهای زیادی سفر کردم و با آدمهای  زیادی رو درو شدم،  کار کردم و دوست شدم و هستم. 

بدترین،  وحشیترین،  هرزه ترین، نژادپرست ترین،  پر مدعاترین،  دروغگوترین،  بخیلترین،  خرابکارترین،  مردم آزارترین،  حیوان آزارترین،  خبیثترین، بی کلاسترین، حزب بادترین،  بی چشم و رو ترین,،  بی فرهنگترین و هزار "ترین" بد دیگربه چه کسانی تعلق دارد؟! 

ایرانیهای عزیز با فرهنگ دوهزار پانصد ساله شان. 

امروز یک ایرانی دیگر حماسه آفرید و در اخبار جاگرفت! 

خسته نباشی آقا؛  اومدی درست زندگی  کنی یا نه؟  

حالا این میره زندان و حساب کارش را می دهد.

دل من پیش آن زبان بسته ایست که گیر یک مشت جلاد در مازندران افتاده و حمام خون درست کردند و حیوان را شکنجه میدهند. چه کسی تو انسان نما را محاکمه کند؛  مری تروریست دیروز و معصومه امروزکه جز کت و شلوار کرم پوشیدن زیر چادر هنر دیگر ندارد یا رییس سازمان محیط زیست مازندران  یا یک مسئول بی کفایت دیگر همچون بقیه بی کفایتهای بی خاصیت. 

حیوانی زخمی اگر در کوچه های شهر آمل یا بابل دیدید با طناب کلفتی دور گردن غرقه در خون به من اینجا یا آقای کمیل نظافتی یا تورج اخباری،  کمیل شهامت و یا امید ظهری خبر بدهید؛  همه  آنها در اینستا به راحتی  قابل دسترسی هستند. 

خودم به شخصه تمام هزینه های درمانش را میدهم. 

از ایرانی بودنم شرمنده ام؛  داعش جرات نزدیکی به ما وحشیها را ندارد. 

ما سی و هفت سال است که خود خود داعشیم؛  داعش در دامان ما بزرگ شد.