-
پست خوره!!
جمعه 11 مهر 1399 08:41
هر چی پست مینویسم خورده میشود. پست میشود و فردا نیست میشود و توی چرکنویس هم ندارم!! یک هفته ای شده با بلاگ اسکای گرفتاری دارم! بلاگ اسکای نشی بلاگفا! این هم تسته چند ساعت ببینم چی میشود!
-
مهر
دوشنبه 31 شهریور 1399 15:26
ساعت ١٢:١٢روز ٢٢ سپتامبره! ما هنوز توی خانه، ما هنوز در قرنطینه! شاید یادتون نیاد یا نبوده باشید در این دنیا، ۴٠ سال پیش یک همچین روزی سیاهچاله دیگری در تاریخمان پدیدار شد و جنگ آغاز شد. الهی هیچ کشوری جنگ نبیند که بلای خانمان سوزیست. نشستم به کامنت پاسخ دادن، خسته نباشید و نباشم. هنوز ۵٠ تا مانده که باشد برای زمان...
-
رمانتیک
شنبه 22 شهریور 1399 20:12
توی تخت نشستم و دارم لیست کارهای فردایم را مینویسم. ساعت ١٢.٣٠ شده است. ایشان توی اینستاگرام میچرخد و گاهی قهقهه میزند. باران میبارد با ریتم روی شیروانی ها و برگها و تندتر میشود. نمیدانم باران بهاری است یا زمستانی چون هوا سرد است! توی چند هفته گذشته در کنار کرونا باد و توفان هم جان گرفت! حال زمین خیلی بد است! چه کنیم...
-
همایون
چهارشنبه 5 شهریور 1399 15:21
یکباره همهمه ها رفت. سگ همسایه آرام شد، یخچال قار قار نمیکند و فرشته کوچولو خوابیده. تنها صدا صدای چای خوردن من و ایشان است در این شب آرام.ساعت ٨.١٠ دقیقه شب است. ایشان پرده را کج زده کنار و هر چند دقیقه یکبار میخواهم بلند شوم و درستش کنم که نمیکنم! امروز روز خوبی بود چون پس از یک هفته سرما و بارندگی آفتاب گرمی...
-
رختشورخانه
جمعه 31 مرداد 1399 15:51
امروز یکی از سردترین روزها بود، شب خوب نخوابیدم. بااین همه ٨ بلند میشوم ایشان و خودم آب هویج میگیرم و یک تست پنیر و خیار گوجه توی کاغذ میپیچم و ایشان با خودش میبرد. میگوید ٣-۴ خانه است. فرشته کوچولو سرش را گذاشته روی بالش و زیر پتو خوابیده و چشماش را به هم فشار میدهد جوری که زورکی خوابه. شیشه آبم را پرمیکنم، نیم یک...
-
قرنطینه
چهارشنبه 29 مرداد 1399 17:37
سختر و سختر میشود این قرنطینه، نه برای من چون من از تنها بودن و جایی نرفتن بسیار شادم تنها برنامه زندگیمون به هم ریخته. اینجوری که شبها جلوی تی وی هستیم و سریال و فیلم میبینیم. تنقلات میخوریم و میوه و میخوریم و میخوریم جوری که من چند صد گرمی بالا رفته وزنم. اینجوری که روی میز میوه که همیشه هست از صبح برای عصر حموص و...
-
قرار غروب
شنبه 18 مرداد 1399 13:46
یک شب سرد دیگر زمستانی را در زیر پتو میگذرانم. تنها صدای تیک تیک ساعت میاید و ایشان هم رفته سر وبینارهایش بر روی ترید میل!آرامش شبهای زمستانی را دوست دارم. ما در قرطینه هستیم آنهم چه قرنطینه ای. از ۸ شب تا ۵ صبح از خانه بیرون نباید برویم. تنها برای خرید خوراکی آنهم نه بیشتر از ۵ کیلومتر از خانه و تنها یک نفر از...
-
بای بای جولای
جمعه 10 مرداد 1399 19:06
جولای یک ساعت و نیم دیگر به پایان میرسد در این جزیره. یک ماه دیگر هم گذشت و سال از نیمه اش هم گذشته. ایشان چند شبه ۱۰ نشده میخوابد چون حالش خوب نیست. بخور اتاق خواب را خواستم روشن کنم دیدم روشن نمیشود. باید برگه کارانتی را پیدا کنم و پسش بفرستم. خانه آرام و ساکت است. دیروز صبح که بیدار شدم مدیتیشنم را انجام دادم و آب...
-
ورزش کنیم
چهارشنبه 8 مرداد 1399 17:05
اسپری لوندر به بالش و تشک میزنم. با نوک پا کفشهامو هل میدهم زیر تخت، فرشته کوچولو روی پتوی من خودش را پهن کرده و نگاهم میکند. مانند یک شیر کوچولو خوابیده، شمع اتاق خواب را روشن میکنم و آباژروم را خاموش و به آرامی از لای در بیرون میآیم. خانه تاریک است و تنها نور شمع لا له های پشت سرم اتاق را روشن میکند، چه آرامشی...
-
غمهایت را بتکان
دوشنبه 6 مرداد 1399 15:58
دوشنبه خوب از راه رسید. امروز ۸ بیدار شدم و ایشان اخمالو بود چون خوب نخوابیده بود! ایشان رفت سر کارو من هم توی تخت الکی دراز کشیدم با اینکه خیلی کار داشتم تا ساعت ۹.۵. هیچکاری نکردم تنها دراز کشیدم!! ۹.۵ دوش گرفتم و چند تا تلفن زدم. یک شیشه بزرگ آب کرفس و فنل وسیب گرفته بودم را برداشتم که دیدم وکیل ایشان ساعت ۹.۱۵...
-
مالدیو
یکشنبه 5 مرداد 1399 18:19
سلام به روی ماهتون، شما بیایید بنویسید چیکار میکنید؟ یک دوره پر کار داشتم و خدا بخواهد کمی سرم خلوت میشود. یک پاکسازی بدن نیاز دارم، یک برنامه ۳ روزه آبمیوه دارم که ناهار و صبحانه به خوبی انجام میشود ولی شبهای سرد را چه میشود کرد؟ الان هم یک کاسه آلبالو با نمک خوردم که شد شامم. ایشان هم شام نخورد! امروز که خانه...
-
پست بیات
سهشنبه 3 تیر 1399 17:31
یک کوسن روی زمین گذشتم و رویش نشسته ام. یک پتو نرمولی گرم دورم پیچیده ام و یک چای کمرنگ داغ روی میز کنار دستمه که با توت خشک میخورم.یاد سالهای دور از خانه افتادم. هوای شهر ما سرداست.۴ تا درخت بزرگ و بلند جلوی خانه هستند که برگهای زردو نارنجیشون را تکاندند روی زمین و جلوی خانه پر از برگه. این ۴ تا دیرتر از درختای دیگر...
-
بخشیدم و رها شدم
چهارشنبه 28 خرداد 1399 17:03
سلام..وقتتون به خیر و شادی. دو تا سوال دارم.. من وقتی یه عکس العملی می بینم نمی تونم جواب بدم ولی تا ماهها و حتی یک دوسال اون حرفها یا کارهای فرد توی مغزم رژه میرن..از درون حرص میخورم و بدوبیراه بهش میگم..از افکارم خلاصی ندارم..چه کنم؟ خودمو مشغول می کنم ولی موقته یا اثر نداره. سوال دومم اینه وقتی کسی به ما نسبت...
-
فرداهای خوب
پنجشنبه 25 اردیبهشت 1399 14:39
توی این خانه زندگی کم کم دارد برمیگردد سر جاش، ایشان دو-سه هفته ای است که برگشته سرکار و از صبح تا ۷-۸ یکسره کار میکند و شبها خیلی خسته برمیگردد خانه. من هم کمکش میکنم، سفارشات را انجام میدهم و تو کارهای دفتری کمکشون میکنم، اینترویو میکنم، سفارشها را برمیگردونم و... هرروز نمیروم و گاهی از خانه کار میکنم. زمستان آغاز...
-
آفتاب دمید
سهشنبه 16 اردیبهشت 1399 18:24
چشمم را باز کردم و سرم را چرخاندم از لای پرده دیدم هوا روشن شده و سفیده. بلند شدم و رفتم پشت پنجره دیدم خانه ها ته کوچه بن بستی ته دنیا توی مه فرو رفتند. مه سنگینی بود و آفتاب زور میزد که خودش را جا کنه. ساعت ده دقیقه به هشت بود، کمی میوه و یک تست پنیر برای ایشان را آماده کردم به همراه شیر کاکائو داغ و ایشان رفت سر...
-
کیک سیب و دارچین
شنبه 13 اردیبهشت 1399 17:19
چای دم کردم و بوی سیب و دارچین توی خانه پیچیده است. هنوز باران میبارد و هوا سرداست. امروز پرنده ها کم مانده بودبیایند توی خانه. ایشان خوابیده! من این خواب دم غروب را نمیفهمم همین اندازه میدانم که اگر خواب باشم زمان غروب حال خوشی نخواهم داشت. از صبح وارمر ما روشن است و چند سری چایی میخوریم یکبار سبز، یکبار سیاه، یکبار...
-
بیداری
چهارشنبه 10 اردیبهشت 1399 17:15
ایشان توی آفیسه و وبینار دارد و رفته است بالا. یکسره باران میبارد. قار قار یخچال کوچیکه با تیک تیک ساعت روی دیوار دست به یکی کردند تا سکوت شبم را به هم بریزند. از صبح یکسره باران میبارد و هوا سرد است جوریکه کلاه به سر نشسته ام زیر یک پتو نرم و گرم با ژاکت و پاهایم سرد هستند هنوز. با این همه من سرما را دوست دارم! امروز...
-
روزهای زندگی
پنجشنبه 4 اردیبهشت 1399 15:12
یک لیوان چای داغ کنار دستم گذاشتم در آرامش شب در خانه آرامم که تنها صدای تیک تیک ساعت میاید، ایشان کتاب میخواند و من اینستا را زیرورو میکنم. به ایشان میگویم من از صبح تا غروب پر انرژی هستم و غروب که میشود دیگر انرژی ندارم. ایشان سرش را تکان میدهد؛ میدانم پاسخم را چند دقیقه دیگر میدهد چون اینجا هست و نیست. میشنود و کمی...
-
بازگشت ایوا
جمعه 29 فروردین 1399 14:19
یک پتو دور خودم پیچیدم و کلاه روی سرم و سوییت شرت تنم و آب داغ میخورم. گوشهایم نبض دارند، یااز فشار بالاست، کلسترول بالا و یا کم خونی که من اولی را ندارم و دومی و سومی را دارم! ناگفته نماند توی این چند هفته خیلی بد غذا خوردیم. من شیر هم خوردم! جوری که مفاصلم سوزش داشتند و این نشانه التهابه این شد که برگشتم به شیر...
-
حالمان خوب است
یکشنبه 10 فروردین 1399 16:17
-
نوروزتان پیروز
جمعه 1 فروردین 1399 16:10
-
شیرینی پزون
چهارشنبه 28 اسفند 1398 02:10
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 اسفند 1398 13:10
رمزی بهتر است! دوستان گلم ادرس من در اینستاگرام Eva.peacefulmind اگر رمز میخواهید آنجا پیام بدهید چون وبلاگ رمزی خواهد شد امروز دوم اپریل هست. اگر از دوستانی هستید که هنوز نگرفته اید به من پیام بدهید. این شماره تلگرامیه که توی سفر داشتم، همیشه آنلاین نیستم و گاهی چکش میکنم. اگر براتون سخته اینستا اینجا پیام بدهید....
-
بسته چراییم
یکشنبه 18 اسفند 1398 02:21
-
باران
چهارشنبه 25 دی 1398 16:19
-
ای روشنی صبح به مشرق برگرد
شنبه 21 دی 1398 17:47
این تنها ۳ روز از ۴ دهه بود. این تنها ۳ ماه از ۴ دهه بود. ۴ دهه خرافه پرستی ، دروغگویی، بیکفایتی، بی مسئولیتی، نادانی، تباهی، جنایت و... جای سه نقطه هر چیز ناپسندی بگذارید لیستشان پایانی ندارد. داغ دلمان یکی و دوتا نیست، یکی و دو روز هم نیست که دسته گلهای ما کشته میشوند. تنها آژیر آتش نشانی دلم را به درد نمیآورد،...
-
غمنونه ایران
چهارشنبه 18 دی 1398 15:45
-
آتش
جمعه 13 دی 1398 15:57
-
۲۰۲۰-سال نو
سهشنبه 10 دی 1398 17:01
-
یاد بگیریم
چهارشنبه 27 آذر 1398 14:03