-
خوشبختی زمستانی
شنبه 18 خرداد 1398 18:41
یک هفته از زمستان گذشت، یک هفته ای که سرد بود. بارها به ایشان گفتم برویم جایی که برفباشد تا فرشته کوچولو برف هم ببیند. هنوز که نرفته ایم! امروز هوا آفتابی بود و آسمان آبی و زیبا و من خوشبخترین زن زمین در ساعت ۳ بودم که این همه زیبایی را به تماشا نشسته بودم. برای من خوشبختی برابر است با چیزهایی که با دیدنش شاد میشوم....
-
ته گرفتگی
چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 16:42
دیشب خواب دیدم با مادرم رفتم آرایشگاه ومادرم موهایش را اکستنشن کرده و زیر روسری پنهان کرده!!! من هم دادم موهایم را سشوار کشید که یک جاهاییش به هم ریخته بود! کارهایی میکنم که توی زندگی کمتر کردهام؛ صبحها چشمانم را آرایش میکنم تا شب که پاکش میکنم. ریمل و یک سایه کمرنگ برای روز؛ به پوستم بیشتر میرسم هرروز! سریال نهنگ...
-
همه هیچ
دوشنبه 23 اردیبهشت 1398 15:49
یکشنبه سا عت ۹۰۱۵ دقیقه بیدار شدم. ایشان رفت جیم و من هم هلیم را گرم کردم و چای هم دم کردم. ایشان ۱۰ برگشت و تا آنزمان خانه را گردگیری کردم و دستشویی ها را شستم. دو سری ماشین راروشن کردم. ایشان برگشت و صبحانه را خوردیم و خانه را جارو کردم و ایشان هم رفت آفیسش که کارهای هفته اش را آماده کند. دوش گرفتم. گفت ناهار برویم...
-
مهمان و خنده و شادی
شنبه 21 اردیبهشت 1398 20:11
ساعت ۱.۲۰ شبه، امشب مهمان داشتم که گفتند برای شام نمیآیند و برای عصرانه خواهند آمد. من هم آش درست کردم با ساسج رول و سمبوسه و سالاد سیب زمینی و میوه و دیپ بادمجان و کراکر و دوجور پنیر و چای! شام درست میکردم بهتر بود، نبود؟ برایم یک کیک خوشمزه و یک کادو هم آوردند و من هم برایشان زعفران و گل سرخ دادم. امروزم به این...
-
مهربانی، عشق و نیکی
چهارشنبه 18 اردیبهشت 1398 17:53
ساعت ۱۰.۲۵ دقیقه شبه و من توی تختم. تنها شمع روشن هست و ایشان آرام نفس میکشد و فرشته کوچولو هم رفته پشت در خانه خوابیده برای نگهبانی با آن قد و بالای ریزش. صبح مانند هرروز ساعت ۸ بیدار شدم و برای ایشان یک لیوان آب پرتقال و آناناس گرفتم با کراسان و میوه برای نهار و صبحانه اش. اینجوری شبها ساعت ۷ که میرسد گرسنه است و ما...
-
یاغی شدم
سهشنبه 17 اردیبهشت 1398 18:44
ساعت ده دقیقه به هشت بود که بیدار شدم نه از صدای زنگ ساعت ایشان که از صدای دوش! برای ایشان یک کراسان با پنیر گذاشتم با شیر موز و توتفرنگی برای صبحانه و میوه برای ناهارش. ایشان رفت و من برگشتم توی تخت و مدیتیشن کردم و کمی ویدیو تماشا کردم. ساعت نه کلاه صورتیم را روی سرم کشیدم و فرشته را بردم پیاده روی، باد میوزید و...
-
زندگی باغ تماشای خداست
دوشنبه 16 اردیبهشت 1398 17:36
ساعت ۱۰ شب شده؛ یک لیوان آب جوش برای خودم میریزم و میشینم. فرشته کوچولو هم کوسنها را به هم ریخته تا جای خواب پیدا کند و کنارم دراز کشیده است و عروسکش را هم کنارش گذاشته. ایشان دارد سفارش میدهد برای آفیسش و هم زمان سریالی هم تماشا میکند. دیشب زیاد خوب نخوابیدم، نمیتوانستم سرم را روی بالش بگذارم. شبها یک کلاه سرم...
-
مهر بکاریم
یکشنبه 15 اردیبهشت 1398 16:39
بلانکت نرمم را دورم پیچیدم و روی زمین نشسته ام. برگشتم به خانه گرم و پرنورم؛ یک لیست باید بنویسم از کارهایی که باید انجام بدهم. ام آر آی و ماموگرافی باید انجام شود. دوتا دکتر باید بروم برای پاپ تست و این گلودرد و گوش دردی که همیشه دارم! یوگا و استخر هم که سرجایش هست، تنها باید نامنویسی کنم پیلاتز را هم بروم. کاررا هم...
-
من آمده ام
شنبه 14 اردیبهشت 1398 17:20
من برگشتم. نمیدانم که آیا روزانه نویسی کنم یا هراز چندگاهی پستی بنویسم. خودم دوست دارم از روزهایم بنویسم هرچند زمان زیادی ندارم برای نوشتن هرروزه . از پیامهای پر مهرتون سپاسگزارم؛ دوست داشتم تک تکتان را ببوسم برای اینهمه عشقی که همراه پیامهایتان روانه میکنید. انرژی واژه هایتان را دریافت کردم. چندروزیست که بازگشتم،...
-
سال نو خجسته بادا
شنبه 18 اسفند 1397 18:03
روزهای پر کاری دارم. هر گوشه خانه یک کاغذی هست با چند کار تیک خورده و چند کار چشم به راه تیک خوردن. مهمانداری میکنم، خانه تکانی میکنم. چمدان میبندم و آماده رفتن میشوم. زیررو رو را میشورم و روی هم تا کرده توی اتاق میگذارم تا یکروز به پایان سال و پیش از نوروز پهنشان کنم. کتابهای نیمه خوانده دارم، گندمها جوانه زده اند،...
-
فرشته هایش
سهشنبه 30 بهمن 1397 12:39
امروز به گمانم ۵.۵ بود که بیدار شدم، توی تخت تا ۶.۱۵ ماندم و بلند شدم و رفتم بالا. از این بالا شیروانی های خاکستری را میدیدم و آسمانی که ابرهای خاکستری آنرا در بر گرفته بودند و راه خورشید رابسته بودند. همه جا آرام بود، تک و توک چراغ خانه ها روشن بودند. توی هوای سرد صبحگاهی کمر ربدشامم را تنگتر کردم شاید گرمم بشود....
-
این پاهای کوچولو
یکشنبه 28 بهمن 1397 15:10
درست ۱۰.۱۰ شب است که نوشتن را آغاز میکنم. دلخوشم چون نوروز درراه است. مانند هر سال باید بنویسم که چه کارهایی دارم، من ریز ریز این آیین کهن را بجا میآورم. یادم باشد گندم بخرم برای سمنو هر چند امسال کم میگیرم شاید به اندازه یک پیمانه. از امروز مینویسم و به روزهای پیشین میروم، امروز نزدیکهای پنج بود که بیدار شدم،...
-
Doctor shopper
شنبه 20 بهمن 1397 13:07
تنها ۱۵ دقیقه زمان دارم تا یکهفته را بنویسم. سهشنبه بیدار شدم و فرشته را سر صبح بردم پیاده روی و ساعت ۱۰.۱۵ رفتم استخر و یکساعت شنا کردم با سرعت بالا! خسته و خیس و گرسنه رفتم شاپینگ سنتر برای کارهایم. رفتم پست تا ببینم چرا برگشت خورده بسته که چیزهایی را برداشتم و چیزهایی را گذاشتم توی بسته و دوباره فرستادم. دو تا...
-
تو نگهدار و نگهبان منی
یکشنبه 14 بهمن 1397 16:00
از گرمای دیروز بهتره چیزی گفته نشه! هوا از سر صبح گرم بود، یک آبی روی گلهام صبح زود گرفتم و ایشان رفت کمک عزیز راه دور که کار داشت. من هم به خودم استراحت دادم و توی تخت ماندم و کتاب خواندم. ساعت ۱۰ بلند شدم و برای خودم دمنوش درست کردم. از باد و بوران و گرمای این چند روز خانه پر از خاک و حشره شده بود که خانه را تمیز...
-
فرشته کپل
شنبه 13 بهمن 1397 16:22
هوای اینجا مودیست، یکروز دلش میخواهد مارا بلرزاند و یکروز دلش میخواهد ما را بپزاند! هم اکنون دوش گرفته با شلوارک قرمزم نشستم و دانه های تمشک رازیر دندانم فشار میدهم. امروز ناهار ساعت ۳.۵ خوردیم و شام هم نخوردم و گرسنه هم هستم ولی میخواهم شام نخورم. پس یک چای زعفرانی به جایش میخورم! بیشاز هرچیزی توی این چندسال آموختم...
-
قوانین زرین
پنجشنبه 11 بهمن 1397 15:52
صبح ایشان رفته سر کارو من کمی خانه را راست و ریست میکنم و ماشین را روشن میکنم. به فرشته میگویم بزن بریم بیرون که آماده جلوی در ایستاده با آن چشمهای دکمه ایش. هوا خنک خنک است، انگار که تابستان بقچه اش را بسته و میخواهد برود. به دوستم که پیش ایشان کار میکند زنگ میزنم ببینم میاید برویم با هم پیاده روی که نمیآید. این شد...
-
گرمه
چهارشنبه 10 بهمن 1397 16:13
پس از چندروز گرما در پایان روز هوا بارانی شده؛ امروز دماسنج ماشین ۴۱ را نشان میداد. بیشتر از یکماه کلاس یوگا نداشتم و امروز دوباره آغاز میشود. تنها میرسم لباسهای خشک شده را تا کنم و جا بدهم. کمی زنجپیل تازه با لیمو ترش توی لیوان میریزم و آب جوش رویش میریزم و مینوشم. تخت را رها میکنم و بطری آب را برمیدارم؛ موبایل را...
-
آفت
شنبه 6 بهمن 1397 17:59
پس از چندروز هوای گرم امروز یکروز آفتابی خوب بودبا گرمای دلپذیر! گرما که میآید گلهایم کج میشوند و بوته ها روی زمین دراز میکشند؛ تنها من نیستم که تاب گرما ندارم. امروز ایشان ساعت ۸ رفت ورزش و من تا نه توی تخت کتاب خواندم و ایشان برگشت و چای دم کردم و صبحانه را بیرون خوردیم. برای ناهار آبگوشت بار گذاشتم؛ از زمانی که...
-
روبالشی های گل گلی
شنبه 29 دی 1397 13:07
یک بعد از ظهر تابستانیست؛ چندتا از مهمانها توی تیاتر روم در حال گیم بازی کردن هستند و بلند بلند حرف میزنند و میخندند. یکی بالا ویدیو تماشا میکند. کتری را پر میکنم و روی گاز میگذارم. برایشان چند تا بستنی میبرم. ایشان خواب بعد از ظهر روز تعطیلش را با هیچ چیز تاخت نمیزند. هیاهوی پرندگان بالا گرفته است. برای شام مایه...
-
دعایم کن
جمعه 21 دی 1397 15:53
آفتاب از لای پرده صورتم را نوازش میداد و ایشان تند تند میچرخید! بیدار شدم و دستشویی رفتم. ساعت ۶.۵ بود؛ تا ساعت ۷.۴۵ دقیقه که ساعت ایشان زنگ بزند زمان داشتم تا هیپنوتیزم و مدیتیشن روزم را انجام بدهم. درست ۱ ساعت به درازا کشید کارم. بلند شدم برای ایشان آب آناناس درست کردم با یک ساندویچ و کمی انگور دادم برد با خودش....
-
پیچ امین الدوله
پنجشنبه 20 دی 1397 17:08
چند شاخه پیچ امین الدوله توی گلدان شیشه ای باریک و بلند روی کابینت گذاشته ام! ما امروز قرار یود برویم پیاده روی و تپه نوردی با۳ تا از بهترین دوستانم. ساعت ۷.۴۵ دقیقه بیدار شدم و برای ایشان شیرموز درست کردم به همراه لقمه نان و پنیر و سالاد و شامی از دیشب. یکسری لباس توی ماشین ریختم و برگشتم توی تخت تا مدیتیشن کنم که...
-
ایرانم
چهارشنبه 19 دی 1397 16:18
دیروز یک ایمیل از کارم آمد که برکردم سر کار! گفتم میخواهم شبها زود بخوابم تا امروز نه روز از ماه گذشته هنوز نتوانستم!صبح زود بلند شدم و نوای پرندهها توی اتاق میپیچید. توی تخت ماندم تا ۸ و بلند شدم و به ایشان سالاد دادم با شیر انبه و یک کره عسل و رفت سر کارش. من برگشتم توی تخت و پیامهام را چک کردم و به دوستی پاسخ دادم...
-
ایوای مدل ۲۰۱۹
یکشنبه 16 دی 1397 17:04
ناخنهایم را پاک کردم و ازته گرفته ام. دستهایم مانند دخترمان دبستانی شده است. موهایم را کوتاه کرده ام و قرص آهن میخورم. چندتا از اکانت هایی که داشتم را بستم و پروفایل فیسبوک را دی اکتیو کردم. تنها اینستادارم. سر خودم را خلوت کرده ام چون کارهای زیادی دارم، چهارشنبه یک اینترویو دارم! پیش از بستن فیسبوکم چشمم به عکس جولز...
-
۲۰۱۹ روی دور تند
پنجشنبه 13 دی 1397 17:12
سال ۲۰۱۹ با شتاب تر از سال پیش میگذرد انگار ! یکی از کارهایی که میخواهم انجام بدهم خوابیدن در ساعت ۱۰ شب است که هنوز نشده. دیشب ۱۲ و امشب ساعت الان ۱۲.۱۸ است و تازه کرمهایم را زدم و توی تخت نشستم. باد خنک کولر ملافه تمیز را خنک کرده؛ تا بیست دقیقه پیش بین دو آشپزخانه در آمدو شد بودم چون یکی از یخچالها کار نمیکرد و هر...
-
۲۰۱۹ طلایی
شنبه 8 دی 1397 19:31
سفر بودم و در پی یادگیری و آموزش، مهمانی پشت مهمانی انگار که سال به پایان برسد هم را نخواهیم دید! ساعت ۲.۵ بامداد است و صدای ظرفشویی به گوش نمیرسد. گمانم کارش به پایان رسیده. کوهی از ظرف شسته شده روی کابینت است تا فردا که جا به جا کنم. فردا تنها طی و جارو دارم چون نیمه شبی خانه را گرگیری کردم و سرویس مهمان را تمیز...
-
گرمای تابستانی
جمعه 16 آذر 1397 17:43
باد خنک کولر روی تخت میوزد، پاهای خیسم را رها کردم روی تخت تا خنک شوند. انگار همه گرمای بدنم از پاهایم بیرون میزند. پاهای خسته ام، پاهای همراهم. ساعت ۱۲.۳۸ دقیقه است، تا همین ۳۸ دقیقه پیش مهمانها آخرین بوسه ها و قهقهه ها را زدند و رفتند. ظرفهای بستنی را توی ماشین جا دادم و آشپزخانه را تمیز کردم و طی هم کشیدم. گلدان...
-
بهارنارنج
سهشنبه 13 آذر 1397 17:34
دستهایم بوی بهار نارنج میدهند، همه اتاق خواب بوی بهار نارنج میدهد. کرمم را میزنم و شمع اتاق خواب راروشن میکنم خودم را توی تخت جا میدهم. ایشان نشسته و به کارهایش میرسد. برنامه فردا و پس فردایم را مینویسم، اینکه چه باید بخورم را هم مینویسم. دیشب خوب نخوابیدم و شاید تا سه بیدار بودم. صبح نور خورشید از لای کرکره ها روی...
-
پیام خصوصی
دوشنبه 12 آذر 1397 18:40
سلام عزیزم هر سوالی دارید بپرسید. تنها یک راه من بگذارید تا پاسختان را بدهم یا یک کلمه که رمز بگذارم تا پاسختان را خودتان بخوانید.
-
ایمان به تو
دوشنبه 12 آذر 1397 15:48
ساعت ۱۰.۴۵ دقیقه شب است. صدای تیک تیک ساعت برآرامش نشیمن خش میاندازد. ایشان روبه روی من نشسته و فرشته هم کنارش دراز کشیده است. شمع وارمز خاموش شدهوقوری کج روی وارمر نشسته است. دانه تمشک را زیر دندانم فشار میدهم. بلند میشوم و لپتاپ و دفترم را میبرم توی آفیس میگذارم و توی کشوهای میز به دنبال دفتر کوچکی هستم که توی کیفم...
-
یاور
جمعه 9 آذر 1397 16:53
صبح ۷.۵ بیدار شدم. خواب میدیدم که توی فرودگاه هستم و به آفیسر چند تا حرف بد زدم و روی کاغذ هم چند تا نوشتم. آفیسر هم کاغذ را به سوپروایزرش نشان و ویزام را کنسل کردند. حالا تو خواب داشتم میگفتم باید برگردم خانه و اگر دوباره خواستم بیایم آمریکا راهم نمیدهند! به خودم گفتم راه ندهند بهتر! آمریکای جهانخوار!!!! بیدار شدم و...