-
جای بهتر
دوشنبه 18 آذر 1398 17:05
-
کمی مهربانتر
پنجشنبه 14 آذر 1398 16:16
-
تند و کوتاه
چهارشنبه 13 آذر 1398 16:38
-
سینما رکسی به بزرگی ایران
دوشنبه 11 آذر 1398 17:26
-
آبان ۹۸
جمعه 8 آذر 1398 08:36
-
پول خون
یکشنبه 3 آذر 1398 11:26
-
نردبانی به بلندای سحر میبافم
چهارشنبه 29 آبان 1398 17:56
-
باغبانی-مادربزگ
پنجشنبه 23 آبان 1398 16:09
-
فرشته زمینی
چهارشنبه 22 آبان 1398 16:43
-
روزی خوب
شنبه 11 آبان 1398 18:00
-
دوستت دارم
دوشنبه 15 مهر 1398 15:30
-
هواخواه توام جانا
پنجشنبه 11 مهر 1398 18:18
-
آفریدگارم
یکشنبه 7 مهر 1398 18:33
امروز ساعت ۷ بیدار شدم از خواب، کتری را پر کردنم و روی گاز گذاشتم و برگشتم توی تخت. مدیتیشن کردم. چشمهام را بستم، آرام آرام نفس کشیدم وبه آوای پرنده ها گوش دادم. جان گرفتم، صبحانه را آماد ه کردم و برای ناهار باقالی پلو با ماهیچه درست کردم. ۱۱.۵ دوش گرقتم و برنج را دم کردم و رفتیم دور دریاچه پیاده روی، بنزین زدیم و...
-
من هنوز هستم
دوشنبه 1 مهر 1398 14:54
-
دل کوچکش
یکشنبه 20 مرداد 1398 18:04
-
بفهم نفهم
چهارشنبه 16 مرداد 1398 11:47
یکسری آرزوها هستند که انگار باید داغشان بر دل بماند. تنها خدا میداند چرا نباید داشته باشیم و بس. سالها باید بگذرد و تازه درمیابیم که چه خوب شد که نشد. چه خوب شد آن کار را نگرفتم، چه خوب شد آن آدم از زندگیم بیرون رفت، چه خوب شد خانه ای که دوست داشتم نشد، چه خوب شد دیر رسیدم، چه خوب شد جدا شدم و...........چرا؟ چون بهتر...
-
پرشیا
چهارشنبه 16 مرداد 1398 10:09
خوشحالم صبحهای زودبلند میشوم، اینجوری ساعت خوابم به هم نمیخورد. صبحانه خوردیم و رفتیم شاپینگ سنتر، دوتا تی شرتی که خریده بودم کوچک بود و سایز بزرگ گرفتم، ایشان هم چند تا تی شرت خرید. سه تا صابون خوشبو هم خریدیم. رفتیم ماساژ بدن که ۱ ساعت بود. خوابیده بودبه ماساژ که چند تا ایرانی آمدند، بلند بلند حرف میزدند دست آخر...
-
جانشین خدایی
سهشنبه 15 مرداد 1398 08:17
ساعت ۵ صبحه و من بیدارم. شب زورهای آخرش را میزند و خورشید خانم نرم نرمک دامنش را پهن میکند. میدانم یک روز خوب دیگر آغاز شده است. دوش میگیرم، صبحانه هتل یکی از انگیزه های سفر رفتن برای من است. صبخانه خوردیم و پریدیم به شاتل هتل برسیم و رفتیم شاپینگ سنتر. ساعت ۱۰.۵ بود و همه مغازه ها بسته بودند. ساعت ۱۱ باز میکردند،...
-
خیابان سعدی
یکشنبه 13 مرداد 1398 17:12
امروز ساعت۵ بیدار شدم، کمی مدیتیشن کردم و دعا کردم و ساعت ۶ دوش گرفتم و موهایم را گیس کردم. ساعت ۷ رفتیم نشستیم تا ماشین بیاد دنبالمان که ساعت ۷.۴۰ آمد. صبحانه کوچکی دادند و من کلاه خریدم . یک فرشته سرراهم سبز شد که ساندویچ کوچکی بهش دادم و رفتیم سوار کشتی شدیم و جزیره ها و غارهای زیبایی را دیدیم. من و ایشان هر جا...
-
هالیدی
جمعه 11 مرداد 1398 16:49
آمدم هالیدی به یک جای گرمسیری، از زمستان شهر سرد و بادی یک هفته ای زدیم بیرون. اینجا شبها میتوانم بنویسم. ایشان دارد اخبار گوش میدهد به زبان مردمان این کشور. من هم روی تخت دراز کشیده ام و خنک کننده صدا میدهد و خنک نمیکند. پاهایم را توی آب خنک گذاشتم تا کمی خنک شوم. امروز ۳ بار دوش گرفتم و استخر هم رفتم. هتل بسیار زیبا...
-
پادشاهی کن
چهارشنبه 26 تیر 1398 18:41
ساعت الان ۱۱.۳۵دقیقه است که توی تخت هستم و شبی بارانی و آرام است. اینروزها خسته ام و دوست دارم زیاد بخوابم! امروز صبح یوگا نرفتم و تا ۱۰ توی تخت ماندم. دیشب ظرف سالاد افتاد روی شستم و دردناک بود و خودم هم خسته بودم. تا هفته پیش ساعت ۷ صبح میرفتم پیلاتز که از این هفته شد ۸.۵ -۹ صبح. برنامه ام شده دوروز یوگا، دوروز...
-
شرمنده خود
یکشنبه 16 تیر 1398 17:15
در این دنیا اگر همه چیز فراموش کنی باکی نباشد. تنها یک چیز از یاد مبر. تو برای کاری به دنیا آمدی که اگر آن به انجام نرسانی، هیچ کار نکردهای. از آدمی کاری برآید که آن کار نه از آسمان برآید و نه از زمین و نه از کوهها، اما تو گویی کارهای زیادی از من برآید، این حرف تو به این ماند که شمشیر گرانبهای شاهانهای را...
-
حال را دریاب
شنبه 1 تیر 1398 20:55
اگر در گذشته بمانیم همیشه افسوس میخوریم. ازکارهامون، کارهاشون، کارهایی که باید و نباید میکردیم، از داد و بیدادهای تو دل مانده، از خشمهای بیرون نریخته، از روزهای خوبی که نیستند، از آدمهایی که رفتند و شکستیم و....... اگر در آینده بگردیم، نگرانیم برای خیلی چیزها، زندگیهای خودمان و نزدیکان و دوران، آرامش، بیماری، پیری،...
-
به پایان آمد این دفتر
دوشنبه 27 خرداد 1398 18:04
امروز که ایشان ۶ بلند شد و ۷ بود که رفت بیرون. من هم از ۵.۱۳ دقیقه بیدار بودم. ایشان که رفت آیپدم را روشن کردمو چند تا مدیتیشن کردم و خوابیدم تا ۸.۵. ۸.۵ بلند شدم و رفتم توی آشپزخانه؛ هر چند شب پیش آشپزخانه را پاک کرده بودم و کاری نبود. خمیر مایه با شکر و آب ولرم گذاشتم تا خمیر مایه برسد. آب ولرم و لیمو را خوردم تا...
-
یکشنبه آفتابی
یکشنبه 26 خرداد 1398 15:48
یکشنبه ایشان ساعت ۷ بیدار شد و دوش گرفت و رفت. من هم که خوابم نمیبره توی تخت مدیتیشن کردم. ۹.۵ بلند شدم، ملافه و رویه های لحافها و دوتا لحاف را انداختم توی ماشین و روتختی و ملافه دیگری روی تخت کشیدم. هر جاآفتاب بود شسته ها ر ا میکشیدم میبردم تا خشک شوند هرچند آفتاب بیجان بود. دوش گرفتم و کتاب خواندم و کارهای خودم را...
-
شنبه نگار
شنبه 25 خرداد 1398 18:55
چند روزیست که ایشان پی سمینار و پرزنتیشن و اینهاست و من هم کارهای خودم را میکنم. ایشان صبح زود میرود و من هم میخوابم یا مدیتیشن میکنم. چندهفته ای بود پادرد داشتم و این چندروز با خوابیدن و توی تخت ماندن حالم بهتر میشود.امروز که مدیتیشنم را گذاشتم و تا ۱۰خوابیدم، بلند شدم و دوش گرفتم. دوستم زنگ زد و توی حمام بودم...
-
باران که شدی
جمعه 24 خرداد 1398 15:24
صبح ساعت ۶.۵ ایشان بیدار میشود و دوش میگیرد و ۷ میرود. من هم توی تخت مدیتیشنم را انجام میدهم. میخوانم، مینویسم و..... دوستم که پیش ایشان کار میکند پیام داد برویم بیرون و زنگ زدم و ساعت ۱۱.۱۵ گفت میاید دنبالم. ساعت ۱۰ و پنج دقیقه بود که بلند شدم و دوش گرفتم و ساعت ۱۱ فرشته را بردم پارک سرکوچه بازی کند و برگشتیم خانه....
-
مهر بکاریم
پنجشنبه 23 خرداد 1398 19:02
ساعت ۹.۵ شبه، من و ایشان کنار هم نشستیم روی کاناپه و فرشته بینمون خوابیده با آن جامپر کلاهدارش که میمیرم براش. تلویزیون روشن است و روی صفحه آن گلهای آفتابگردان است. تنها صدای تیک تیک ساعت است. یک چای خیلی کمرنگ ریختم برای خودم. پست پیشین را خواندم و بازنویسی کردم. دیشب خوب نخوابیدم، صبح ایشان که رفت من هم توی تخت...
-
روز بارانی
چهارشنبه 22 خرداد 1398 17:50
جانم براتون بگه من یوگای امروزم را کنسل کردم. چرا؟ چون هوا بارانی و سرد بود و ما هم زیر آسمان خدا یوگا را انجام میدهیم! ساعت ۸ بود که کنسلش کردم، آب و لیمو را خوردم. برای پرنده ها نان ریز کردم، برای ایشان هم ساندویچ و شیر موز و کراسان دادن برد. مدیتیشن کردم. دیروز نیمی از بالا را جارو کشیدن و امروز نیمه دیگرش را. دوش...
-
دوستت دارم
سهشنبه 21 خرداد 1398 18:22
امروز از ساعت ۸ صبح تا ۸ شب سرپا بودم، تنها کمی در کافه با نازنین دوست نشستم و هنگام رانندگی! صبح فرشته را بردم پیاده روی و رفتم استخر. رفتم خرید، نازنین دوست را دیدم و کمی نشستیم. برگشتم خانه و هر از گاهی جایی میایستادم و چیزی نیاز داشتم و میخریدم. ساعت ۴ رسیدم خانه و بیف استراگانف را گذاشتم تا گوشتش بپزد و خریدها...