-
روزهایم
شنبه 23 تیر 1397 19:36
-
آرام جانم
دوشنبه 18 تیر 1397 19:41
توی تخت میچرخم؛ خدا را شکر میکنم برای روز خوبی که در پیش دارم. صورت کوچولوش را آورده توی بغلم گذاشته. نازش میکنم و بهش میگویم آرام جونمی. می چسبونمش به خودم با دو تا دستش هلم میدهد و چشمانش را میبندد. از لای چشمانش من را میپایید و خواب خرگوشی میرود. خر خر هم میکند. نازش میکنم و خدا را برای داشتنش شکر میکنم. میبوسمش نه...
-
باد و باران
شنبه 16 تیر 1397 14:43
دیشب باد به اندازه ای تند و زیاد بود که گفتم همانند جادوگر اوز من و خانه و فرشته و ایشان با هم در باد پرواز خواهیم کرد که نکردیم و پا برجا ماندیم. ایشان باید برود آفیسش چون کار دارد.ناهار هم میاید بنابراین تنها اسموتی و کراسانش را برده با خودش. من هم توی تخت مانده ام و هیپنوتیزمم را انجام میدهم. کتاب میخوانم، وبلاگ...
-
بذری کاشته ام
جمعه 15 تیر 1397 16:07
برای ناهارایشان برنج و کباب گذاشتم ببرد با یک کراسان کره و عسل و آبمیوه تازه و ساعت ۸.۵ رفت سر کار. ایمیل کاریم را نوشتم و کارم را انجام دادم. ساعت شده بود ۸.۴۵ دقیقه که دوش گرفتم و پادکستم را گذاشتم و یک لیوان آب پرتقال تازه برای خودم ریختم و آب هم نوشیدم. دیشب پیش از خواب ملافه تخت و روبالشی ها را انداختم توی سبد و...
-
بهترینها
سهشنبه 12 تیر 1397 18:02
نشستیم پای برنامه اقتصادی درباره ایران!خدایا به مردم ما کمک کن از شر فاسدین زودتر رها بشوند؛ فاسد اقتصادی، فاسد اجتماعی ، فاسد سیاسی، فاسد جنسی، فاسد وطن فروش و فاسد خودفروخته و ..... لسیتشان هم که پایان ندارد. دوشنبه صبح ما صبحانه خوردیم و برای ناهار همچنان ایشان قورمه سبزی میخواست بخورد. من هم که کار چندانی نداشتم و...
-
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
یکشنبه 10 تیر 1397 18:49
یکشنبه صبح از لا به لای کرکره ها نور خورشید روی دیوار خودش را جا داده بود. گفتم الان ساعت ۱۰ صبح است و خوب شد استراحت کردم. بلند شدم و دیدم ساعت ۱۰ دقیقه به ۸ است! برگشتم توی تخت که دیدم فایده ای ندارد. مسواک زدم و چای دم کردم. کمی چرخیدم و میزها را دستمال کشیدم. ایشان بیدار شد و دور خودش چرخید و تنها یک لیوان چای...
-
مهمانی
شنبه 9 تیر 1397 09:39
جلوی مارکت گروه های زیادی را میبینی که ایستاده اند. مردی سیاهپوست جلوی در به مردم کاغذهایی را میدهد از آموزه های مسیح، کمی آنطرفتر پیرمردی انجیل را مانند نذری پخش میکند. یک گروه مسیحی با بروشورهایشان ایستاده اند تا مردم را هدایت کنند، گاهی بینشان ایرانی هم هست. یک گروه کارکنان سازمان ملل هم هستند با دفتر و دستکشان؛...
-
سرما خوردگی
پنجشنبه 7 تیر 1397 19:32
چشمام اشک آلوده و همش عطسه میکنم و نمیدانم چه زمان این سرماخوردگی خواهد رفت. دمنوش و دارو هم تنها نیم ساعتی خوبم میکنند و دوباره به همان حال برمیگردم در کنار اینها پریود هم هنوز هستم!! شام هم سوپ خوردم والان که ۱۲.۳۵ دقیقه شب هست گرسنه هستم و هوس باقلوای اصفهان را کردهام! سه شنبه یک لیست بلند بالا داشتم برای انجام...
-
نشان تو
شنبه 2 تیر 1397 18:20
نیمه شب با صدای زنگ غریبی از خواب بیدار شدم و فرشته هم همزمان پرید رفت جلوی در و سروصدا کرد.صدای زنگ خانه خودمان نبود و من خواب بودم ولی با فرشته یک چیز را شنیدیم! دوباره خوابیدم.ساعت ۸ بیدار شدم و سرو صورتم سنگین بود. به ایشان موز و نان شیرمال و آبمیوه دادم و خودم برگشتم توی تخت و هیپنوتیزم را انجام دادم.ساعت ۹.۵...
-
نترس
جمعه 1 تیر 1397 19:09
پنج شنبه آفتابی ایشان گفت تنها موز و نان شیرمال میبرد و اسموتی، ساعت ۸.۳۰ رفت. من دوش گرفتم و غذای فرشته را دادم و آبم را برداشتم. یک خرما خوردم و غذای پرندگان را دادم. رفتم دنبال دوستم و با هم رفتیم سر کا ر من. کارهام را انجام دادم توی یکساعت؛ دوستم هم رفته بود برای کاری که آن نزدیکی بود.سوییت شرت هفته پیش را پس دادم...
-
دعا کن
چهارشنبه 30 خرداد 1397 18:15
لرز کردم و سینه ام انگار سنگین است. یک لیوان آبگرم کنار دستم گذاشتم و چراغهای خانه خاموش است. ایشان روی کاناپه دراز کشیده و فوتبال تماشا میکند و من خرمایی را که خورده ام مزه مزه میکنم. صبح ۱۰.۱۵ بیدار شدم، البته ۸ بلند شدم و ایشان راراهی کردم، غذا و صبحا نه اش را دادم و خوردم برگشتم توی تختم و هیپنوتیزم کردم وخوابیدم...
-
بهترم
سهشنبه 29 خرداد 1397 15:43
سه شنبه برنامه زندگی اشان به روال برگشت و رفت سر کار.یک لیوان آبمیوه دادم با نان شیرمالش و کوفته هم برای ناهارش. خودم برگشتم توی تختم و هیپنوتیزم را انجام دادم و خوابیدم و پست طولانی نوشتم و دوباره چرت زدم تا ساعت ۱۱؛ دیگر بلند شدم و دوش گرفتم و کمی مرتب کردم و یک لیوان آب میوه خوردم. ۳ سری ماشین راروشن کردم و پرند...
-
گام شمار
دوشنبه 28 خرداد 1397 17:35
دوشنبه ایشان ۶ بیدار شد و ۶.۵ رفت. من هم نخوابیدم ولی توی تخت بودم تا ۸.۵ مدیتیشن و هیپنوتیزم را انجام دادم و بلند شدم. پرندهایم را دانه دادم و خانه را گردگیری کردم و سرویسها را تمیز کردم. به دوستم که پیش ایشان کار میکند پیام دادم که باید بروم شاپینگ سنتر و اگر دوست دارد بروم دنبالش که در جا پیام داد که بیا. دوش گرفتم...
-
سمت چپی
یکشنبه 27 خرداد 1397 04:38
پنج شنبه که ایشان رفت و صبحانه و ناهارش را برد با خودش. من هم یک قابلمه سیب زمینی پختم و همینطور تخم مرغ و مرغ و نخود فرنگی. خودم هم آماده شدم و دوش گرفتم. بلانکتهامون را که توی ماشین صبح ساعت ۸ انداخته بودم را بیرون پهن کردم. سالاد الویه را ساعت ۹ درست کردم و سس زدم و گذاشتم توی یخچال . آرایش کردم و ساعت ۱۰ رفتم...
-
ایمان
چهارشنبه 16 خرداد 1397 18:01
ساعت درست ۱۰ شبه و من دارم کتاب میخوانم و خمیازه میکشم. تلویزیون روشن است و هیچ چیزی پخش نمیکند، یکی ازشاهکارهای رنگ روغن هنری هیلز روی صفحه تلویزیون ایستا مانده. نه اینکه من بشناسمش نه؛ اسمش را زیر تابلوش نوشته بود. ایشان برای خودش چای ریخت و نشستیم کنار هم و فرشته هم بین ماست. امروز صبح ساعت ۳.۵-۴ بیدار شدم. تنها...
-
ملت یا دولت عشق
یکشنبه 13 خرداد 1397 13:48
چند تا باکس ظروف قرمز رنگ روی کابینت از دیروز مانده که هنوز جاشون ندادم. دسته گل نرگس خشک شده هم کنارشونه و ظرفهای گوش فیل پزون هم آواره کنار سینک و یک سبد انگور دان کرده و سیب توی آن یکی آشپزخانه منتظر آبگیری و من حال سامان دادنشان را ندارم. دیروز دوستم برایم هلیم و شیرینی کشمشی و ۴ تا ظرف دردار کوچک برای ته چین یا...
-
خرمشهر
پنجشنبه 3 خرداد 1397 16:39
هیچگاه فراموش نمیکنم سوم خردادرا که گوینده رادیو شمرده گفت "خرمشهر آزاد شد"! در کودکی از شادی دیگران شاد بودم و سالها گذشت تا فهمیدم خرمشهر چگونه آزاد شد. دلاوری و نبرد تن به تن زنان و مردان وطن پرست خرمشهر را آزاد کرد. جوی خون جوانان ایرانی خرمشهررا آزاد کرد. سوم خرداد برای من یادآور رشادت، از خودگذشتگی،...
-
من را ناز کن
جمعه 28 اردیبهشت 1397 03:11
توی یک دهه گذشته زندگیم تلاش کردم تا جایی که میتوانم از سرزنش آدمها دوری کنم. نه اینکه نکرده نباشم ولی خیلی کم و کمترش کردم اما تو ی دلم برای زندگیشونو حرفهاشون غصه خوردم. توی ۵ سال گذشته هر بار چیزیم می شنوم به جای سرزنش و غصه خوردن درجا دعا میکنم برای آن آدم که خیر و رفاه و راحتی سرراهش قرار بگیرد. همیشه هم دعا...
-
کار من
چهارشنبه 26 اردیبهشت 1397 17:29
به اندازه ای خسته بودم که ساعت ۹.۱۵ میخواستم بخوابم ولی نخوابیدم. امروز صبح پس از رفتن ایشان ماشین را خالی کردم و دانه پرنده ها را دادم و دوش گرفتم و مو را درست کردم و آرایش هم همینطور(ضد آفتاب، ریمل و رژ) و یک اسموتی موزو توتفرنگی با چیا سید و تخم کتا ن و پودر کیل درست کردم و ۳ تا لیوان آب هم خوردم و رفتم آفیس....
-
فرداهای بهتر
دوشنبه 24 اردیبهشت 1397 18:49
پیش از آنکه خوابم ببرد روزنگارم را بنویسم. امروز هوا سرد و آفتابی بود و من هم کار چندانی نداشتم. بهتره از دیروزم بنویسم. دیروز ساعت ۷.۵ بیدار شدم و آرام کارهامو را انجام دادم. خانه را گردگیری کردم و سرویسها را تمیز کردم و ۳ سری ماشین را روشن کردم. هوا هم خوب بود. ساعت ۹ که ایشان بیدار شد من کارم تمام شد و تنها جارو...
-
شنبه زیبا
شنبه 22 اردیبهشت 1397 18:39
از دوردورها صدای آژیر پلیس میاید. تنها نور شمع اتاق راروشن کرده و ایشان و فرشته کوچولو کنار من خوابیده اند. پیش از خواب ملافه و رو بالشی ها را درآوردم و تمیز کشیدم روی تخت. رویه های مبلها را درآوردم و تمیز کشیدم و صورتم را پاک کردم و مسواک زدم و میوه ها را توی یخچال گذاشتم و آیپدم را برداشتم و آمدم توی تخت تمیز و...
-
در آتش رو
جمعه 21 اردیبهشت 1397 19:08
اینقدر ننوشتم که نمیدانم از کجا بنویسم. ازکار، از زندگی، از روزمرگی هایم یا از خودم. کارهایم روی هم انباشته شده و میخواهم زمان پیدا کنم و انجامشان بدهم. توی روزهای پرهیاهویی که دارم هر زمان که به یاد گرفتاری میافتم که به خیال خودم گرفتاریست هرچند که نقشه ناب تو برای بهتر شدن زندگیم است پاهایم را در خیالم دراز میکنم و...
-
گذشته در گذشته
سهشنبه 4 اردیبهشت 1397 17:36
چندی است ننوشتم! کارم را آغاز کردم دوباره هرچند هرروز نمیروم و تنها از خانه کار میکنم و بیشتر ریپورت میخوانم و مانیتور میکنم تا کم کم رسمی آغاز کنم. یک بلانکت دور خودم پیچیدم و تی وی روش است، ایشان اسکایپ کاری دارد! فرشته هم برای خودش میچرخد. امروز صبح که ایشان رفت و گفت ناهار نمیاید و من هم توی تخت ماندم و کتاب...
-
ماندگار دنیا
یکشنبه 19 فروردین 1397 14:05
شنبه که بیدار شدم از خواب ایشان در حال مسواک زدن بود. یک لیوان آب هویج گذاشتم برایش با دو تا نارنگی و موز و یک لقمه نان و پنیر گردوو خودم برگشتم توی تخت. سرگیجه داشتم و تا ۱۲ ماندم توی تخت. بلند شدم و دوش گرفتم و ظرفها را جا به جا کردم وساعت شده بود ۱.۱۵ اینقدر آهسته کارهام را انجام میدادم. برای ناهار کوفته درست کردم...
-
چله مهربانی
جمعه 17 فروردین 1397 19:29
جمعه ساعت ۸ بیدار شدم و به ایشان اسموتی دادن با میوه و غذاش؛ رویه مبلها را انداختم توی ماشین و رویه تمیز کشیدم. به پرندهها دانه دادم. یکسری لباس توی ماشین ریختم و خانم ساعت ۹.۱۵ زنگ زد و رفتم دنبالش و ۹.۳۰ برگشتیم خانه. یک ظرف زولبیای خانگی هم برایم آورد. دست راستم خیلی درد میکند این بود که گفتم گردگیری را هم خودش...
-
روزمرگی های ۹۷
پنجشنبه 16 فروردین 1397 18:11
به نام خدا به گمانم در سال نو کمی تنبل شده ام! از امروز می نویسم و به روزهای گذشته میروم تا جایی که یادم هست. توی خانه بوی سبزی پلو پیچیده است و کوکوها هم کم کم آماده میشوند. اگر ایشان خواست تن ماهی برایش گرم میکنم. سالاد هم آماده است و دوتا ظرف ترشی کلم قرمز و زیتون هم گذاشته ام. فرشته رو به در خوابیده است و چشم به...
-
سال نو
یکشنبه 5 فروردین 1397 15:22
دوشنبه پیش از نوروز ایشان خانه بود. صبحانه خورد و من هم از صبح بالارا تمیز کردم از بیخ و بن. ایشان نهار قرمه سبزی درست کرد. وقت دکتر داشتم که کنسل کردم. دوش گرفتم. ساعت ۱۲ رفتم بنزین زدم و بعد هم شاپینگ سنتر و آب پرتقال، توت فرنگی، انجیر، انگور، خیار، گوجه فرنگی، سیب و گلابی خریدم. برای آفیس ایشان هم شیر و بیسکوییت و...
-
سال نو مبارک
سهشنبه 29 اسفند 1396 16:37
سال نو مبارک! سرزمینم بهارت مبارک! کهنه ها دور بریزیم و نو شویم. از نو بیاندیشیم، مهربان باشیم، نیک خواه باشیم.
-
سال خوب سگ
سهشنبه 22 اسفند 1396 15:58
شنبه که ایشان رفت سر کار و من تنها دوتا لقمه نان و پنیر دادم برد چون چیزی نداشتم که برایش ساندویچ کنم. کیک سیب دادم و برد برای دخترها، خودم تا ۱۱ توی تخت ماندم و یادداشت نوشتم و خواندم و برای خودم زمان گذاشتم. ۱۱ بلند شدم و دوش گرفتم و رفتم پست و بسته ای برای ایشان پست کردم و کار بانکی هم انجام دادم و هیچی نخریدم؛...
-
کتابی با جلد بنفش
جمعه 18 اسفند 1396 11:07
خانه بوی سیب و دارچین میدهد، بوی وانیل و کیک، بوی خوشبختی زیر پوستی. هفته ای که گذشت برو و بیا زیاد داشتم. دوشنبه ایشان خانه بود و بیدار که شد رفت سراغ یکی از دستشویی ها که آبش چکه میکرد. بیدار شدم و صبحانه را درست کردم. از ایشان پرسیدم چه کار میکنی گفت همش بدبختی!!! یکی بیاد فرهنگ عمید را برای ایشان بیاورد تا بهتر...