-
۲۸ روز سپاسگزاری -روز۲
یکشنبه 6 آبان 1397 13:12
روز دوم مانند روز یکم دفتر خوشگلمون را برداریم و ۱۰ از داشته هایمان را مینویسیم و اینکه چرا برای هریک سپاسگزاریم. از شماره یک تا ۱۰ میخوانیم و در پایان هر یک سه بار میگوییم سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم. این کار را هرروز انجام میدهیم تا پایان دوره. یک سنگ کوچک یا یکچیزی کوچکی که توی مشتمان جا میگیرد کنار تخت تان...
-
۲۸ روز سپاسگزاری- روز ۱
شنبه 5 آبان 1397 14:21
شمارش داشته هایتان و سپاسگزار بودن برای آنها زندگی را میتواند پربارتر کند. همانگونه که گلایه کردن میتواند زندگی را پر از گرفتاری کند. ما آن میشویم که میگوییم؛ پس بهتر است نیک بگوییم. من خودم از فردا آغاز میکنم و اینها رااز کتاب راندا برن مینویسم؛ به زبان انگلیسی چون فارسیش را دستکاری کرده اند. یک دفتر کوچک میخواهیم و...
-
پیانو
جمعه 4 آبان 1397 16:54
صبح ساعت ۸ بیدار شدم و ایشان رفت دوش بگیرد. ناهارش سالاد ماکارونی بود که گذاشتم و کراسان هم برایش گذاشتم و اسموتی هم درست کردم و رفت. پریدم و رفتم کمی روی نتهای پیانو کار کردم. خیلی چیزها یادم رفته، خیلی سالها گذشته چیزی نزدیک به ۴۰ سال!پس همه چیز یادم رفته! فقط دوست دارم وقتی خوب میزنم. پیانو ندارم و اپ دارم! پیانو...
-
رویا بافی
پنجشنبه 3 آبان 1397 17:07
دیروز که چهارشنبه باشه(الان جمعه است دارم مینویسم)ایشان رفت و برای ناهارش ساندویچ کالباس دادن برد همراه با آب سیب و کرفس و کراسان کره عسل برای صبحانه اش. خودم برگشتم توی تخت و تا ۱۰ کتاب خواندم و مدیتیشن کردم و فیلم تماشا کردم و ۱۰ بلند شدم و یک لیوان آب میوه خوردم با یک لقمه کره و مربای آلبالو. گلدانهایم را آب دادم....
-
سالهای دور
چهارشنبه 2 آبان 1397 01:50
صبح ساعت ۷.۵ خواب و بیدار بودم و غر غرهای ایشان را میشنیدم که میگفت هیچ همکاری نمیکنی ایوا! خوابیدم تا ۸، از قرار خرخر کرده بودم و ایشان بیدارم میکرده و من میخوابیدم دوباره. ایشان میگوید چرا طاق باز میخوابی به پهلو بخواب. هر کسی یک عادتی دارد!! یکروز دیگر را با غرغر آغاز کرد و دوش گرفت. برایش کتلت گذاشتم و یک کره عسل...
-
مهربان باشیم
دوشنبه 30 مهر 1397 17:02
یکشنبه ساعت ۸ بیدار شدم و یکسری ماشین راروشن کردم. چای دم کردم. سیب زمینی پوست گرفتم. ایشان بیدار شد و رفت توی باغ و گل کاری های فرشته را تمیز کرد. کمی به باغ رسید و صداشون کردم برای صبحانه. پنجره راباز میکنم و صداشون میکنم، پنجره ای رو به باغ و بوی بهار و نور خورشید. سیب زمنیها را پوست میگیرم و روی گاز میگذارم. عزیز...
-
دوباره آمدم
پنجشنبه 26 مهر 1397 15:57
سلام به روی ماهتون، بیشتر ماه. گذشته را ننوشتم. پیشتر شبها مینوشتم ولی این چند هفته شبها به تخت نرسیده بیهوش بودم. سرما خوردگی و گرفتگی کمر و کار زیاد انرژی زیادی را از من گرفته. حالا کارم خیلی خیلی سبک شده و امیدوارم بتوانم برای خودم زمان بیشتری بگذارم. سپاس برای مهرتان و کامنتهاتون مهربانان. بیشتر خواب آلود و خسته...
-
خود دوست داری یا خود بیزاری
یکشنبه 8 مهر 1397 17:18
دوست گرامی، گاهی نظام روانی ما به هم میریزد و خشمهای خفته بیدار میشوند. باید دید از کجا این خشم ریشه گرفته است. به نظر من برای خشم ناگهانیت بهتر است با یک روانشناس زبده کار کنی، من هیچ ایده ای ندارم دراینباره ولی برای بیزاری از خود میتوانم این راهکارها را بدهم( من هم اینها را از دیگران یاد گرفتم) ۱.از خودت ایراد نگیر...
-
بانو
یکشنبه 8 مهر 1397 12:41
قلم بینی ویکس دستمه و چند دقیقه یکبار میگذارمش دم بینیم تا شاید راه بسته شده باز شود. الان برای خودم یک استکان چای ریختم و با نعلبکی گذاشتم جلوی خودم که بفرمایید ایوا خانم. میدونستید همیشه پدرم به دنبال نامم خانم یا بانو میآورد حتی زمانی که یکساله بودم به گفته مادرم. منهم زیاد برای دوستان و آشنایان به کار میبرم جوری...
-
آسمان سترگ
شنبه 7 مهر 1397 09:58
از پیامهای پر مهرتون سپاسگزارم. من خوبم و بهتر هم خواهم شد. شاید دیگر از روزمره هایم ننویسم چون کارهایم زیاد است و زیاد نمیتوانم بنویسم و رشته از دستم در رفته است. شاید هر از گاهی خطی نوشتم. اینرا پریشب نوشتم!!! سرما خوردم و گلو درد دارم، شلغم خوردم و آبجوش و لیمو و عسل. ایشان دیروز خیلی حالش بد بود و یکجورایی به خودش...
-
خودخواهی
شنبه 31 شهریور 1397 19:15
دوباره آمدم. امروز که توی خانه بودیم، با ایشان کمی حرفم شد و برای کاری گفتم مخالفم. دوباره ایشان بداخلاق شد و حرف نمیزد، صبحانه نمیخورد و از همان لوس بازیها و بیادبی هایش! رفت توی باغ و افتاد به جون باغ و بستان. خمیر شیرینی را درست کردم.بالا را گردگیری کردم و چند سری لباس توی ماشین ریختم. رفتم توی باغ و گفتم خودم به...
-
یاریم کن
جمعه 23 شهریور 1397 14:21
دو هفته ای شد که ننوشتم از بس که کار داشتم. سفرهای کاری زیادی داشتم توی این دوهفته و کارهای پر استرس! آرایشگرم پیام داده که ایوا خوبی کجایی! از خانه ام دور بوده ام و دلم برای خانه ام تنگ شده است. دلم برای نشستن در گوشه دنجم و کتاب خواندم تنگ شده است. هر چنداین هفته تنها دوروز سر کار میروم با این همه خستگی رفت و آمد به...
-
شکوفه های بهاری
جمعه 9 شهریور 1397 17:13
دوشنبه صبح زود ایشان خواست که تا ایستگاه برسانمش چون دیر شده بود که با ماشین خودش برود. مسواک زدم و لباس پوشیدم و فرشته کوچولو را برداشتم و با هم ایشان را رساندیم. یکدور زدم و از خیابانهایی که دوست داشتم رد شدم. همه جا پر از شکوفه بود و هوا مه آلود بود و آفتاب خودش را نمایان میکرد. برگشتم خانه و ساعت ۷.۵ بود. با فرشته...
-
همه تو
یکشنبه 4 شهریور 1397 16:46
به نام نامی او چندین روز است که ننوشتم. تا جایی که یادم هست مینویسم. سه شنبه صبح ایشان رفت سر کار و من دوش گرفتم و آماده شدم تا نیکل بیاید دنبالم. به جای ۸.۵ ساعت ۸.۱۰ دقیقه آمد و با هم رفتیم سر سایتی که بازدید داشتم. سوزان هم از سوی دیگر آمد.کارمان کمی سخت بود چون اینترنت بازی در آورد و کارمان گیر پیدا کرد. از میزان...
-
بارش نور
دوشنبه 29 مرداد 1397 17:38
یکشنبه ساعت ۸ بیدار شدم و چای دم کردم. خانه را گردگیری کردم.ایشان بیدار شد و دوش گرفت. سرویسها را تمیز کردم. با ایشان ۹.۱۵ بود که صبحانه خوردیم. نیمرو با روغن حیوانی درست کردم پس از سالهای سال. صبحانه خوردیم و ایشان همه ظرفها را شست و توی ماشین گذاشت و آشپزخانه را تمیز کرد. دوسری لباس شستم. من دوش گرفتم و آرایش کردم و...
-
مهربان دوست
شنبه 27 مرداد 1397 19:21
جمعه صبح ایشان ساعت ۸ رفت سر کار، ناهار برایش میوه گذاشتم و آب پرتقال تازه دادم برد و من در تخت ماندم تا ۹. درد داشتم و خوشبختانه پریود شدم. شیر جوشاندم و ماست درست کردم و یکسری ماشین را روشن کردم و بیرون پهن کردم. فرشته من را برد توی باغ و یک پرنده مرده را نشانم داد که با این چه کنیم. کیسه ای آوردم و برداشتمش. فرشته...
-
ناز نکن
پنجشنبه 25 مرداد 1397 18:26
چهارشنبه آب هویج برای ایشان ریختم با شیرینی و ماکارونی برا ی ناهارش. چندین لیوان نوشیدم. کلاهم را سرم کشیدم. خواستم بدون ضد آفتاب بروم که گفتم حالا کمی بزنم. رفتم برای یوگا و تنها دو شاگرد بودیم. به اندازه ای هوا سرد بود و باد تندی میوزید که ما و متهای یوگا روی هوا بودند. با گذشت ۵ دقیقه کار نه سرما دیده میشد و نه...
-
کافه من
سهشنبه 23 مرداد 1397 17:33
دوشنبه دوشنبه باید فکر کنم چه کارهایی کردم. یادم آمد! ایشان اسموتی و شیرینی برد برای صبحانه اش و میوه برای ناهارش و ۸.۵ رفت سر کار. پرنده ها یم را غذا دادم و ظرفها را برگرداندم سرجاشون و کمی خانه را مرتب کردم و چندین لیوان آب خوردم و میوه برای خودم خرد کردم. لباسهای شسته هرا جادادم. ساعت ۱۰ رفتم آزمایش خون دادم و رفتم...
-
مهمان بازی
یکشنبه 21 مرداد 1397 18:36
الان ساعت ۵.۲۰ دقیقه صبح روز شنبه است و من بیدار شدم. گفتم کمی بخوانم و کمی بنویسم. پنج شبه خانم ساعت ۸صبح پیام داد که جوابش را دادم و پرسیدم اگر همسرش میتواند بیاید برای پاک کردن شیشه ها که ساعت ۹.۴۵آمدند و یک بسته نان لواش تازه هم خریده بود برای صبحانه. چای دم کردم و کافی برای همسرش و صبحانه خوردند و ۱۰ کارشان را...
-
سپاسگزار باشیم
چهارشنبه 17 مرداد 1397 19:04
دوشنبه ساعت ۸ ایشان بیدارم کرد و ۸.۵ بلند شدم و مسواک زدم و رفتم دکتر و تا ۹.۵ نشستم تانوبتم شد. با خودم کتاب میبرم و آنجا میخوانم. آزمایش خون و داروهام را هم نوشت و رفتم شاپینگ سنتر. برای ایشان یک ساعت دیده بودم که خریدم و برای عصرمان هم کیک گرفتم. یک کارت هم برای ماساژ خریدم که ایشان برود. داروم را رفتم بگیرم که...
-
زنی به نام نیکل
پنجشنبه 11 مرداد 1397 17:06
تا همین چند ساعت پیش زنی به نام نیکل را نمیشناختم!آشنایی ما از اینجا آغاز شد که پنجشنبه باید جایی میرفتم و زنی به نام نیکل به دنبالم آمد. صبح پنجشنبه ایشان رفت مانند همیشه. برایش آب پرتقال و آناناس دادم با نان شیرمال و برای ناهارش هم میوه! خانم ساعت ۸ پیام داد که بهش زنگ زدم و گفت نمیاید چون دخترش بیمار است. خودم خانه...
-
شلوار رنگ رنگی
چهارشنبه 10 مرداد 1397 13:54
چهارشنبه به ایشان نان شیرمال دادم برای صبحانه با اسموتی و ناهارش هم که قرمه سبزی بود و با خودش برد. دوش گرفتم و یک کیف کوچولو با بطری آب برداشتم و شلوار رنگ رنگی یوگام را پوشیدم و روش شلوار جین پوشیدم. دم رفتم و برگشتم و حوله هم برداشتم که شاید نیاز بشود عرق از جبین بگیرم و زدم بیرون ساعت ۹! برای پرندها غذایشان را...
-
کتاب
سهشنبه 9 مرداد 1397 17:41
دوشنبه که ساعت ۸ از خواب بیدار شدم و چای دم کردم. کدوها را سرخ کردم ، به پرندهها غذا دادم و صبحانه خوردیم. پایین را گردگیری کردم و سرویسها را تمیز کردم. برای ناهار خورشت کدو با غوره و مرغ درست کردم. دوش گرفتم و کلاهم را سرم کشیدم و ساعت ۱۱ باید میرفتم آفیس. برنج خیس کردم و به ایشان گفتم که برنج را دم کند زمانی که...
-
پایان هفته
یکشنبه 7 مرداد 1397 17:02
بلاخره تراشه چوب در آمد! دوسه روز پیش داشتم کارهام را میکردم که پام کشیده شد روی کف خونه و تکه ریزی از چوب کف خانه رفت توی پایم و جورابم را پاره کرد. خیلی درد گرفت و نشستم و درش آوردم ولی تراشه ای مانده بود در پوستم و دوروز کف پایم آزرده و دردناک بود. امروز داشتم با خواهر ایشان حرف میزدم و با وسایل جراحی قرون وسطایی...
-
روحت شاد
جمعه 5 مرداد 1397 19:25
*ای چلچراغ کهنه که ز آنسوی سالها از هر چراغ تازه ، فروزان تری هنوز هرروز نور برمزارت میبارد، روحت شاد! *حسین منزوی
-
هفته پر و پیمان
چهارشنبه 3 مرداد 1397 19:02
دوشنبه صبح صبحانه را خوردیم و من دوش ًرفتم و برنج خیس کردم و زرشک شستم و مرغ گذاشتم که ایشان برای خودش ناهار بپزد و خودم رفتم سر کار. ایشان که همه روز را خوابیده بودچون سرما خورده و تو(ایوا) چه میدانی که سرما خوردگی چیست. رفتم سرکارم و پس از کارم هم رفتم خریدی کردم و دوبسته شیرینی خریدم و شیر، کراسان شکلاتی، نان...
-
آزادی قلم
چهارشنبه 3 مرداد 1397 14:31
درود به همه دوستان مهربان همه پیامهای پر مهرتون را گرفتم، نمیدانستم این همه خواننده دارم!! "رمزی نمینویسم"، زنده باد آزادی قلم! هم اکنون در اتاقی سرد هتلی نشسته ام با پتویی دور خود پیچیده و صدای هرهر هیتری در هوا پخش شده همراه با نوای جیرجیرکی که نمیدانم در این شب سرد زمستانی کجا هست! هتل انگار لای برگه های...
-
نو ر و طلا
یکشنبه 31 تیر 1397 14:12
سه شنبه شب رسیدیم خانه مان و دلم خیلی برای فرشته و خانه و زندگیم تنگ شده بود. لباسها را جا دادیم و ریختم برای شستن و دوش آبگرمی هم گرفتم و شام هم ایشان سوسیس خواست! به خانم هم پیام دادم بیاید برای چهارشنبه که گفت میآید ساعت ۹.۵. هم ایشان و هم من هردو حالت سرماخوردگی داشتیم. چهارشنبه ساعت ۸.۵ ایشان رفت سر کار و میوه...
-
برمیگردم خانه
سهشنبه 26 تیر 1397 06:32
الان توی فرودگاه نشستیم، یک فرودگاه کوچک و تخت با مسافرانی که هر کدام گوشه ای نشسته اند.هواپیما هم همین جاست پشت شیشه، دست دراز کنم گرفتمش . ایشان دارد مقاله میخواند و فکر میکند سرما خورده است. کودکی نوپا سرو صداهای غریبی از خودش در میاورد و بین صندلی ها تاتی تاتی میکند با آن کله نیمه کچلش. بوی تند قهوه میاید و من چند...
-
کار و گردش
دوشنبه 25 تیر 1397 18:11
روز شنبه دوش گرفتیم و صبحانه خوردیم و گفتیم برویم این شهر ساحلی را بگردیم. رفتیم کنار ساحل و راه رفتیم و بعد هم یک پارک زیبا که آنجا هم راه رفتیم و از زیباییهایش لذت بردیم. کشتی های شخصی و ماهیگیری توی ساحل کناره کرفته بودند و مرغهای دریایی سرو صدا میکردند. لا به لای صخره ها کفتر چاهی ها لانه کرده بودند و در دل...