-
هفته در یک گلانس
یکشنبه 31 مرداد 1395 17:27
دوشنبه رفتم دنبال همکارم ساعت ۷.۳۰ صبح و کآرمان تا ۱۰ تمام شد, پیاده اش کردم دم خانه اش ورفتم آرایشگاه برای ابروهام را درست کردند, دیگر نه آن خانم به رنگ قشنگ موهای من اشاره کرد و نه من چیزی گفتم. خرید کردم و یک رنگ موی بلند دودی متوسط خریدم, یکی هم خانه داشتم همان رنگ و چون میخواستم همه را رنگ کنم گفتم یکی کمه! ناهار...
-
ویکند نگار
یکشنبه 24 مرداد 1395 19:40
ایشان صبح که رفت و گفت ناهار نمیاد و با شریکش میروند بیرون, من هم خیلی کار داشتم داخل خانه. کمدهای بالا را مرتب مى کنم و گرد گیری از بالا تا پایین. دو سری لباس میریزم ماشین و حمام دستشویی ها را تمیز میکنم،یخچال و فریزر را تمیز میکنم و همینطور آشپزخانه را و جارو میکشم همه خانه را! نزدیک ۲ بود کارم تمام شده و دوش گرفته...
-
مزه کودکی
شنبه 23 مرداد 1395 17:57
صبحها صدای آهنگ شاد در هوا میپیچد و به دنبال آن صدای زنگ مدرسه به گوش می رسد. مدرسه ها دیوار ندارند و از بیرون داخل را میبینی و از داخل دنیای بیرون را. اول صبح با شادی و حرکات موزون آغاز میشود براشون و من به تمام سالهای از جلو نظام پشت درهای فلزی فکر میکنم, به کودکی و نوجوانی از کف رفته که با صدای آژیر خطر و صدای...
-
کار و آبگوشت
جمعه 22 مرداد 1395 17:34
بیدار شدم و صبحانه خلاصه ای خوردم, آبگوشت بار گذاشتم, دوش گرفتم و ۹.۴۵ دقیقه زدم بیرون. درست سر وقت رسیدم کلینیک. چند جلسه است که با یک تراپیست مهربان هستم و خودم هم راحتم. ساعت ۱۱ کآرم تمام شد و سر راه یک نان سنگک خریدم با یک نان شیرمال، باوسواس نان شیرما ل را جدا کردم، همونی را باید انتخاب میکردم که توش مو بود!! از...
-
شمع وجود
پنجشنبه 21 مرداد 1395 15:37
ساعت ۳.۱۰ دقیقه صبحه و من از خوآب بیدار شدم. با بودن سرما و کمی گوش و گلو درد احساس گرما دارم. شمع روی پاتختی کم سو و کم سو تر میشه و خاموش میشه, خدایا کی شمع زندگی من خاموش میشود؟ خدا گفت خیلی حرف میزنی, بگیر بخواب! نزدیک چهار خوابیدم تا ساعت ۸:۴۵! ایشان دیر میرفت امروز. چای دم کردم با کره و پنیر و برای خودم جو دوسر...
-
روزمره ها
چهارشنبه 20 مرداد 1395 18:51
دوشنبه صبح یادم نیست چه کار کردم, باید مانند همیشه دوش و رفتم سر کار. سه ساعتی کار کردم. تی وی افیس روشن بود بالای سر من و مسابقات المپیک دآشت پخش میشد. رادیو موبایلم را روشن کردم و هدفونم را گذاشتم گوشم و کارهام را کردم. پسرکی تازه وارد بغل دست من نشسته بود. با "نیک" هماهنگی ها را انجام دادم و ازش خواستم...
-
نکو باش
سهشنبه 19 مرداد 1395 17:43
آدمها را به خوبی یاد کردن خیلی ارزشمنده, نشان میدهد چه از خودشان باقی گذاشتند در خاطر مردم. اینکه ببینی از فردی خوب گفتند, از کارش, از شخصیتش, از بزرگواریش, از نام نیکش و .... کامنتها را بخونی و زیر لب بگی خوش به حالت که این قدر خوبی و خوش به حال من که دختر تو هستم.
-
مهربان باش
یکشنبه 17 مرداد 1395 15:30
یکشنبه قرار شد صبحانه بریم بیرون, خوب زیاد هم خوشبین نبودم چون ایشان را میشناسم. جای دوری رفتیم که تنها یک کافه کنار دریاچه مصنوعی داشت و هوا سرد بود و آفتابگیر هم نبود و نمیشد بیرون نشست. کافی گرفتیم با رول و ایشان گفت بگذاریم رو کاپوت ماشین و بخوریم!!!! انگار آمدیم چیزی بخوریم و بریم, لذت بردن نباید باشه. یک نیمکت...
-
شنبه ماهه
شنبه 16 مرداد 1395 23:07
شنبه از خواب بلند شدم, صبحانه را رو براه میکنم و ایشان میرود. دوشی میگیرم و خانه ریخت و پاش را به خدا میسپرم و ساعت ۹.۱۵ از خانه بیرون میزنم. امانتی را به "سم" میسپارم تا کارش راانجام بدهد. وسایلی که لازم دارم را میخرم, چند تا بادمجان میخرم برای ناهار, وسایل یک مناسبت دونفره و خیلی خرد ریز. یک دسته گل نرگس و...
-
بازگشت خاطرات
جمعه 15 مرداد 1395 18:24
چند روز ننوشتم, تلاش میکنم یادم بیاد. چهارشنبه که خانه ماندم, برای ایشان قرمه سبزی درست کردم از صبح که شاممون باشه. خانه را تمیز کردم و با دوستی صحبت کردم. همان که گفت بریم اسکی؛ پرسید اگر میتونی هفته آینده دوشنبه بریم و یا فردا که هر دو تا روز من سرکار بودم و قرار شد آنها بروند بدون من. با مادرم صحبت کردم و با پدرم,...
-
مهربان باشیم
سهشنبه 12 مرداد 1395 17:32
یکشنبه جایی نرفتیم, هوا آفتابی و خوب بود. ایشان و مهمان رفتند بیرون و من خانه را از بالا تا پایین تمیز کردم و دوش گرفتم. ناهار را ایشان آماده کرد و آشپزخانه را تمیز کرد و کمی از ظرفها را شست و بقیه را توی ماشین گذاشت. مهمان بعد از ناهار رفت و من هم کمی استراحت کردم. وسایلم را توی ماشین گذاشتم, آب و میوه همراه با...
-
کار و بار
جمعه 8 مرداد 1395 17:50
آدینه پر کاریست! صبحانه را آماده میکنم, خودم گرسنه نیستم ولی میخورم! خانه را گردگیری میکنم و جارو میکشم. نشیمنها را و اتاق خودمان را و آشپزخانه و راهرو را. دستشویی خودمان را هم تمیز میکنم و آن یکی را فقط دستمال آنتی باکتریال میکشم! کسی استفاده نمیکنه از این و بقیه را برای یکشنبه میگذارم. یکشنبه روز تکاندن خانه است....
-
کیستی تو
پنجشنبه 7 مرداد 1395 17:33
ساعت ۸.۲۰ دقیقه از خواب بیدار می شوم و چای دم میکنم و صبحانه را آماده می کنم. برای خرید باید بیرون بروم و زود هم بروم تا زود بازگردم به کنج آسایشم. دوش میگیرم و کمی این طرف و آنطرف میکنم و ساعت ۱۰ می زنم بیرون. یکی از همکاران قدیمیم زنگ زد و پیشنهاد کاری داد در جایی که کار میکنه خودش. گفتم بر گشتم سر کار قبلی و خیلی...
-
با بای مریضی
سهشنبه 5 مرداد 1395 18:13
یکروز مانند دیروز میشه و یکروز مانند امروز. ساعت ۵ خرده ای بیدار میشوم. کمی وبگردی میکنم و مدیتیشن نیم ساعته تا حال روزم خوبتر بشه. ۱۰ دقیقه به هفت چای دم میکنم و نهار ایشان را آماده میکنم . ۷.۱۰ دقیقه شروع به گردگیری کرده و ساعت ۹.۳۰ خانه جارو و طی کشیده شده با دستشویی ها تمیز و برق درست مانند دسته گل میشود. اسفند...
-
تکرار نشدنی
سهشنبه 5 مرداد 1395 16:11
روحت شاد بی نظیر، بی همتا! صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
-
راه من
سهشنبه 5 مرداد 1395 15:58
انگار کسی از روی سفر زندگی من نوشته است. میخواستم بهترین همسردنیا باشم،همیشه غذاها ودسرهای خاص درست میکردم،آرایشهای خاص،لباسهای خاص ومحبت های خاص و... اما چون همسرم اهل ابراز احساسات نبود، حال من هم بااین کارها خوب نبود واحساس میکردم درمقابل چیزی دریافت نمیکنم نه تاییدی نه ابراز محبتی ونه شاخه گلی... حالم خیلی بد میشد...
-
بومرنگ
دوشنبه 4 مرداد 1395 18:25
ساعت ۷ بلند میشوم که صبحانه ایشان را آماده کنم. ساندویچ بزرگ مرغ و آواکادو با پنیر میپیچم براش همراه آب و میوه. خودم به تخت برمیگردم یک مدیتشن پلی میکنم و چشمهایم را می بندم تا آرام باشم. به دنیای دیگری گام میگذارم, نیستم, انگار دورم از همه چیز و همه کس. صدای هو هوی باد, صدای پستچی, پارس سگها و باران از دوردستها می...
-
با خودت مهربان باش
یکشنبه 3 مرداد 1395 19:04
امروز صبح ۹.۳۰ بلند شدم. هلیم را گذاشتم گرم بشه, چای هم دم کردم. کارهام را با آرامش انجام دادم. خانه را که دیروز تمیز کرده بودم و خرید هم رفته بودم بنا براین امروز برای خودم بودم. صدای فر-یدون فر-خزاد پس زمینه بود که با هیجان آواز میخواند. ساعت ۱۰.۳۰ بود که صبحانه جمع شد و ایشان پیشنهاد کرد نهار از بیرون بگیریم. اگر...
-
آنچه گذشت
سهشنبه 22 تیر 1395 18:55
هفته گذشته یک روز کامل و طولانی سر کار رفتم و چه خوب بود. آرایشگاه رفتم برای موهام چه بد بود! گفتم تن قرمز نمیخواهمااااا و نارنجی در آورد. انقدر قیافه ام ناراضی بود که گفت چند روز دیگه بیا دوباره برای رنگساژ ! ۲۰۰ دلار هم دادم ولی نتیجه افتضاح شد. سه شنبه خرید کردم سبزیجات و نان مورد علاقه ام به همراه زولبیا و بامیه....
-
آخر هفته
یکشنبه 13 تیر 1395 18:20
وقتی از خواب بلند شدم خوب بودم ولی نیم ساعت بدن انگار ارگانها بیدار شدند و کهیرها پدیدار. داروهام را می خوردم, صبحانه مختصری و کار چندانی ندارم. این شد که برای خودم کارمی تراشم و آش رشته درست میکنم. ماهیتابه کوچک چدنی را پر از سیر میکنم, بوی آش توی خانه میپیچد. هوا بارانی و سرده, غذای اصلی هم سبزی پلو درست میکنم. دوش...
-
باز هم دکتر
جمعه 11 تیر 1395 19:42
شلوارم را بالا میزنم و پام را نگاه میکنم, شکم و دستهام و کمرم. همه رفتند و پوستم صافه! خدا را شکر, دیشب ۳ تا قرص خوردم و خوابیدم. چای دم میکنم و گوشت میگذارم بیرون. امروز ایشان ناهار میاد خانه. مچ پام خارش خفیفی داره, یک ربع بعد مچ, ساق, زانو و کمرم پر کهیر شده و ورم کرده, دستهام هم از مچ شروع شد و میرفت بالا. زنگ زدم...
-
پنجشنبه چه میکنم, پنجشنبه کهیر میزنم!
پنجشنبه 10 تیر 1395 18:19
۷.۴۵ دقیقه صبحه و توی تخت میچرخم, بلند میشم و چای دم میکنم و برای ایشان ساندویچ درست میکنم و همینطور برای خودم که وقت ناهار آماده باشه. صبحانه ایشان آماده است. خودم برمیگردم و میخورم. دوش میگیرم. ۱۳ دقیقه طول میکشه تا آرایش کنم, لباس بپوشم و برم بیرون. موهای خیسم را زیر کلاه میپوشونم و سوار ماشین به سمت دکتر. اولین...
-
چهارشنبه
چهارشنبه 9 تیر 1395 18:54
چهارشنبه باید روز خوبی باشد. چون یکجوری میان هفته است, کمی رفته و کمی مانده. صبح آب پرتقال تازه میگیرم برای خودم که صبحانه به شمار میاد, دوش میگیرم و پیاده روی میروم. ! چند روز است از خانه بیرون نرفتم. کاری هم ندارم, خریدی هم ندارم ولی میروم ظهر بیرون. برای ایشان خرید میکنم. برای خودم گل میخرم, ناهار آبمیوه میخورم....
-
مذهبیون میدرند
سهشنبه 8 تیر 1395 18:20
سه شنبه میتینگ کاری دآریم باچند تا ارگان دولتی بزرگ و مهم در تصمیمات کشوری. به همین سبب من بیشتر میخوابم. کمر درد دارم. زود دوش میگیرم و آماده میشوم. به خوبی و خوشی به پایان میرسد. پیاده روی میروم و تصمیم دارم بعد از ظهر کار کنم که خوب تلفنها اجازه نمیدهد. حوصله حرف زدن ندارم گاهی, توضیح دادن و تعریف کردن؛ آنهم حرفهای...
-
نور من
دوشنبه 7 تیر 1395 18:23
زیر کتری را روشن میکنم, همه خواب هستند. پیاز را خرد میکنم و با کمی روغن تفت میدهم. سپس ماهیچه ها را روی پیاز میچینم و با دمای متوسط میگذارم تا خودشان را بگیرند. چای دم میکنم و جاکره و پنیر را روی میز میگذارم همراه با مربا و خامه با نانهای گوناگون. چشمم به پرندگان ردیف شده روی شیروانی همسایه میافتد. آشپزخانه را رها...
-
روز بی حالی
شنبه 5 تیر 1395 19:22
ساعت را نگاه میکنم, ۴.۳۰ صبح. احساس میکنم حالم خوب نیست. موبایلم را روشن میکنم و مدیتیشنی انجام میدهم. چه زمان خوبیه صبح زود. تا ۶.۳۰ بیدارم و دارم گوش میکنم به درسهای این و آن. خوابم میبره. خواب میبینم در دره ای یکسری حیوان را بستند و یکسریشان مردند. دو تا مرد آنجا بودند که گردن یک توله سگ را بسته بودند و حیوان روی...
-
از خون مردان وطن لاله دمیده
جمعه 4 تیر 1395 18:30
امروز برف آمد, تگرگ آمد, بآران آمد. قرار بود سرد باشه, انتظارم اینقدر نبود. نگاه به خانه میاندازم هیچ چیزی جای خودش نیست و باید همه جا مرتب و تمیز بشه. الکی تو هر اتاق یک کم کار میکنم ول میکنم و میروم سراغ آشپزخانه. از ور به آنور! موبایلم را خاموش میکنم. ماشین را روشن میکنم و لباسها را بیرون پهن میکنم, تو این باد و...
-
به سرش زده باد*
پنجشنبه 3 تیر 1395 18:35
توی یک خیابانی بودم نزدیک شاپور, سرکوچه اش بودم و از مردم میپرسیدم ته این کوچه قدیمها سقا خانه بود. جواب شنیدم که پس سالها نیامدی اینجا. چشمهایم را باز میکنم, ساعت ۷.۵۰ دقیقه صبح است. انگار در آن خیابانم و سر آن کوچه قدیمی به دنبال سقا خانه هستم. آخرین بار کی آمدم. ۲۵-۲۶ سال پیش! یک خانه قدیمی با پلهای مدور به طبقه...
-
بخشش خود
چهارشنبه 2 تیر 1395 19:51
کتری را پر میکنم و قوری زرد رنگ را میشورم. رول کاغذ را باز میکنم و روی یک طرف نانها آواکادو و طرف دیگر سس پستو میمالم, سینه مرغ را ریش ریش میکنم و با دقت روی آن قرار میدهم. به ایشان فکر میکنم که چه قدر نان سفید دوست دارد و من نان سیاه. افکارم میچرخد و میچرخد. کاش امروز برای خودم نان بپزم. کاهو روی مرغ و پنیر روی کاهو....
-
بهترین روزهای زندگی
یکشنبه 16 خرداد 1395 16:55
از هفته گذشته دو روز سر کار رفتم و خیلی هم خوب بود و از هفته گذشته همچنان به خانه تکانی سرم گرم است و از بیخ و بن همه چیز مرتب, شسته شده و خوشبوست. خدایا سپاس برای خانه نورانی و مرتبم. از زمانی که به این خانه آمدیم , من سر کار میرفتم و چیزهایی از دیدم پنهان مانده بود. مانند درختچهای پشت پنجره اتاق خواب که پاییز و...