-
خوشبخترین زن دنیا
یکشنبه 16 خرداد 1395 14:34
۳ ماه گذشت مانند آب روان, چمدانها را میبندیم و باز میکنیم. جا میدهیم و برمیداریم و میکشیم و همیشه می گوییم اینبار کمتر خرید میکنیم و همیشه بیشتر میخریم. انگار دیروز آمده بودند و امروز میرفتند. خاطره های خوب برامون ماند از سفرشان. پدر و مادرم شگفت انگیزند, همیشه آماده به شاد کردن و کمک کردن هستند. به یاد ندارم پس زده...
-
سپاس خدای را .....
سهشنبه 14 اردیبهشت 1395 18:52
۵ شنبه ای بود مانندهمه ۵ شنبه ها, کار و کار و کار! ساعت ۱ مدیرمان آمد و صدام کرد و رفتیم در اتاق دربسته و زد زیر گریه که توانایی پرداخت حقوق ما را ندارد چون کمپانی رو به ورشکستگیست و از این دست داستانها. "شو" که تمام شد از خونسرد بودن من جا خورد و پرسید آیا شوکه شدی که گفتم نه, میدانستم و آماده بودم. وسایلم...
-
یکشنبه خوبه
یکشنبه 25 بهمن 1394 05:57
یکشنبه مهربانه, خوبه. باید جرعه جرعه نوشیدش و مزه اش را زیر زبان نگاه داشت. یکشنبه پایان آخر هفته است و روزیه که باید خانه ماند و انرژی جمع کرد. آب چای را میگذارم و کمی سالاد میوه درست میکنم, انبه را آش و لاش میکنم وبقیه مخلفات صبحانه را میگذارم و چای دم میکنم. ایشان پیشنهاد داد بریم برای خرید ولی من حس نداشتم. برای...
-
دوچرخه صورتی
شنبه 24 بهمن 1394 18:05
ساعت ۸.۱۵ بعد از صبحانه رفتم پیاده روی, کنار دریاچه دوچرخه کوچک صورتی هنوز بود. خدا کند غفلت دخترکی باشد نه چیز دیگر! وسایل صبحانه را جمع میکنم و آماده خرید میشوم. یک دور لباس در ماشین میریزم. برای مارکت رفتن و ماهی خریدن یک سبد حصیری باید باشد که تو را پرت کند به شهسوار و بازار روز و ماهی آن و به یاد آنروزها ماهی و...
-
مهیا هستم
جمعه 23 بهمن 1394 16:04
ملافه روی تخت را جمع میکنم, چیزی به نوروز نمانده انگار. من چرا بیقرارم, بیقراری شاد زیر پوستی دارم. ملافه های تمیز را روی دراور میگذارم. و کشوها را یک به یک خالی میکنم. هرآنچه اضافه است و تاریخ گذشته است و یا استفاده نشده دسته بندی میکنم. کیسه های جدا گانه برای خیریه یا زباله! انگار نفس میکشند کشوها از خلوتی و نظم....
-
خوشبختم
پنجشنبه 22 بهمن 1394 10:42
بلند شدم از خواب، ایشان قصد رفتن نداشت. خوشحال شدم که استراحت میکند امروز. ساعت ٧.٣٠ در را می بندم، دو دل که خودم بروم یا با ترن. ترن برنده شد و جهیدم در ترن. زنی سیاه پوست رو به روی من ترانه ای زمزمه میکرد بی اعتنا به اطراف، شبیه لالایی و بدون ملال به حریم من پا اندازی کرده بود. برای خودم موز داشتم ، بلوبری و شاتوت...
-
دخترک مو هویجی
سهشنبه 20 بهمن 1394 15:29
دیشب خوب نخوابیدم, به هزار زور ساعت ۱.۳۰ خوابم برد و ساعت ۵.۴۵ دقیقه از یک خواب هولناک بلند شدم. خواب بدی بود, یک عده حمله کرده بودند به خانه من که خانه الان من نبود ولی مال من بود در خواب. من رهبری میکردم آدمها را که چطور مبارزه کنند و خودم هم رفتم داخل یک اتاق پناه گرفتم و روی زمین دراز کشیدم. مردی روی تخت خوابیده...
-
تو مرا بس
یکشنبه 18 بهمن 1394 16:10
صدای آبپاشهای در فضای گرم حیاط میپیچد, چمنهای تشنه سیراب میشوند و درختها خنک. من عاشق صدای آب پاشها در تابستان , بوی چمن خیس , صدای خنده های دور و چراغهای حیاطم. یاد آور روزگار دور خوش کودکیست, روزگاری که خانه ها حیاط داشنتند و صاحب خانه ها دل خوش و مهربانی! من پرتاب میشوم به روزگار کودکی, روزگار شادی! یکشنبه ها من...
-
نیایش ابدی
سهشنبه 13 بهمن 1394 15:10
دوشنبه خواب موندم و دیر بلند شدم و نتیجه این شد که با ماشین خودم رفتم و کمی دیر رسیدم. مدیرمان مشغول مصاحبه بود و ندیدمش. بقیه هم همه سر کارشان. سرم خلوت بود تا جایی که مدیر آمد و یک پروژه بزرگ رو دستم گذاشت و رفت. به همکارم گفتم میخواستم سر راه یک چیز خیلی شیرین بخرم ولی پشیمان شدم. بلند شد رفت پایین برام چای لاته...
-
آخر هفته
یکشنبه 11 بهمن 1394 16:00
پنجشنبه گله. گفتم با ترن برم سر کار. صبح دوش گرفتم و وسایلم را برداشتم که یک ظرف سالاد بود با آب. یک تست کره و عسل هم درست کردم و به سمت ایستگاه راندم. ماشینم را پارک کردم, حس کردم بد پارک کردم و نزدیک به یکی از خطها هستم. چند ثانیه طول کشید تا درست بشه و به خاطر همان چند ثانیه ترن را از دست دادم. همین دیر رسیدنها,...
-
سلام چهارشنبه!
چهارشنبه 7 بهمن 1394 16:14
چه ترافیکی چه روزی, یعنی از رفتن با ماشین پشیمان شدم. برای خودم کمی طالبی و هندوانه برداشتم و آب و رفتم سرکار. دیدم گیر کردم زنگ زدم به همکارم که من دیر میرسم که جواب نداد. معمولا زنگ میزد ولی زنگ هم نزد. خوب رسیدم دیدم همکارم که به دنبال مرخصی بود نمیاد چون مریضه. البته مدیرمان سر تکان داد که خود تو بخوان حدیث مفصل....
-
دریا
سهشنبه 6 بهمن 1394 08:44
سه شنبه یک روز خوبی است چون تعطیل است. بیدار شدم و کمی در تخت ماندم وفکر کردم چه کنم در این روز تعطیل آفتابی. خوب برخاستم و اول صبحانه ردیف کردم و همینطور نهار را. روز آفتابی زیاد نیست اینه که تصمیم بر آن شد که ماشین را روشن کنم. لحافها انداختم و همینطور یک دوه لباسهای تیره, ۵ بار! ایشان شرمنده کرد و همه را پهن کرد...
-
مهربانی را کجا کاشتید
دوشنبه 5 بهمن 1394 16:48
دوشنبه حوالی ۷.۴۰ دقیقه خانه را ترک کردم. همن پروسه هر روز, دوش, مسواک, کتری, لباس پوشیدن, چای, صبحانه , آرایش, لباس عوض کردن, مو درست کردن, لباس دیگرچک کردن و.... توی راه یک ماشین از فرعی به اصلی ترمز کرد و کلی چوب از ماشینش ریخت وسط خیابان اصلی. در چند تا ماشین جلو تر از من یکی یکی باز شد و راننده ها پیاده شدند و...
-
هفته نگار
یکشنبه 4 بهمن 1394 16:30
از امروز رو به عقب میروم. امروز از آغاز روز گرفتار آشپزی فقط برای امروز ناهار بودم. ساعت ۷.۳۰ صبح سرچ کردم که دستور فلافل را پیدا کنم. ویدئویی پیدا کردم که اواسطش آهنگ بندری میزد و منم قر میدادم. ایشان بیدار شده بود برای قضای حاجت و وقتی به تخت برگشت گفت دلت خوشه هدفون بگذار و من هم همین کار را کردم چون ایشان مانند یک...
-
من خوشبختم
یکشنبه 27 دی 1394 16:25
شنبه آغاز شد و ما از خواب برخاستیم. ایشان رفت بیرون . کمی سیب زمینی پختم و قیمه ای را رو به راه کردم و به گاز سپردم و رفتم پیاده روی. خنکای صبحگاهی بسیار لذت بخش بود. وقتی برگشتم دوستی زنگ زد کمی با هم صحبت کردیم و دوباره نقبی زد به دوستان مشترکمان که یکی از آنها ۵-۶ سال و دیگری ۲ سال است که جدا شده اند و انتقاد از...
-
آدینه من
جمعه 25 دی 1394 17:49
من با خدا روابط عاشقانه دارم. سپاس برای هر آنچه که در راه من قرادادی, هر آنچه که باورهای موروثی را کمرنگ کرد و درکم از جهان هستی بالاتر برد. آدینه را دوست دارم چون روز خودم میباشد. مانندهمیشه میشل ساعت ۹ آمد و یک ۱۵ دقیقه حرف از همه جا زد و من فهمیدم برنامه هفتگیش چه بوده. مانند همیشه دستها را به هم میزند و میپرسد...
-
جرات کن
پنجشنبه 24 دی 1394 16:47
سه شنبه یک روز شلوغ و پر استرسی بود سر کار. از ساعت ۹ که آغاز کردم تکان نخوردم. تکنولوژی خیلی خوبه ولی اگر کار نکند که موجب ناراحتی روح و روان خواهد شد. پرینتر از کار افتاد و اینترنت قطع شد و من کلی کار برای فردا داشتم که انجام بدهم. لپتاپم را زدم زیر بغلم و رفتم خانه ساعت ۳. ساعت ۴ خانه بودم و تا ۷.۳۰ کار کردم. البته...
-
روز ازنو
دوشنبه 21 دی 1394 15:52
بعد از چند هفته استراحت و یک خط درمیان سر کار رفتن امروز به طور رسمی کار آغاز شد و بدیهیست پوست هم کنده شد. خدا راشکر که ترافیک نبود هنگام صبح و راحت رسیدم. با ز هم من بودم و همکار شآکی از حجم کار که من هم حق میدهم بهش. چون یک همکار داریم که اسیستانت مدیرمانه و کلا کارش با ما نیست ولی تا دلتون بخواهد در کار ما دخالت...
-
دانه یکی است
سهشنبه 15 دی 1394 17:05
سه شنبه من کار نمی کردم و همکار دیگرم کار میکرد. خوب از قانون ۲۰ دقیقه ای استفاده کردم برای تمیز کردن خانه. برای هر اتاق ۲۰ دقیقه وقت گذاشتم. البته طبقه بالا را فقط گردگیری کردم. گفتم حالا که خانه هستم این هفته آن خانم را بگم نیاد و خودم کارهام را انجام بدهم. در این بین یک بخور به صورتم هم دادم و ماسکی هم گذاشتم و...
-
بای بای روزهای بیکاری
دوشنبه 14 دی 1394 15:05
یکشنبه که بلند شدم کمی مرتب کردم و رفتم برای خرید. ماهی تازه خریدم که سبزی پلو با ماهی درست کنم. کمی میوه و وسبزیجات خریدم و مواد غذایی ایرانی. چند بار از جلو نان خامه ای و زولبیا بامیه رد شدم ولی نخریدم. گوشت چرخ کرده خریدم و قلم! سوپر هم خرید داشتم و برای خودم شیر سویا خریدم برای سر کار و نان همبرگری و باگت برای...
-
طلب خیر
جمعه 11 دی 1394 01:29
از هفتهای آینده که کار آغاز میشود نگهداری این روزمره ها سخت میگردد. روز چهار شنبه مانند همیشه پیاده روی صبح و دوش و کمی مرتب کردن خانه و در آخر به سوی ددر روانه شدن, ابروها نیاز به رسیدگی داشت. جای پارک مهیا به شکر خدا و چون هوا گرم بود زیر سقف هم مهیا شد تا رسیدم. خوب اینجا آرایشگاه وسط شاپینگ سنتره؛ و من قدم زنان...
-
من چه سبزم امروز
چهارشنبه 9 دی 1394 01:27
صبح که بلند شدم و یک کم با دوستانم در تلگرام چت کردیم ولی زود رفتم که تا هوا گرم نشده به پیاده روی برسم. بعد برگشتم خانه و روی ترید میل کمی دویدم و کمی وزنه زدم. در جیم را بستم اما یادم نبود که در از داخل باز نمی شود! خوب دیگه گیر کردم! چند بار محکم کشیدم و دسته در با پیچهاش کنده شد. در باز شد. اگر منتظر ایشان میماندم...
-
خداحافظ دلبندم
سهشنبه 8 دی 1394 01:25
این دوروز زیاد خوب نبودم. یک حیوان خانگی بیگناه و کوچک را از دست دادم. غفلت خودم و ایشان بود. خودم را نمیبخشم هرگز. احساس میکردم که حفره ای بزرگ قلبم ایجاد شده, سخته. احساس میکردم نفس کشیدن سخته. سولار پلکسم خالی از انرژی بود دیروز. خودم را پاک کردم و دوباره شارژ کردم. همینطور ایشان را. بهتر شدیم. شنبه رفتیم خرید و...
-
کریسمس مبارک
جمعه 4 دی 1394 01:24
صبح شد و من ساعت ۸ از خواب بیدار شدم. ۳ بآر تخت را ترک کردم و باز برگشتم. صدای باد در درختان ,نفسهای ایشان و سوت کتری پس زمینه این نگارش است. روز آغاز شد. تولد یکی از پاکترین و مهربانترین بندگان خدا بر پیروانش مبارک. امروز روز خوبیست. رفتم چای دم کنم دیدم یاادم رفته دیشب ماشین را روشن کنم. دکمه اش را زدم. بطریهای آب...
-
بهترین ها در راهند
پنجشنبه 3 دی 1394 01:20
به به تعطیل شدیم. امروز از خانه کار کردم. صبح بلند شدم آب را چای گذاشتم و گاز و یخچال را تمیز کردم. ماشین را خالی کرد و دوباره خالی روشن کردم که با محلول مخصوصش تمییز بشود. صبحانه را آماده کردم و منتظر ایشان فس فسو شدم. وقتی که تمام شد رفت بیرون و من تا ۸.۳۰ یک قسمت کوچک خانه را جارو کردم و رفتم حمام. ساعت ۹.۱ کآرم را...
-
عشق بده
چهارشنبه 2 دی 1394 01:18
امروز نیم ساعت زود رسیدم سر کار!از عجایب بود, در نتیجه کآرم را نیم ساعت زودتر تمام کردم. که به عبارتی میکنه ۱ ساعت زودتر از بقیه همکارها چون زمان ناهار را هم زدم پای این و زودتر آمدم بیرون. تمام کار ما شده مراقبت از کلاینت ها که دزدیده نشوند این روزها. همکارم امروز همه وسایلش را جمع کرد. گفتم میدونم دیگه نمیای! خدا...
-
پرنده رفت
سهشنبه 1 دی 1394 01:10
ساعت ۶.۱۰ صبح بیدار شدم. ۶.۳۰ بلند شدم تا آماده بشوم برای کار. کمی آرایش و پیرایش موها و تغییر لباس و بدون نهار و با یک بطری آب و کمی میوه راه افتادم. صبحانه کمی کورن فلکس خوردم. سر راه رفتم یک بطری کوچک شیر خریدم و رفتم سر کار. در مسیر یک بخش کتاب خواندم, کمی مدیتیشن در راه و سپاس گزاری از داده ها. خبر چندانی نبود....
-
شب یلدا خجسته
دوشنبه 30 آذر 1394 01:06
وقتی کارمان تمام شدبا همکارها شام رفتیم بیرون,. یک کارت پیداکردم که باید پست کنم به کمپانی تا برسد به دست صاحبش. امروز برای ناهار یک موز خوردم و کمی میوه, ۳ لیوان بزرگ چای سبز! به جاش برای شام از نان و کره آغاز کردم و سب زمینی تنوری شاید هم سرخ کرده که هر آنچه بود بسیار دلپذیر بود با توپکهای پنیر و کدو حلوایی و در آخر...
-
هوا گیج است
یکشنبه 29 آذر 1394 01:04
روزمرگی هم را مینویسم که کمتر از یاد ببرم. تازگی ها چیزهای ساده, اسمها و کارهام را از یاد میبرم. نمیدونم کآرم زیاده یا مغزم خرابه! امروز تا ۸.۲۰ دقیقه توی تخت بودم و بلند شدم و به کارهای روزمره پرداختم. روز گرمی بود بنابراین کلی لباس شستم. خانه را تمیز کردم. مواد سالاد الویه گذاشتم. و ساعت ۱۲ با ایشان رفتیم خرید....
-
کی من!؟
شنبه 28 آذر 1394 01:00
این چند هفته به خیر و خوشی بگذرد و مهمانی ها تمام شود. کریسمس بسیار خوب و زیباست و دلپذیر. خوراکیها هم که غوغا میکند. امروز هم مهمانی بیزنس ایشان بود. غذا از بیرون سفارش داده شده بود که بر عکس تصور من بسیار هم زیاد و خوب بود. البته خریدهای جانبی و کادو ها روی دوش من بود و دیروز از صبح تا شب در حال خرید بودم. چند بار...